آموزشی و علمی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تمام دروس راهنمایی و آدرس mostafa0831.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

جیمز برادلی

جیمز برادلی (1762-1693) ستاره شناس انگلیسی که با درجه پروفسوری در رصدخانه گرینویچ کار می کرد.در سال 1742 بعد از ادموند هالی سومین ستاره شناس سلطنتی لقب گرفت.در سال 1728 در حالی که در حال اندازه گیری اختلاف منظر ستاره گاما اژدهایی بود، ابیراهی نور ستارگان را کشف کرد.این مسئله اولین اثبات برای حرکت زمین در آسمان به حساب می آمد و موفقیتی برای نظریه کپرنیک بود.

او مقدار ابیراهی نور ستارگان را 20.5 ثانیه قوسی محاسبه کرد که مقدار دقیق آن 20.47 ثانیه قوسی است.او محاسبه کرد که نورخورشید بعداز 8 دقیقه و12 ثانیه به زمین می رسد که مقدار واقعی آن نیز 8 دقیقه و19 ثانیه است.او با بررسی مدار ماه بین سالهای 1727 تا 1748 متوجه تغییرات ناچیز و دوره ای حرکت رقص محوری زمین شد .

وی در رصدخانه گرینویچ به اندازه گیری موقعیت هزاران ستاره پرداخت و از آنجایی که مقدار ابیراهی نور ستارگان را نیز در نظر گرفته بود، اندازه گیری های او از نفرات قبلی دقت بیشتری داشتند.او به اندازه گیری های دقیقی از قطر سیاره مشتری و پدیده های مربوط به اقمار آن پرداخت.

برادلی در سال 1733، قطر « ژوپیتر» را با یک میکرومتر اندازه گرفت( میکرومتر وسیله ایست که اندازه زاویه دید اشیا را از طرق تلسکوپ مشخص می کند). با توجه به اینکه ژوپیتر به طور متوسط در حدود 630 ملیون کیلومتری زمین واقع شده ، قطر این سیاره غول پیکر بر اساس اندازه گیری میکرومتر حدود 143 هزار کیلومتر است.
ژوپیتر و دیگر سیاره های غول پیکر درست شده از گاز مثل کیوان ، اورانوس و نپتون ، سطح مشخص و تعریف شده ای ندارند.اکنون که کاوش گران و سفینه های فضایی امکان مطالعه دقیق روی سیاره ها را ایجاد کرده اند، ستاره شناسان محل تمام شدن حجم ستاره و آغاز فضا را مبنای اندازه گیری شان قرار داده اند . به طور معمول این معیار ، نقطه ای است که فشار گاز در سیاره زیر هزار میلی بار است. با استفاده از این مقیاس اندازه دقیق ژوپیتر 142 هزار و 984 کیلومتر تخمین زده می شود. با این حساب معلوم میشود که برادلی اندازه گیری های دقیقی انجام می داده است.

سالها ستاره شناسان از روش « جیمز برادلی » برای اندازه گیری ستاره ها استفاده می کردند 

 

 

عبدالرحمن صوفی
از میان چهره‌ های معتبر علمی و ستاره شناسان قرن چهارم و چند قرن بعد جا دارد تا به عبدالرحمن صوفی جایگاهی بلند واگذار گردد، چنانکه علم ستاره شناسی قرن بیستم نیز برای او چنین جایگاهی را می‌شناسد. اینک در اینجا به اختصار هر چه تمامتر مطالبی را درباره اهمیت کارهای این ستاره شناس بزرگ بیان می‌داریم.

عبدالرحمن صوفی رازی در 17 آبانماه 282 شمسی برابر هشتم نوامبر 904 در ری متولد شد. در 44 سالگی در 335 هـ. ق جهت تحقیق در باب مسئله نجومی به دینور رفت و دو سال بعد در اصفهان رحل اقامت افکند. در دوران حکومت عضدالدوله دیلمی در حکومت فارس او را به سمت استاد ریاضی و نجوم برگزیدند، عبدالرحمن صوفی در سال 365 شمسی برابر 986 میلادی به دنبال 82 سال تلاش و کوشش و آفرینندگی در شیراز درگذشت. 
عبدالرحمن صوفی رازی اشتباهات رصدهای (بتانی) و (بطلمیوس)را اصلاح کرد و خطاهای ایشان را ارائه داد. عبدالرحمن موفق شد که در مجموع 1027 ستاره را با دقت رصد و محاسبه کرده و مشخصات دقیق آنها را به درجه و دقیقه و ثانیه معلوم کند. از این تعداد 15 ستاره قدر اول ، 34 کوکب قدر دوم ، 206 اختر قدر سوم ، 428 ستاره قدر چهارم ، 258 ستاره قدر پنجم و 86 ستاره قدر ششم هستند. رازی برای هر صورت فلکی جدولی ترسیم کرده و صورتهای جالبی از آنها عرضه داشته است، سپس در جدول هر صورت فلکی شماره ردیف تعداد ستارگان آن را بصورت حروف ابجد شروع کرده و در خانه دوم جدول، نامهای کواکب و مشخصات محل آنها را شرح داده است...

جالبترین توضیح زیر هر جدول این است که وی نورانیت ستارگان را محاسبه کرده و درباره یکایک آنها توضیح داده است. عبدالرحمن با توجه به (قدر) و نورانیت کم و زیاد ستارگان و با تکیه بر استعداد و نبوغ و هوش خدادادی‌اش حرکات خاص ستارگان را که امروز بنام ((Frofer Mation است حساب کرد. او به محاسبه تغییر رنگ بعضی از ستارگان مانند ستاره (الغول) نیز پرداخت. سپس به محاسبه زمان طولانی "سحابیهای متغیر" پرداخت و تحقیق کاملی در سحابی "امرأة المسلسله" (زن به زنجیر بسته) بجا آورد که هیچ دانشمندی نمی‌داند جائی که گالیله با دوربین نجومی‌اش نتوانست چنین مطالعاتی را انجام دهد، عبدالرحمن چگونه آن را کشف کرد.

صوفی کتاب صور الکواکب را در حدود سالهای 353 هـ.ق (964 م) در 61 سالگی به انجام رسانید. خواجه نصیرالدین طوسی ، نخستین بار در 647 هـ.ق کتاب صوفی رازی را از زبان عربی به فارسی برگرداند، تا سال 1843 م که دانشمندی به نام اورگلاندر کتابی را به نام (محاسبات کیهانی نواختران) در برلین منتشر کرد، دانشمندان ریاضی و نجوم جهان همه اعتراف به سحابی کهکشان نداشتند. چون تحقیق درباره سحابیها و کهکشان آغاز شد، پرده ها به کناری رفت و دانشمندان در کتابخانه‌ای متوجه کتابی شدند که در سال 1831 ، دوازده سال قبل از کتاب اورگلاند متعلق به عبدالرحمن صوفی رازی و توسط دانشمندی به نام کوسین پیرسوال از روی سه نسخه خطی که در کتابخانه‌های پاریس موجود بوده به زبان فرانسه ترجمه شده است و پس از تحقیق درباره آن کتاب در می‌یابند که اورگلاندر مطالب کتابش را از روی کتاب عبدالرحمن استنتاج کرده بود. قدیمیترین نسخه کتاب صور الکواکب در کتابخانه بادلیان مربوط به فرزند عبدالرحمن است که 26 سال بعد از مرگ پدر در 401 هـ.ق آن را استنساخ و مصور کرده است.

عبدالرحمن در بصره- بغداد و شیراز رصدهایی انجام داد؛ حتی به نوشته بعضی کتابها در جنوب ایران مدتی به محاسبات نجومی مشغول بوده است. ابوریحان بیرونی در کتاب تحدید النهایات الاماکن نوشته است که رصد میل دایرة البروج در شیراز انجام گرفت و وسیله‌ای که با آن کار می‌کرده دستگاهی بوده که قطر داخلی‌اش دو ذراع و نیم بوده است؛ برابر با 123 سانتیمتر. اعضاء هیأتی که تحت نظر عبدالرحمن مسئول این تحقیق علمی ، مشغول به کار بود عبارت بودند از: ابوسهل کوهی ، احمد سجزی و نظیف بن یمن که در سال 359 برابر سال 970 هجری این تحقیق را انجام دادند.

از کارهای دیگر عبدالرحمن صوفی ساختن یک کره سماوی نقره‌ای است که آن را برای عضدالدوله دیلمی ساخته و در حقیقت یکی از کره ‌های سماوی بسیار دقیق و جالب است که امروز در موزه قاهره نگهداری می‌شود و از شاهکارهای تعیین مکانهای صور فلکی روی کره است که بهترین وسیله تأیید محاسبات خود اوست.

نام این دانشمند بزرگ ایرانی را بنام Azof در مدار 22 درجه جنوبی و نصف النهار 13 درجه کره ماه به ثبت رسانیدند. جالب توجه اینکه دانش نجومی امروزه فقط یک نقطه را شایسته نام او ندانسته و 9 نقطه دیگر را به افتخار این دانشمند ایرانی (الصوفی) روی کره ماه نامگذاری کردند.

و هنوز دانش غرب متحیر است که چگونه عبدالرحمن صوفی رازی بدون داشتن تلسکوپ ، سحابیها را کشف کرد ( ستارگان سحابی در آسمان به شکل لکه‌های ابر مانندی دیده می‌شوند که آنها را ستارگان سحابی یا لطخه می‌گویند و ستارگان مجتمعی هستند که از فاصله‌های دور به مانند لکه ابر نمایان می‌شوند و می‌توان آنها را با تلسکوپ مشاهده کرد که از توده‌های گازهای ملتهب درست شده‌اند).

او از جمله سحابیهای درون صورت فلکی خرچنگ را تعیین کرد. تحقیقی درباره دو سحابی دیگر به نام رازی ثبت شده که یکی در صورت فلکی روباه است و دیگری در صورت فلکی قوس یا "رامی" که اروپائیان آن را به نام (Sagittarius) می‌شناسند. دیگر سحابی داخل صورت فلکی تیرانداز است که مورد مطالعه و ترسیم و تثبیت او قرار گرفته است. او ستارگان مزدوج را شناخت و اصلاحی بر نظریه بطلمیوس گذاشت و آن قدر دقیق و معلوم و مشخص محاسباتی را انجام داد که با آخرین تحقیقات جهان امروز که با جدیدترین وسایل صورت می‌گیرد برابری می‌کند.

الدومیلی در کتاب درباره عبدالرحمن می‌نویسد: "منجمی بود که شخصا به رصد و محاسبه یکایک ستارگان می‌پرداخت و به همین دلیل نه تنها موضع چندین ستاره‌ای که تا آن زمان معلوم نبود معین کرد، بلکه باعث شد که چندین رصد اشتباه یونانیان را تصحیح کند و دانشمندان جدید توانستند با توجه به دقتی که عبدالرحمن در کارهایش به کار برده بود، تغییرات بطئی در درخشندگی ستارگان را دقیقا بررسی کنند. این بررسی در علم نجوم به نام (Trepidation of Movement of fixed Star) است که پایه گذار آن عبدالرحمن صوفی است. از افتخارات این مرد دانشمند همین بس که جهان علم و نجوم و ستاره شناسی بعد از ده قرن که از نوشتن کتابش گذشته هنوز قلم و حرکت انگشتان او را که بر کاغذ اثری گذاشته ثابت و محترم می‌شمارد و دنیای ابزار و تکنولوژی الکترونیکی مدرن با تمام قدرتش جرات جابجا کردن محاسبات او را ندارند.

در کنگره جهانی نجوم رصدخانه یی ، درباره اهمیت و دقت کار صوفی در 996 سال قبل (نسبت به سال 1960 و سال پایان کتاب صوفی 964) چنین گفته شده: پیدایش تلسکوپ در دانش اخترشناسی که در سال 1609 انجام گرفت مطالعات سریع و لازم را در عصر خود بوجود نیاورد و حتی در ازدیاد و شمارش سحابیهای شناخته شده از خود فعالیتی نشان نداد. در حقیقت گالیله کاری بیش از دیگران که سحابی خرچنگ (پرایسپه) را از تعدادی از ستارگان تشخیص داده بودند، کشف جدید را بوجود نیاورد. یک سال بعد در 1610 یک دانشمند علوم فرانسوی به نام نیکلاس پیرسک با اطلاعی که از کارهای گالیله داشت، مشاهده کرد که ستارگانی میانی "شمشیر صورت فلکی جبار" همانند و مشکوک به سحابی هستند و در سال 1912 سیمون ماریوس سحابی اندرومدا را پس از یک تردید طولانی تأیید کرد. در حالی که اولین رصد ثبت شده (درباره سحابی اندرومدا) بوسیله یک منجم ایرانی به نام (الصوفی) در قرن دهم ، یعنی 947 سال قبل از اعلام ماریوس انجام گرفته بود.

 

 

هیپارخوس

حدود 146 قبل از میلاد در «نیکائیا» واقع در «بینینیا» (که امروزه در ترکیه ایزنیک خوانده می شود) متولد شد. هیپارخوس ستاره شناسی یونانی بود که از دست آوردهای او می‌توان به ردیابی مدار خورشید در آسمان اشاره کرد. او از مشاهده ستاره سماک اعزل در صورت فلکی سنبله ، تقدیم اعتدالین را کشف نمود( به تغییرات ظاهری ستارگان در طول قرنها تقدیم اعتدالین گفته می‌شود). او همچنین سال خورشیدی را فقط با 7 دقیق اختلاف از اندازه واقعی آن اندازه گرفته و فاصله خورشید و ماه را از زمین محاسبه کرد.

کار «هیپارخوس» قرنها پس از مرگش به قوت و اعتبار خود باقی ماند. در سال 129 قبل از میلاد ، کار فهرست برداری از 850 ستاره را به پایان رساند و اکنون پس از 1800 سال هنوز این فهرست مورد استفاده قرار می‌گیرد. 
او مشاهدات ستاره شناسی خود را از نیکائیا در جزیره ردز یونان و در اسکندریه مصر شروع می‌کند.
134 قبل از میلاد: متوجه ستاره‌ای جدید در صورت فلکی عقرب می‌شود و ترغیب می‌شود که برای اولین بار فهرستی از ستارگان تهیه کند.
129 قبل از میلاد: هیپارخوس فهرست ستاره‌ها را کامل می‌کند (ستاره‌ها بر اساس روشی که او ابداع کرد طبقه بندی می‌شوند. روشی که امروزه اساس مقیاس اندازه گیری قدر ظاهری می‌باشد). او از مشاهده ستاره سماک اعزل در صورت فلکی سنبله موفق به کشف تقدیم اعتدالین می‌شود. (تقدیم اعتدالین یعنی تغییرات ظاهری ستاره‌ها در طول مدت 25800 سال که در اثر چرخش زمین به دور محور خود ایجاد می‌شود).
او طول یک سال را 365 روز و 6 ساعت اندازه گیری می‌کند که اندازه واقعی آن 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه می‌باشد. همچنین هیپارخوس طول ماه قمری را 29 روز و 12 ساعت و 44 دقیق و 2.5 ثانیه تخمین می‌زند که اندازه واقعی آن 29 روز و 12 ساعت و 18 دقیقه می‌باشد. بعد از کار هیپارخوس می‌توانستند گرفتگی ماه را یک ساعت قبل از وقوع آن پیش بینی نمود. آثار دیگری از زندگی هیپارخوس در دست نیست.

 

 

 

پیاتسی
جوزپه پیاتسی در ۱۶ ژانویه ۱۷۴۶ در ایتالیا چشم به جهان گشود. در هنگامیکه بسیار جوان بود به میلان رفت و وارد فرقه تئاتی شد. او از راهیان و کشیشان و روحانیون ایتالیا بود. او تحصیلات خود را در فلسفه ادامه داد و در فلسفه و ریاضیات درجهٔ دکترا گرفت. وی مامور شد تا رصدخانه‌هایی را در ناپل و پالرمو ایجاد کند، بنابراین به انگلستان و فرانسه سفر کرد تا از رصدخانه‌های آنها دیدن کند و سپس رصدخانه‌های ایتالیا را بسازد. او رصدخانه‌هایی در پالرمو ساخت و به رصد ستارگان پرداخت.
او چنان با پشتکار به کار خود ادامه داد که در سال ۱۸۱۴ نقشه‌ای از ۷۶۴۶ ستاره را تهیه کرد. رصدخانه پالرمو گشایش یافت و پیاتسی به ریاست آن انتخاب شد او در هنگام رصد آسمان ستاره کم نوری را کشف کرد. همچنین او در سال ۱۸۰۱ ستاره تازه‌ای را کشف کرد که ۷ روز بعد متوجه شد که موضع آن کاملا تغییر یافته‌است. پیاتسی با دقت و حوصله زیاد مسیر آن را دنبال کرد، وی آنچه را که رصد کرده بود به اطلاع رساند اما پیش از این که مسیر آنرا مشخص کند بیمار شد و بعد از آن چون سیاره نزدیک به خورشید شده بود رصد آن ممکن نبود.
پیاتسی در پالرمو کتابی دو جلدی به نام درسهای مقدماتی اخترشناسی را چاپ کرد. قبل از آن نیز کتابی را منتشر کرده بود که در آن موضع متوسط ۷۶۴۶ ستاره را فهرست کرده بود، با انتشار این کتاب از انستیتو فرانسه جایزه‌ای به پیاتسی داده شد.
او در ژانویه ۱۸۲۶ در ناپل و در اثر یک بیماری حاد در گذشت.

 

 

 

 

آریستا خوس

آریستا خوس ستاره شناس برجسته یونانی، نخستین کسی بود که به طور صحیح اظهار کرد که زمین حول محور خود و همچنین بدور خورشید، گردش می کند. در مدل جهان خورشید مرکزی وی، که بر پایه مشاهداتش بنا شده بود، خورشیده ثابت بوده و مرکز جهان تصور شده بود. در این مدل، سیارات در مدارهای دایره ای بدور خورشید چرخیده و ستاره های دوردست و ثابت در زمینه این مدارها قرار داشتند. 

کتاب «بزرگی و فاصله های ماه و خورشید» تنها اثر بجای مانده از وی می باشد. این اثر، حاکی از تلاشهای او در جهت محاسبه و اندازه و فاصله اجسام آسمانی از یکدیگر است. 
در سال ۳۲۰ ق.م در جزیره ساموس، یکی از جزایر یونان، بدنیا می آید. از زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست، اما تصور می شود که شاگرد فیلسوف یونانی، استراتولامپساکوس در شهر اسکندریه بوده است.
طبق نوشته های بطلمیوس ستاره شناس و ریاضیدان یونانی، آریستاخوس در این سال انقلاب تابستانی را مشاهده می کند. در سال ۲۵۰ ق.م آریستارخوس در اسکندریه از دنیا می رود.

 

 

[ شنبه 29 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 6:0 ] [ مصطفی زنگنه ]

 

اوژن وایگنر
اوژن وایگنر فیزیکدان و ریاضیدان برجسته اهل مجارستان است که در سال ۱۹۶۳ به پاس زحمات و خدمات ارزنده اش در بسط و پیشرفت تئورى هسته اتم و ذرات بنیادین بالاخص کشف و به کارگیرى اصول اولیه تقارن به دریافت جایزه نوبل فیزیک نائل آمد.
وایگنر در عالم فیزیک به « نابغه خاموش» شهرت دارد و دانشمندان هم دوره اش او را از لحاظ مرتبه علمى هم طراز با آلبرت اینشتین مى دانند با این تفاوت که وایگنر اهل شهرت و انگشت نمایى نبود. او از نسل طلایى فیزیکدانان دهه ۲۰ قرن بیستم است که دنیاى جدیدى از فیزیک را بنا نهادند. این نسل مجموعه اى از نخبگان را از برلین تا لندن و از زوریخ تا پاریس دربرگرفته است و به عنوان اولین فیزیکدانان این نسل مى توان به «ورنر هایزنبرگ»، «اروین شرودینگر» و «پل دیراک» کاشفین «مکانیک کوانتوم» اشاره کرد.
 
«مکانیک کوانتوم» دنیایى جدید و شگفت آور بود که پرسش هاى فراوان و جدیدى در ذهن دانشمندان علم فیزیک به وجود آورد و زنان و مردان دانشمندى به تبعیت از اسلاف عالم خود براى یافتن پاسخ این پرسش ها پا به میدان گذاردند. وایگنر در زمره گروه دوم دانشمندان عصر خود قرار دارد که موفق شد به اکثر سئوالات اساسى و بنیادى فیزیک قرن بیستم پاسخ دهد. او پایه گذار نظریه تقارن در مکانیک کوانتوم است که تا اواخر دهه ۳۰ به مطالعات گسترده اى در زمینه هسته اتم انجامید و در نهایت به ساخت بمب اتم منجر شد.
اوژن پل وایگنر در ۱۷ نوامبر ۱۹۰۲ در خانواده اى متوسط در شهر بوداپست چشم به جهان گشود. در آن زمان غیر از خانواده هاى مرفه، الباقى ساکنین بوداپست از امکانات ساده اى همچون اتومبیل، رادیو، گاز و برق محروم بودند و این اتفاق که قناعت و ساده زیستى عجیبى در وایگنر ایجاد کرد در دوران میانسالى سبب خرسندى فراوان او بود، چرا که دل در گرو مال دنیا نداشت. در دهه اول قرن بیستم که هیچ خبرى از تئورى هاى هسته اى و اتمى، نظریه کوانتوم و تئورى نسبیت نبود، بیشتر دانشمندان برجسته فیزیک در این فکر بودند که دیگر حقیقت اساسى جدیدى در طبیعت باقى نمانده که کشف نشده باشد و آنچه در پیش روست تنها بسط و پیشرفت علم بشر درباره حقایق موجود است. اوژن به یازده سالگى که رسید به بیمارى سل مبتلا شد و به جهت بهبودى ۶ هفته را به همراه مادرش در مناطق کوهستانى و خوش آب و هواى اتریش گذراند. خانواده وایگنر از فضاى دوستانه و صمیمى بهره مى برد و به همین جهت او تنها خاطره بد از دوران کودکى اش را همین ابتلا به بیمارى سل مى داند. پس از بهبودى به شهر خود بازگشتند و وایگنر در مدرسه کاتولیک ها تحصیل را از سر گرفت و این شانس را داشت که ریاضیات را از «لازلو راتز» بیاموزد.

اودر سال ۱۹۲۱ از دبیرستان فارغ التحصیل شد و براى ادامه تحصیل به دانشگاه صنعتى برلین رفت. شاید آنچه بیش از آموخته هاى دانشگاه در زندگى وایگنر اهمیت دارد حضور مستمر او در جلسات چهارشنبه انجمن فیزیک آلمان است. حضور در این گردهمایى و آگاهى از نظریات بزرگانى همچون «ماکس پلانک»، «رادولف لادنبرگ»، «ورنر هایزنبرگ»، «والتر ندنست»، «ولفگانگ پاولى» و از همه مهمتر «آلبرت اینشتین» براى وایگنر جویاى علم شانس بزرگى بود. او در همین جلسات بود که با «لئو زیلارد» آشنا شد و او به نزدیکترین دوست تمام زندگى وایگنر تبدیل شد.

سومین تجربه بزرگ زندگى وایگنر در برلین، کار در موسسه «کایزر ویلهلم» است که به آشنایى با «مایکل پولانى» انجامید که پس از «لازلو راتز» بزرگترین معلم او به شمار مى آید. در اواخر دهه ۲۰ بود که وایگنر عمیقاً به کاوش و اکتشاف در زمینه «مکانیک کوانتوم» مشغول شد که با تشویق و کمک «هایزنبرگ»، «شرودینگر» و «دیراک» و مخالفت خفیف «اینشتین» همراه شد. وایگنر که مدت کوتاهى در «گوتینگن» به عنوان دستیار ریاضیدان بزرگ «دیوید هیلبرت» مشغول به کار بود پس از مدتى با او دچار اختلاف نظر شد و از آن به بعد بود که ساعت هاى طولانى را در کتابخانه به مطالعه و تحقیق در باب فیزیک گذراند و این مطالعات به اثبات نظریه تقارن در مکانیک کوانتوم منجر شد.

در اواخر دهه ۳۰ او تحقیقات خود را به سوى «هسته اتم» متمرکز کرد و در بسط نظریه «واکنش هسته اى» نقش بسیار مهمى را ایفا کرد. این دانشمند برجسته که در نظریه پردازى از هوش و استعداد غریبى بهره مى برد در آزمایشگاه نیز استادى توانا بود و در عین حال از علوم مهندسى نیز سررشته داشت. اوایل سال ۱۹۲۹ بود که دیگر مقالات علمى وایگنر دنیاى فیزیک را متوجه خود کرد و در سال ۱۹۳۰ دانشگاه پرینستون او را به قبول کرسى استادى دعوت کرد. با به قدرت رسیدن «آدولف هیتلر» به سال ،۱۹۳۳ پرینستون به بهشت امن وایگنر بدل شد و او بیشتر زمان خود را در کنار «فون نئومن» در سفر، مطالعه و تدریس مى گذراند. او در سال ۱۹۴۶ به سمت مدیر امور مطالعاتى و تحقیقاتى آزمایشگاه ملى «اوک ریج» درآمد و در دهه ۵۰ در سوگ «انریکو فرمى»، «اینشتین» و «فون نئومن» سوگوار شد.



این دانشمند بزرگ که از دهه ۶۰ تا اواخر عمرش به عنوان یکى از مهمترین متفکران و اندیشمندان دنیاى فیزیک به شمار مى آمد، در اولین روز سال ۱۹۹۵ در سن ۹۲سالگى چشم از جهان فروبست. او به فاصله کمى قبل از مرگ خود در کتاب خاطراتش مى نویسد: «حقیقت کامل زندگى و مفهوم تمام تمنیات بشر، رازى است وراى کشفیات ما. در جوانى به دنبال کشف روابط و مفاهیم علمى بودم و اکنون تنها در آرزوى صلح به سر مى برم و تنها افتخار من این است که عمرى را در جست وجوى کشف کوچکترین ذره این عالم گذراندم».

 

 

جورج لماتر
در زمستان سال 1998 دو تیم اخترشناس در برکلی کالیفرنیا به طور جداگانه به کشفی شگفت‌آور و یکسان دست یافتند. هر دوی این تیم ‌ها مشغول رصد ابرنواختر بودند ـ ستاره ‌های در حال انفجاری که از فاصله‌ی بسیار دور قابل مشاهده هستند ـ تا دریابند سرعت انبساط عالم چقدر است. اخترشناسان بنابر معلومات خود انتظار داشتند که آهنگ انبساط را در حال کاهش بیابند، اما در عوض دریافتند که این نرخ در حال افزایش است، کشفی که علم اخترشناسی را از بنیاد لرزانده است.
این کشف برای جورج لماتر، ریاضی‌دان و کشیش کاتولیک بلژیکی و صاحب نظریه‌ی انفجار بزرگ جای هیچ شگفتی نمی‌داشت. لماتر آغاز عالم را به صورت انفجاری از مواد آتش ‌بازی توصیف کرده بود و کهکشان‌ها را به بقایای آتش‌ها تشبیه کرده بود که به صورت یک کره‌ی در حال رشد از مرکز این انفجار به سمت خارج گسترش می‌یابند. به عقیده‌ی او این انفجار سرآغاز زمان بود که در «روزی بدون دیروز» رخ داده است.
پس از ده ‌ها سال کشمکش، سایر دانشمندان به تدریج نظریه انفجار بزرگ را به عنوان یک حقیقت و امر مسلم پذیرفتند. اما در حالی که اکثر دانشمندان ـ شامل استیون هاوکینگ ـ پیش‌بینی می‌کردند که نهایتاً نیروی جاذبه سرعت انبساط عالم را کاهش می‌دهد و باعث می‌شود که جهان دوباره به سمت مرکزش بازگردد (منقبض شود)، لماتر بر این باور بود که جهان به روند گسترش خود ادامه خواهد داد. او می‌گفت که انفجار بزرگ رخدادی یگانه است، در صورتی که سایر دانشمندان معتقد بودند که جهان منقبض می‌شود تا جایی که به نقطه‌ی آغاز یک انفجار بزرگ دیگر می‌رسد. رصدی که در برکلی انجام شد استدلال لماتر را که انفجار بزرگ در حقیقت «روزی است بدون دیروز» تأیید می‌کرد...
هنگامی که جورج لماتر در بلژیک به دنیا آمد، اکثر دانشمندان گمان می‌کردند که جهان از نظر سن بی‌نهایت است و ظاهرش هم ثابت و بدون تغییر است. نتیجه‌ی کارها و تحقیقات نیوتن و ماکسول جهانی ابدی و جاودان را پیشنهاد می‌کرد. هنگامی که انیشتین برای نخستین بار در سال 1916 تئوری نسبیت خود را منتشر کرد، به نظر می‌رسید که این تئوری هم بی‌انتها و ابدی بودن عالم را تأیید می‌کرد، دنیایی پایدار و بدون تغییر. لماتر فعالیت علمی خود را در سال 1913در کالج مهندسی لووین آغاز کرد. اما پس از یک سال مجبور به ترک آنجا شد تا در توپخانه‌ی ارتش بلژیک در جنگ جهانی اول خدمت کند. پس از پایان جنگ وارد حوزه‌ی علمیه‌ی تحت کنترل پاپ (میسون سنت رامبوت) شد، در آنجا در اوقات فراغتش به مطالعه‌ی ریاضیات و علوم پرداخت. پس از مراسم اعطای رتبه مقدس در کلیسا در سال 1923 وارد دانشگاه کمبریج شد و در رشته‌ی ریاضیات و علوم به تحصیل پرداخت. دکتر آرتور ادینگتون، یکی از اساتید لماتر در کمبریج مسوول رصدخانه بود. لماتر مجبور بود برای تحقیق‌اش تئوری نسبت عام را مرور کند. طبق محاسبات انیشتین که ده سال پیش‌تر انجام شده بود، لماتر نتیجه گرفته بود که عالم باید یا در حال انقباض یا انبساط باشد. اما انیشتین نیرویی ناشناخته را متصور بود ـ یک ثابت کیهانی ـ که دنیا را پایدار نگه می‌داشت، در حالی که لماتر به این نتیجه رسیده بود که عالم در حال انبساط است. او پس از رصد هاله‌ی سرخ مایل به قرمز که اطراف اجرام خارج از کهکشان را احاطه کرده است به این نتیجه رسیده بود. اثر دوپلر این تغییر رنگ را به این معنا می‌داند که کهکشان‌ها در حال دور شدن از ما هستند. لماتر استدلال‌ها و محاسباتش را در سال 1927 که در یک مجله به چاپ رساند، تنها عده‌ی اندکی به این نظریه توجه کردند. در همان سال لماتر با انیشتین در این باره گفت ‌وگو کرد اما انیشتین در حالی که اصلاً تحت تأثیر قرار نگرفته بود گفت: «محاسبات‌ات درست هستند اما تسلط‌ات بر فیزیک افتضاح است».

هر چند تسلط خود انیشتین بر فیزیک بود که خیلی زود مورد انتقاد قرار گرفت. در سال 1929 رصدهای منظم ادوین‌ هابل از سایر کهکشان‌ها تغییر هاله‌ی قرمز رنگ را تأیید کرد. انجمن سلطنتی نجوم لندن همایشی ترتیب داد تا مسأله‌ی تضاد ظاهری میان مشاهدات و نظریه‌ی نسبیت را مورد بررسی قرار دهد. سرآرتور ادینگتون پذیرفت تا راه حل ارائه دهد. وقتی لماتر از این جریانات مطلع شد نسخه‌ای از مقاله‌ی سال 1927 خود را برای ادینگتون ارسال کرد. به این ترتیب اخترشناسان دریافتند که نظریه‌ی لماتر فاصله‌ی میان مشاهدات و نظریه را پر می‌کند. به پیشنهاد ادینگتون انجمن سلطنتی نجوم نسخه‌ی انگلیسی مقاله‌ی لماتر را در شماره‌ی ماه مارس «خبرهای ماهانه» در سال 1931 منتشر کرد.

اکثر دانشمندانی که مقاله‌ی لماتر را خواندند، پذیرفتند که عالم در حال اتساع، حداقل در عصر حاضر است. اما همگی در مقابل این نظر که آغازی برای عالم وجود دارد موضع گرفتند. آنها به این نظر که زمان نه آغاز دارد نه پایان عادت کرده بودند. به نظر غیرمنطقی می‌رسید که پیش از آن که عالم آغاز شده باشد میلیون‌ها سال بی‌کران بر او گذشته باشد. خود ادینگتون در مجله‌ی انگلیسی طبیعت نوشته بود که تصور آغازی برای جهان «نفرت‌انگیز» است.

لماتر در پاسخ به ادینگتون نامه‌ای نوشت که در 9 می 1931 در همان نشریه به چاپ رسید. وی در این نامه نوشته بود که جهان آغازی معین و مشخص دارد که همه‌ی ماده و انرژی‌اش در یک نقطه متمرکز شده‌اند. اگر دنیا با یک کوانتوم تنها آغاز شده است، تصور فضا و زمان در ابتدا بی‌معنی خواهند بود؛ این دو تنها در صورتی معنادار هستند که کوانتوم اولیه به تعداد مشخصی از کوانتا تقسیم شده باشد. اگر این نظر صحیح است، آغاز دنیا اندکی پیش از آغاز زمان و فضا اتفاق افتاده است.

در ژانویه‌ی 1933 انیشتین و لماتر به کالیفرنیا سفر کردند تا در یک سری سمینار شرکت کنند. هنگامی که این کشیش بلژیکی تئوری خود را مطرح نمود، انیشتین به پا ایستاد و برای او کف زد و گفت: «این زیباترین و مناسب‌ترین توضیحی است که من تاکنون به آن گوش داده‌ام». در فوریه‌ی 1933 مقاله‌ای درباره‌ی لماتر در مجله‌ی نیویورک تایمز منتشر شد که در کنار آن عکسی از انیشتین و لماتر در حالی که آن دو را ایستاده در کنار یکدیگر نشان می‌داد چاپ شده بود. عنوان مقاله این بود: «این دو، احترام فوق‌العاده‌ای برای یکدیگر قائل‌اند».

علی‌‌رغم آن همه تحسین، تئوری لماتر چند اشکال داشت. سرعتی که لماتر برای اتساع جهان محاسبه کرده بود، در عمل چنین نبود. اگر دنیا با نرخی ثابت در حال انبساط بود، زمانی که طی کرده بود تا شعاع‌اش را طی کند کوتاه‌تر از آن بود که به تشکیل ستارگان و سیارات بیانجامد. لماتر این مشکل را با به کار گرفتن ثابت فضایی (کیهانی) انیشتین حل کرد. در حالی که انیشتین از این ثابت استفاده کرده بود تا عالم را در اندازه‌ای ثابت نگاه دارد، لماتر آن را به کار گرفته بود تا سرعت اتساع را در زمان افزایش دهد. انیشتین از این کار لماتر خوشش نیامد. او این ثابت را بدترین خطای حرفه‌ای‌اش می‌دانست و از این رو که لماتر از نیروی فراکیهانی‌اش آن گونه استفاده کرده بود ناخرسند بود.

پس از مرگ آرتور ادینگتون در سال 1944 دانشگاه کمبریج به مرکز مخالفت با تئوری لماتر، یعنی همان انفجار بزرگ (Big Bang) تبدیل شد. این «فرد هویل» یک اخترشناس همین دانشگاه بود که واژه‌ی بیگ بنگ را برای تئوری لماتر و برای تمسخر او استفاده می‌کرد. هویل و دیگران با آن عقیده درباره‌ی تاریخ عالم موافق بودند که «حالت پایدار» نام داشت. طبق این نظر اتم ‌های هیدروژن به طور مداوم پدید می‌آیند و به تدریج با یکدیگر ادغام شده و ابرهای گاز هیدروژن را می‌سازند. این ابرها ستارگان را به وجود می‌آورند.

در سال 1964 پیشرفت مهمی حاصل شد که بخش‌هایی از تئوری لماتر را تأیید می‌کرد. کارگران آزمایشگاه های بل در نیوجرسی مشغول دست‌کاری یک رادیو تلسکوپ بودند که با اختلال میکرو ویو مواجه شدند. آنها تلسکوپ را به سمت مرکز کهکشان قرار دادند ولی باز هم این اختلال وجود داشت. تلسکوپ را به سمت مخالف مرکز کهکشان چرخاندند و با کمال تعجب مشاهده کردند که این اختلال به همان شدت وجود دارد. از این مهم‌تر آن که طول موج ‌های دریافت شده و دما هم یکسان بود. این کشف اتفاقی نیاز به چند ماه زمان داشت تا اهمیت‌اش کاملاً درک شود. در نهایت باعث شد آرنو پنزیاس جایزه‌ی نوبل فیزیک را از آن خود کند. این اختلال میکروویو را به عنوان تشعشعات پس‌زمینه‌ی فضا شناختند، باقی‌مانده‌ی همان انفجار بزرگ! این خبر مسرت ‌بخش در حالی به لماتر رسید که او سلامت خود را پس از یک سکته‌ی قلبی بازمی‌یافت و نهایتاً در سال 1966 در سن 71 سالگی درگذشت.

پس از مرگ لماتر، اتفاق نظری دربارة تئوری او پدید آمد، اما ابهامات همچنان وجود داشت: آیا واقعاً این رویداد در روزی بدون دیروز اتفاق افتاده است؟ شاید نیروی جاذبه می‌توانست توضیحی جایگزین داشته باشد. برخی این طور استدلال کردند که نیروی جاذبه باعث کندشدن سرعت اتساع عالم و بازگشت آن به سمت مرکزش شده و دوباره برخوردی بزرگ و انفجار بزرگ دیگری روی داده باشد. به این ترتیب انفجار بزرگ رویدادی یگانه نبوده که آغاز زمان را مشخص کند بلکه بخشی از سکانس بی‌نهایت انفجارهای بزرگ و برخوردهای بزرگ است.

هنگامی که استیون هاوکینگ خبر کشف 1998 دانشگاه برکلی را شنید که دریافته بودند جهان در حال انبساط، سرعتی فزاینده است، گفت این واقعه خیلی پیش‌ پا افتاده‌تر از آن است که جدی گرفته شود. بعداً نظرش را تغییر داد و در گفت‌وگو با مجله‌ی ستاره ‌شناسی در اکتبر در سال 1999 گفت که: «وقت بیشتری داشته‌ام که به رصدها فکر کنم و آنها را در نظر بگیرم و فهمیدم که این مشاهدات ارزشمند بوده‌اند. این باعث شد که من تعصب نظری‌ام را بازبینی کنم».

در واقع هاوکینگ خیلی متواضع بود. در ناآرامی‌هایی که نتایج ابرنواختر ایجاد کرده بود، او خیلی زود خود را با شرایط موجود تطبیق داد. اما شاید «تعصب نظری» باعث شود که به طرز تفکرهایی بیاندیشیم که سال‌ها پیش برای دانشمندان مشکل ‌ساز بودند. این تعصب باعث شد که یک ریاضی‌دان که اتفاقاً یک کشیش کاتولیک هم بود با ذهنی باز به شواهد مراجعه کند و مدلی ارایه دهد که کارساز بود.

آیا در این شرایط تضادی وجود دارد؟ به نظر لماتر وجود نداشت. دانکن ایمکن که در سال 1933 دیدگاه لماتر را در نیویورک تایمز منعکس می‌کرد نوشته بود «هیچ تقابلی میان دین و علم وجود ندارد. لماتر نظریات‌اش را بارها و بارها برای مردم این سرزمین [طی سمینار] عنوان کرده است. دیدگاهش جالب و مهم است. نه به این دلیل که او یک کشیش کاتولیک است، نه به این دلیل که او یکی از دانشمندان فیزیک زمان ماست، بلکه به این دلیل که او هر دوی آنها است».

 

 

 

 

ازبورن رینولدز
ازبورن رینولدز (اسبرن رینولدز) فیزیک‌دان اهل پادشاهی متحده بود که به علت مطالعه سیالات و ابداع عدد رینولدز که معیاری جهت آشفتگی است، شهرت دارد.
اسبرن رینولدز یک مهندس مکانیک سیالات انگلیسی بود که در ۲۳ اوت ۱۸۴۲ در بلفاست، ایرلند متولد و در ۲۱ فوریه ۱۹۱۲ در واتچت سامرست انگلیس درگذشت. تحصیلاتش را در ددهام شروع نمود ولی پس از پایان تحصیلات متوسطه بلافاصله به دانشگاه نرفت بلکه در سال ۱۸۶۱ به کارآموزی در شرکت مهندسی ادوارد هیس پرداخت. وی پس از کسب تجربه در شرکت مهندسی به تحصیل ریاضیات در کمبریج پرداخت و در سال ۱۸۶۷ فارق التحصیل شد.

او نیز همانند پدرش برندهٔ بورس تحصیلی کالج کویین شد و دوباره به همکاری با یک شرکت مهندسی پرداخت و این بار به کسب تجربه در مهندسی عمران نزد جان لاوسن در لندن مشغول شد. در سال ۱۸۶۸ رینولدز اولین استاد مهندسی در کالج اونز منچستر و دومین در انگلستان شد و این سمت را تا سال ۱۹۰۵ که بازنشست شد نگه داشت.

اولین کار وی در مورد مغناطیس و الکتریسیته بود ولی چندی بعد به مطالعه در زمینهٔ هیدرولیک و هیدرودینامیک پرداخت. او همچنین خواص الکتـرومغناطیسی خورشید و ستاره‌های دنباله دار و حرکات جزر و مدی در رودخانه‌ها را مورد بررسی قرار داد. پس از سال ۱۸۷۳ رینولدز کارش را متمرکز دینامیک سیالات کرد و این زمانی بود که مقالات وی شهرت جهانی یافت. او به بررسـی شـرایطی که در آن جریان یک سـیال در لوله از آرام به آشفته تبــدیل می‌شود پرداخت، نتیجهٔ این آزمایشات بدست آمدن عددی بی بعد بود که عدد رینولدز نامگذاری شد. وی در سال ۱۸۸۳ مقاله‌ای با عنوان «یک مشاهدهٔ تجربی از شرایطی که تعیین می‌کنند آیا حرکت آب در کانال‌های موازی باید مستقیم باشد یا پیچ و خم دار و قانون مقاومت در کانال‌های مـوازی» ارائـه داد که عدد ریـنولـدز را معرفی می‌کرد. در سـال ۱۸۸۶ نـــظریه‌ای در مـورد روان سازی (روغن کاری) ارائه داد و سه سال بعد او یک مدل تئوری مهم را که یک روش استاندارد ریاضی را که برای بررسی آشفتگی بود ارائه داد. مطالعات وی در مورد انقباض و انتقال حرارت بین جامدات و سیالات یک تجدید نظر اساسی در مورد دیگ‌های بخار و دستگاه‌های متراکم کنندهٔ بخار را به وجود آورد...

سهم رینولدز در مکانیک سیالات در طراحی کشتی از بین نرفته است، توانایی ساخت مدل‌های کوچک از یک کشتی و استخراج اطلاعات قابل پیشبینی مفید نسبت به یک کشتی با اندازهٔ واقعی مستقیماً وابسته به تجربیات کاربردی اصول تلاطم رینولدز در مورد تحلیل نیروی اصطکاک و کاربرد نظریات ویلیام فرود است.
رینولدز در سال ۱۸۷۷ به عضویت جامعهٔ رویال در آمد و ۱۱ سال بعد در سال ۱۸۸۸ مدال رویال را برنده شد، همچنین در سال ۱۸۸۴ یک درجهٔ افتخاری از طرف دانشگاه گلاسگو به وی اعطا شد.
در آغاز قرن بیستم او سلامتی اش را از دست داد و در سال ۱۹۰۵ بازنشست شد. او نه تنها از نظر فیزیکی بلکه از نظر ذهنی نیز ضعیف شد، طوری که دیدن مردی به باهوشی او در چنین وضعیتی که به سختی شصت سالش می‌شد خیلی غم انگیز بود. یک دهانهٔ آتشفشان در مریخ به افتخار وی نامگذاری شده‌است.
از جمله دستاوردهای رینولدز و یا دستاوردهایی که به افتخار وی نامگذاری شده‌اند به موارد زیر می‌توان اشاره کرد:
عدد رینولدز
نظریه انتقال رینولدز
تنش رینولدز 
علی رغم علاقهٔ شدید وی به تحصیلات او یک سخنران خوب نبود، سخنرانی‌های او به سختی قابل دنبال کردن بود و گاهی به موضوعاتی بی ربط منحرف می‌شد. لمب که رینولدز را به خوبی می‌شناخت نوشته: شخصیت رینولدز شبیه نوشته‌هایش به شدت فردی بود با وجودی که از حجم بالای کارش آگاه بود ولی در عوض از این که دنیای علم در مورد کارش قضاوت خوبی خواهند کرد، راضی بود. او علاقه‌ای به تبلیغات نداشت و پاسخش به ادعاهای بی جهت دیگران لبخندی بردبارانه بود و برای شاگردانش فرصت سازی می کرد با کارهای با ارزشی که سر راهشان قرار می‌داد و در شراکت و همکاری با آنان بخشنده ترین بود.

 

 

 

 

گوستاو کیرشهوف
گوستاو روبرت کیرشهوف فیزیکدان و دانشمند بزرگ آلمانی در 12 مارس سال 1824 میلادی در کونیگسبرگ پروس دیده به جهان گشود.
او در حوزه فیزیک نظری و عملی از خود نظریات بسیاری به جای نهاده است، که از آن میان می توان به تحلیل نور اشاره کرد . کیرشهوف از تحصیل کردگان دانشگاه کونیگسبرگ بود.وی کارهای جالبی در مورد برق و خواص آن انجام داد، او نخستین کسی بود که ثابت نمود که تکانه برقی (تغییر ناگهانی ولتاژ یک دستگاه ) نیز با سرعت حرکت می کند.
شهرت اصلی کیرشهوف از سال 1854 یعنی هنگامی که وی سمت استادی فیزک دانشگاه هایدلبرگ را عهده دار شد ، آغاز گردید. در همین جا بود که با بونزن دیدار کرد . بونزن به عکاسی شیمیایی ( فعل و انفعالاتی که نور را جذب یا صادر می کند) توجه فوق العاده داشت و به تحقیق در نوری که از صافی های رنگی ایجاد می شد ، می پرداخت.
روبیدیم را کیرشهوف و بونزن ، در سال 1861 کشف کردند. آنها پیش از این کشف در سال 1859 روش تحلیل طیفی را ابداع کردند و یکسال پس از آن موفق به کشف سزیم شدند. آنها در ادامه بررسی طیف کانیها ، دو خط نا آشنا به رنگ قرمز تیره را در طیف لپیدولیت ( نوعی میکای بلورین حاوی لیتیم ) ساکسونی یافتند . این بدان معنا بود که کانی مورد بررسی حاوی عنصر جدیدی است. آنها عنصر جدید را روبیدیم نامیدند ( روبیدیم از لغت لاتینی روبیدیوس به معنای قرمز تیره مشتق شده است ).
کیرشهوف که به ریاضیات علاقه مند بود و با نظرات نیوتن به خوبی آشنایی داشت، و استفاده از منشور را مورد نظر قرار داد. این دو دانشمند با هم همکاری کردند و به تکمیل طیف نما پرداختند.
اساس کار آنان عبارت بود از این که نور قبل از رسیدن به منشور ، از شکاف باریکی می گذشت و منشور امواج نورانی را برحسب طول موجشان منکسر می کرد ، به طوری که تصاویری متعدد و با رنگ های مختلف از شکاف جلوه گر می شد. به این ترتیب کیرشهوف در تحلیل و تحقیق نور به موارد و نکات مهمی دست یافت.
گوستاو کیرشهوف در 17 اکتبر 1897 در 73 سالگی در برلین دار فانی را وداع گفت.

 

 

 

پرفسور محمود حسابی

سید محمود حسابی محقق و فیزیکدان بزرگ معاصر، بنیان گذار فیزیک نوین ایران در سال 1281 در تهران متولد شد. به علت واگذاری سفارت ایران در بغداد به پدربزرگش در سن چهار سالگی به همراه خانواده برای دو سال به بغداد رفتند. سپس یک سال در دمشق و بعد از آن در بیروت اقامت گزیدند. او در 7 سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت، درمدرسه فرانسوی به طور شبانه روزی آغاز نمود و تحصیلات ابتدایی را در همان مدرسه به پایان رساند. آغاز دوره متوسطه که مقارن با شروع جنگ جهانی اول بود مدرسه فرانسویان در بیروت تعطیل شد و از آن پس نزد مادر خود ادبیات فارسی و از یک معلم خصوصی درسهای دیگر را فرا‎‎گرفت. او، قرآن و دیوان حافظ را از بر داشت و به بوستان و گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی، منشآت قائم مقام آشنا بود. 

پس از دو سال، برای ادامه تحصیل، به کالج آمریکایی بیروت رفت و سپس در سن17 سالگی، موفق به اخذ لیسانس ادبیات گردید. در 19 سالگی لیسانس بیولوژی گرفته، سپس موفق به اخذ مدرک مهندسی راه و ساختمان شده و با نقشه‏کشی و راهسازی، به امرار معاش خانواده کمک می‎‏کرد. ضمنا" در رشته‏های پزشکی، ریاضیات و نجوم تحصیلات آکادمیک داشت.
 در سال 1921 به تعیین نقشه راه‎های لبنان پرداخت. در سال 1923 در اداره راه سوریه مشغول به کار شد. به خاطر قدردانی از زحمات وی، شرکت راه سازی فرانسوی که در آن مشغول به کار بود، او را برای ادامه تحصیل، به کشور فرانسه اعزام کرد و در سال 1924 به دانشکده برق پاریس وارد شد و در سال 1925 در رشته برق فارغ التحصیل گردید. هم زمان با تحصیل در رشته معدن، در راه آهن برقی دولت فرانسه کار می ‏کرد، او مهندسی معدن را نیز در مدرسه عالی معدن پاریس دریافت کرد و در معادن آهن شمال فرانسه مشغول خدمت شد. سپس تحقیقات خود را در دانشگاه سوربن، در رشته فیزیک دنبال کرد و در سال 1927 در سن 25 سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را با رساله حساسیت سلولهای فتوالکتریک با درجه عالی دریافت کرد.
او به زبانهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی و عربی تسلط داشت و همچنین به زبانهای سانسکریت، لاتین، یونانی، پهلوی، اوستایی، ترکی و ایتالیایی آشنایی داشت. او با موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی کلاسیک غربی به خوبی آشنا بود و در نواختن پیانو و ویولن تبحر داشت.
او در سال 1927 به ایران بازگشت و در ابتدا در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال 1928 مدرسه مهندسی وزارت راه را تأسیس نمود و تدریس در آنجا را عهده‎دار شد. او به نقشه برداری و رسم اولین نقشه مدرن راه ساحلی سراسری میان بنادر خلیج فارس پرداخت و دارالمعلمین عالی را تأسیس نمود و به تدریس در آنجا پرداخت. اولین رادیو در کشور را ساخت. در سال 1929 دانشسرای عالی را تأسیس نمود و به تدریس در آنجا پرداخت. در سال 1931 اولین ایستگاه هواشناسی در ایران را راه اندازی نمود و در همان سال به نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران پرداخت. در سال1932 ساعت ایران را تعیین نمود.
 بیمارستان خصوصی (گوهرشاد به نام مادرش) را در سال 1933 تأسیس نمود و به واژه‎گزینی علمی پرداخت. در سال 1934 به تأسیس دانشگاه تهران و تأسیس دانشکده فنی پرداخت و ریاست و تدریس در آنجا را عهده‎دار بود. در سال 1942 دانشکده علوم را تأسیس کرد و ریاست آن دانشکده را عهده‎دار بود و تدریس درگروه فیزیک آن دانشکده را تا آخرین روزهای حیات بر عهده داشت.

در سال 1951 مرکز عدسی سازی- دیدگانی- اپتیک کاربردی دردانشکده علوم دانشگاه تهران را تأسیس نمود. سپس موسسه ژئو فیزیک دانشگاه تهران را بنیاد نهاد و اولین مرکز اتمی ایران را تأسیس نمود. او مأموریت خلع ید از شرکت نفت انگلیس در دولت دکتر مصدق را داشت و اولین رییس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران بود. 
او وزیر فرهنگ در دولت دکترمصدق در سال 1951 بود و مدارس عشایری را پایه‎گذاری کرد و موسس اولین مدرسه عشایری ایران بود. ژئوفیزیک دانشگاه تهران را در همان سال بنا نهاد. او با طرح قرار داد ننگین کنسرسیوم و کاپیتولاسیون درمجلس مخالفت نمود.
در سال 1954 قانون استاندارد را تدوین نمود و مؤسسه استاندارد ایران را تأسیس نمود. در سال 1956 اولین رصد‎خانه نوین در ایران و اولین مرکز مدرن تعقیب ماهواره ها در شیراز را تأسیس نمود. در سال 1959 مرکز مخابرات اسدآباد همدان را پایه‎گذاری نمود. او استاد ممتاز دانشگاه تهران از سال 1971 بود.‎خانه نوین در ایران و اولین مرکز مدرن تعقیب ماهواره ها در شیراز را تأسیس نمود. در سال 1959 مرکز مخابرات اسدآباد همدان را پایه‎گذاری نمود. او استاد ممتاز دانشگاه تهران از سال 1971 بود.
او مرکز تحقیقات و راکتور اتمی دانشگاه تهران را پایه گذاری نمود و سازمان انرژی اتمی را تأسیس نمود و عضو هیئت دائمی کمیته بین المللی هسته‎ای را از سال 1951 تا سال 1970 بود. انجمن موسیقی ایران را در سال 1970 تاسیس نمود، مؤسس و عضو پیوسته فرهنگستان زبان ایران تا آخرین روزهای فعالیت بود. کمیته پژوهشی فضای ایران را تشکیل داد و ریاست آن را در سال 1981 عهده‎دار بود. وی همچنین عضو دائمی کمیته بین المللی فضا بود. 
تئوری« بی نهایت بودن ذرات» او درمیان دانشمندان و فیزیکدانان جهان شناخته شده است. نشان «کوماندور دولالژیون دونور» بزرگترین نشان علمی کشور فرانسه به او اهدا گردیده است. او تنها شاگرد ایرانی پرفسور اینشتین بوده است و درطول زندگی به تحقیق و مطالعه علمی درکنار دانشمندان طراز اول جهان نظیر پرفسور انیشتین، شرودینگر، بورن، فرمی، دیراک، بوهر... پرداخته است و با ادبایی چون آندره ژید، برتراند راسل تبادل نظر کرده است. 
او به عنوان مرد اول علمی جهان در سال 1990 برگزیده شد و درکنگره 60 سال فیزیک ایران در سال 1987 به عنوان پدر فیزیک ایران ملقب گردید. پرفسور دکتر سید محمود حسابی در سال 1992 مطابق با 12 شهریور 1371 هجری شمسی در بیمارستان دانشگاه ژنو بدرود حیات گفتند. مقبره او بنا به خواسته خودش در زادگاه خانوادگی ایشان در شهردانشگاهی تفرش قراردارد. از وی تالیفات فرهنگی و علمی فروان بر‎جای مانده است.

آشنایی با نظریه معروف دکتر حسابی
●ذرات تا بی‌نهایت ادامه دارند

خلاصه ای از تئوری معروف او:

دکتر حسابی یکبار تابستان برای مدت کوتاهی به ایران بازگشت و در خانه ای متعلق به آقای جمارانی تابستان را سپری می کرد و در همین ایام در حین مطالعات به این فکر افتادند که علت وجود خاصیتهای ذرات اصلی باید در این باشد که این ذرات بی نهایت گسترده اند و هر ذره ای در تمام فضا پخش است و نیز هر ذره ای بر ذرات دیگر تاثیر می گذارد. به این ترتیب به فکر آزمایشی افتاد که این نظریه را اثبات و یا نفی کند. او با خود فکر کرد اگر این تئوری صحیح باشد باید چگالی یک ذره مادی به تدریج با فاصله از آن کم شود و نه اینکه یک مرتبه به صفر برسد و نباید ذره مادی شعاع معینی داشته باشد. پس در اینصورت نور اگر از نزدیکی جسمی عبور کند باید منحرف شود و پس از اینکه محاسبات مربوط به قسمت تئوری این نظریه را به پایان رسانید پس از بازگشت به امریکا به راهنمایی پرفسور انیشتین در دانشگاه پرنیستون به تحقیقات در این زمینه پرداخت. پرفسور انیشتین قسمت نظری تئوری را مطالعه کرد و دکتر حسابی را به ادامه کار تشویق کرد. دکتر حسابی به راهنمایی پرفسور انیشتین به تکمیل نظریه پرداخت سپس یک سال دیگر در دانشگاه شیکاگو به کار پرداخت و آزمایشهایی در این زمینه انجام داد. وی با داشتن یک انتر فرومتر دقیق توانست فاصله نوری را در عبور از مجاورت یک میله اندازه بگیرد و چون نتیجه مثبت بود آکادمی علوم آمریکا نظریه دکتر حسابی را به چاپ رسانید. برخی همکاران از نامأنوس بودن و جدید بودن این فکر متعجب شدند و برخی از این نظریه استقبال کردند.

● شرح آزمایشهای انجام شده و نتیجه آن:

در اثبات این نظریه اگر در آزمایش، نور باریک لیزر از مجاورت یک میله وزین چگال عبور داده شود، سرعت نور کم می شود. در نتیجه پرتو لیزر منحرف می گردد. هرگاه پرتو لیزر بطور مناسبی از میان دو جسم سنگین که در فاصله ای از هم قرار دارند عبور داده شود انحراف آن هنگام عبور از مجاورت جسم اول و سپس از مجاورت جسم دوم به خوبی معلوم می شود و این انحراف قابل عکسبرداری است. این آزمایش گسترده بودن ذره را نشان می دهد. بر طبق این آزمایش انحراف زیاد پرتو لیزر فقط در اثر پراش نبوده بلکه مربوط به جسم است. بر حسب این نظریه هر ذره، مثلاً الکترون، کوارک یا گلویون نقطه شکل نیست بلکه بی نهایت گسترده است و در مرکز آن چگالی بسیار زیاد بوده و هر چه از مرکز فاصله بیشتر شود آن چگالی بتدریج کم می شود. بنابراین یک پرتو نور از یک فضای چگالی عبور کرده و شکست پیدا میکند و انحراف می یابد.

● اختلاف تئوری بی نهایت بودن ذرات با تئوریهای قبلی :

در تئوریهای قبلی هر ذره قسمت کوچکی از فضا را در بر دارد یعنی دارای شعاع معینی است و خارج از آن این ذره وجود ندارد ولی در این تئوری ذره تا بی نهایت گسترده است و قسمتی از آن در همه جا وجود دارد. در تئوریهای جاری نیروی بین دو ذره از تبادل ذرات دیگر ناشی می شود و این نیرو مانند توپی در ورزش بین دو بازیکن رد و بدل می شود و این همان ارتباطی است که بین آنها حاکم است و در تئوریهای جاری تبادل ذرات دیگری این ارتباط میان دو ذره را ایجاد می کند. مثلاً نوترون که بین دو ذره مبادله می شود، اما در تئوری دکتر حسابی ارتباط بین دو ذره همان ارتباط گسترده ایست که در همه جا بعلت موجودیت آنها در تمام فضا بین آنها وجود دارد.

● ارتباط این تئوری با تئوری نسبیت انیشتین :

تئوری انیشتین می گوید: خواص فضا در حضور ماده با خواص آن در نبود ماده فرق دارد، به عبارت ریاضی یعنی در نبود ماده، فضا تخت است ولی در مجاورت ماده فضا انحنا دارد. اگر بگوییم یک ذره در تمام فضا گسترده است در هر نقطه از فضا چگالی ماده وجود دارد و سرعت نور به آن چگالی بستگی دارد به زبان ریاضی به این چگالی می توان انحنای فضا گفت.

● ارتباط فلسفی این تئوری با فلسفه وحدت وجود :

در این نگرش همه ذرات جهان بهم مرتبط هستند. زیرا فرض بر این است که هر ذره تا بی نهایت گسترده است و همه ذرات جهان در نقاط مختلف جهان با هم وجود دارند. یعنی در واقع قسمت کوچکی از تمام جهان در هر نقطه ای وجود دارد.

خاطرات پرفسور حسابی از انیشتین
پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود، در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسور انیشتین تماس بگیرد بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت می شوند و وقت ملاقاتی با دستیار انیشتین برایشان مشخص می شود پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور انیشتین تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند :

وقتی برای اولین بار با بزرگترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت انیشتین روبرو شدم ایشان را بی اندازه ساده، آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی! زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش، به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون اینکه پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست، نظریه خود را

[ شنبه 30 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 6:3 ] [ مصطفی زنگنه ]

خورشید عامل گرمایش


ادامه مطلب
[ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, ] [ 17:56 ] [ مصطفی زنگنه ]

کشف جسمی عجیب د مریخ


ادامه مطلب
[ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, ] [ 17:53 ] [ مصطفی زنگنه ]

آیا می دانستید


ادامه مطلب
[ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 17:51 ] [ مصطفی زنگنه ]

کشف سیاره ای مانند کره زمین

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

اولین سیاره قابل زندگی خارج منظومه شمسی کشف شد

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

خورشید چند سال دیگر می میرد

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

    

فناوری مدرن میکروسکپی با فراهم کردن امکان مشاهده ی خصوصیات ریخت شناسی ناپیدای عقرب ها، بینش جدیدی نسبت..............

 

                                           

فناوری مدرن میکروسکپی با فراهم کردن امکان مشاهده ی خصوصیات ریخت شناسی ناپیدای عقرب ها، بینش جدیدی نسبت به روابط تکاملی این جانداران برای دانشمندان رقم میزند. دانشمندان به کمک این فناوری توانستند نگاه نزدیکی به پیکره ی زوائد مویی شکل روی کفه های ورقه ورقه ی جاندار داشته باشند و تصویر جدیدی از ساختار سامانه ی تنفسی عقرب ارائه کنند. محققان با نفوذ به سامانه ی تنفسی عقرب که به دلیل شباهت آن با ورقه های تا خورده ی کتاب به(شش کتابی) معروف است،موفق به دستیابی اطلاعات توارثی با ارزشی شده اند که بینش جدیدی به روابط تکاملی، میان عقرب ها می بخشد. به اعتقاد دانشمندان ساختار شش کتابی ها برای بعضی از عنکبوتیان از جمله تمامی عقرب ها،اکثر عنکبوت ها و عقرب های شلاقی امکان تنفس هوا را فراهم میکند و شناخت بیشتر ریخت شناسی این عضو،اطلاعات زیادی درباره ی تبارشناسی این گونه های جانوری به دانشمندان ارائه میکند.

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

ابرهای صدفی، نادرترین و منحصربه‌فردترین ابرهای روی زمین هستند که با تمام طیف‌های رنگی تزئین شده است. این ابرها به فاصله زمانی یک ساعت پس از غروب یا پیش از طلوع آفتاب قابل مشاهده است.
 
این ابرها از بلورهای ریز یخی تشکیل شده‌اند که در ارتفاعی دو برابر ابرهای معمولی یعنی حدود 14.5 تا 25.5 کیلومتری سطح زمین در استراتوسفر تشکیل می‌شوند، جایی که دمای محیط پایین‌تر از منفی 85درجه سلسیوس است.

تمامی این بلورها یک‌شکل دارند و با پراش نور سفید خورشید که در ارتفاعات بالای جو هنوز می‌تابد، باعث پراکنده شدن نورهای متنوع در بخش‌های مختلف ابر و درنهایت، تشکیل شدن ابری رنگی می‌شوند. زمستان و ارتفاعات کوهستانی، بهترین زمان و مکان برای مشاهده ابرهای صدفی است.

 

تصویری که از این پدیده می‌بینید،(9 دسامبر 2012 / 19 آذر 1391) در شمال انگلیس مشاهده و توسط لزلی جنینگز ثبت شد.

 

 

منحصر به فردترین ابر زمین (<a href=عکس)" title="منحصر به فردترین ابر زمین (عکس)" style="border: 0px none;" />

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

واقعیت سوم: مغز شما بین 10 تا 23 وات برق تولید می‌کند 

این قدرت برای روشنایی دو لامپ کم مصرف کافیست. بخش عمده‌ای از این قدرت تولید شده به منظور ارتباط 

عصبی مغز با دیگر اعضا استفاده می‌شود. 

واقعیت چهارم: استفاده از غذای سالم هوش را افزایش می‌دهد 

طبق تحقیقاتی که در یک موسسه در نیویورک انجام شده، اگر شما در وعده ناهار غذایی بخورید که هیچگونه 

مواد نگهدارنده و یا طعم‌دهنده مصنوعی نداشته باشد، 14 درصد در تست IQ امتیاز بهتری کسب خواهید کرد. 

این کشف بسیار چشمگیر است و نشان می‌دهد که عملکرد مغز به شدت به نوع تغذیه وابسته است. 

واقعیت پنجم: هر فکری که می‌کنید یک اتصال عصبی جدید در مغزتان ایجاد می‌کند 

مغز از آن چیزی که تصور می‌کنید انعطاف‌پذیر‌تر است و به مرور زمان تغییر می‌کند. اگر در همین لحظه به موضوع 

جدیدی فکر کردید، مطمئن باشید در مغز شما به همان میزان اتصال عصبی جدید ایجاد شده است. 

واقعیت ششم: یک فرد معمولی روزانه 70 هزار فکر انجام می‌دهد 

شما همیشه در حال فکر کردن هستید. با تغییر این تفکرات، شما می‌توانید به طور کل سیم‌کشی عصبی 

مغزتان را تغییر دهید. 

واقعیت هفتم: خندیدن فرایند پیچیده‌ای است و از 5 بخش مغز استفاده می‌کند 

خندیدن موضوع خنده‌داری نیست، این فرایند بخش‌های زیادی از مغز را درگیر می‌کند. خندیدن برای فعالسازی 

مغز‌ بسیار موثر است و مواد شیمیای تقویت‌کننده‌ای در بدن شما در هنگام خندیدن رها می‌شود. 

تحقیقات نشان می‌دهد که خندیدن برای چند دقیقه در هر روز موجب بهبود وضعیت روحی، افزایش احساس 

خوشبختی و افزایش عملکرد مغز در خلاقیت می‌شود. 

واقعیت هشتم: تردستی موجب تغییرات سریع در مغز می‌گردد 

تردستی و یادگیری کارهای پیچیده جدید تاثیر بسیار مثبتی بر روی مغز انسان دارد. تردستی و حرکات پیچیده 

موجب رشد بخش خاصی از مغز می‌شود، بنابراین اتصالات عصبی در مغز افزایش چشمگیر می‌شود. همچنین 

کارها و مسائل پیچیده می‌تواند موجب رشد چشمگیر مغز گردد. 

واقعیت نهم: مغز توانایی احساس درد را در هیچ صورتی ندارد 

مغز قادر به حس کردن درد در خود نیست و تنها می‌تواند درد بخش‌های دیگر بدن را دریافت کند. در واقع هیچ 

دریافت کننده دردی در مغز وجود ندارد. 

واقعیت دهم: ارتفاع مغز انسان 9.3 سانتی متر است 

مغز از آن چیزی که مردم تصور می‌کنند کوچکتر است. اندازه مغز 16 در 14 در 9.3 سانتی متر و وزن آن 1.3 

کیلوگرم است. در همین 1.3 کیلوگرم 200 میلیون سلول عصبی (نرون) وجود دارد.

 

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

        

دانشمندان مجموعه ای شگفت انگیز از رد پاهای دایناسور ها را در مرز ایالت آریزونا ـ اوتا در آمریکا شناسایی کردند...................

                                                

دانشمندان مجموعه ای شگفت انگیز از رد پاهای دایناسور ها را در مرز ایالات آریزونا ـ اوتا در آمریکا شناسایی کردند.این محل در میان مظهر ملی(صخره های ورمیلیون)است.تعداد این رد پاها به قدری زیاد است(بیش از یک هزار رد پا) که زمین شناسان؛ این منطقه را تالار رقص دایناسور ها نامگذاری کرده اند.قدمت این رد پاها حدود ۱۹۰ میلیون سال تخمین زده شده و به احتمال زیاد در این محل بیش از یک نوع دایناسور وجود داشته است.این محل حدود یک سوم هکتار مساحت دارد و نشان دهنده ی جاجایی دایناسور ها در در اطراف محلی است که احتمالا یک چاله ی آبی در اوایل دوره ی ژوراسیک بوده است. 

در آن زمان؛جنوب و غرب آمریکا پوشیده از زمین های شنی در ابعاد بزرگتر از صحرای آفریقا بوده است.

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

خانه اشعه ایکس Chandra در ارتفاع بسیار بالای زمین در چرخش است و با دقت بسیار زیاد به تاریکترین نقاط فضا می نگرد. با جستجوی ترسناک ترین و با شکوه ترین جلوه های گیتی، این تلسکوپ برجسته، آنچه چشمان ما قادر به دیدنش نیست را آشکار می سازد و ما را به آنسوی روشنایی ها می برد.

 

 

Chandra بهترین عملیات اختر شناسی اشعه ایکس ناساست. پنجره ای به جهانی باز می کند که قدرتمندترین پدیده ها در تاریکی می درخشند.

 

 

 

 

 

 

 

 

دکتر HARVEY TANANBAUM: وقتی برای اولین بار به برخی از این چیزها نگاه می کنید، ناگاهان به این نکته می رسید که شاید این زمان، دقیقاً همان زمان خاصی است که این اکتشافات اساسی باید انجام می گرفت. هنگامی که آنها را درک نماییم به درجه بسیار بالایی از دانش پیرامون خود، جهان هستی و قانون های فیزیکی حاکم بر جهان دست خواهیم یافت.


Chandra یکی از اعضای


رصدخانه بزرگ ناساست.  (گروهی از تلسکوپهای قدرتمند فضایی)

 

هدف این برنامه ساده اما جاه طلبانه است؛ جستجوی دقیق اعماق فضا برای یافتن پاسخ بزرگترین سوالات اختر شناسی.

 

 

 

اخترشناسان جهان را توسط چهار نور مورد بررسی قرار داده اند: مادون قرمز، گاما، نور مرئی و اشعه ایکس.

 

 

 

مطالعه اجسامی نظیر ستارگان توسط هر یک از این نورها جلوه های جدیدی درباره آنها را پدیدار می سازد. درست مثل این که برای گرفتن زیباترین و دقیق ترین عکس های ممکن، فضا را با تمام رنگ های مختلف نگاه کنیم.

 

رصدخانه Chandra برای بررسی آسمانها از طریق قوی ترین نور، اشعه ایکس، اختصاص یافته است.

 

 

 دکتر JEREMY DRAKE : رصدخانه چاندرا به ما یاد داده است که می توانیم با استفاده از اشعه ایکس، محل تولد ستارگانرا پیدا کنیم. مکانهایی از کهکشان خودمان و کهکشان های دیگر که ستارگان در حال شکل گیری اند.

 

اشعه ایکس به ویژه در شکافت غبار نجومی و پیدا کردن پدیده های شدیداً مخربی از جمله انفجار ستارگان مفید است. با همکاری دانشمندان سازمان هایی از جمله ناسا و Smithsonian ، رصدخانه اشعه ایکس Chandra طراحی شد تا یک جستجوگر سیاه چاله باشد و به دنبال نواحی پر انرژی فضا بگردد.

 

پس از دریافت جایزه نوبل توسط Subrahmanyan Chandrasekhar ، اخترفیزیکدانی که ساختار و تکامل ستارگان را مطالعه می کرد، این رصدخانه به نام Chandra نام گرفت.

 

 پس از گذشت زمانی طولانی و پیشرفت هایی که بود، ناسا در 23 جولای 1999 چاندرا را با شاتل فضایی Columbia به فضا فرستاد. تنها هشت ساعت پس از پرتاب، فنرها به آرامی Chandra را از Columbia بیرون فرستادند و با این کار تلسکوپ جدید در مسیر خودش قرار گرفت.

 

 

 

 فضانورد EILEEN COLLINS : به شما خواهم گفت، هیچ چیز زیباتر از دور شدن Chandra برای انجام وظایفش نیست.

 

بیست و هفت روز بعد، Chandra چتر خورشیدی اش را باز نمود تا درون یک ابرسیاه چاله قدیمی را ببیند، نگاهی با اشعه ایکس به دنیایی که رازهای زیادی در خود نهفته است.

 

 منبع : سایت نجوم ایران

 

 

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com/, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]
 
 
هفتمین قاره زمین کشف شد!  
 
 
 
 
   
 
 
    در شمال شرق اقیانوس آرام قاره ای پلاستیکی کشف شده که مساحت آن ۶ برابر مساحت فرانسه است، جنس این قاره نه صخره و سنگ و صحرا بلکه زباله های انسانی است.
   
   
 
 
     

در شمال شرق اقیانوس آرام قاره ای پلاستیکی کشف شده که مساحت آن ۶ برابر مساحت فرانسه است، جنس این قاره نه صخره و سنگ و صحرا بلکه زباله های انسانی است.

 

به گزارش باشگاه خبرنگاران به نقل از الرای، قاره کشف شده از پس مانده زباله های انسانی و به ویژه از پلاستیک که ۹۰% مساحت آن را در بر گرفته تشکیل شده است.

 

قاره پلاستیکی که به شکلی کاملا تصادفی برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ توسط "چارلز مور" مورد توجه قرار گرفت، در شمال شرق اقیانوس آرام قرار دارد و مساحت آن معادل ۶ برابر مساحت فرانسه است. کارشناسان محیط زیست معتقدند اگر جامعه بین الملل به این مسئله به عنوان یک معضل نگاه کند و چاره ای برای پس مانده های انسانی نیندیشد در دهه های آینده مساحت قاره پلاستیکی به اندازه تمام قاره اروپا خواهد رسید.

 

از جمله خطراتی که این زباله های انسانی برای خود انسان خواهد داشت این است که برخی حیوانات زباله ها را به عنوان غذا مصرف می کنند گوشت همین حیوانات نیز به چرخه غذایی انسان وارد می شود.

 

گفتنی است پیش از اینکه مواد پلاستیکی به یک قاره تبدیل شود مسأله زباله های انسانی مورد توجه قرار گرفته بود به طوری در سال ۱۹۳۸ کشور فرانسه یک کشتی بادبانی را به ماموریتی یک ماهه فرستاد تا حجم قاره مذکور را ندازه گیری کرده و از آن نقشه ای تهیه کند.

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com/, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

مقاله زیر به نظرم می تونه برای وبلاگ شما مناسب باشه. اگر دوست داشتید، اونو تو وبلاگتون بذارید. موفق باشید.


چگونه ریاضی بخوانیم؟

نحوه مطالعه درس ریاضی با درس های دیگر متفاوت است. به منظور یادگیری بهتر این درس مراحل زیر را انجام دهید.

1- مانند هر درس دیگری بهترین کاری که می توانید برای افزایش یادگیری و کارایی خود انجام دهید این است که بعد از آنکه مبحث جدیدی از درس ریاضی در دبیرستان یا دانشگاه توسط دبیر یا استادتان تدریس شد، بعد از ظهر همان روز (تاکید می کنم همان روز) درس را مرور کنید. این کار واقعا تاثیر زیادی در میزان یادگیری شما دارد. این کار را هرگز به روز بعد موکول نکنید چون میزان تاثیر آن به شدت کاهش می یابد.

2- حین مرور درس ریاضی در بعد از ظهر همان روز تدریس یک برگ کاغذ را در کنار خود گذاشته و سوالاتی که برایتان پیش می آید یا نکاتی را که نفهمیده اید یادداشت کنید تا جلسه بعد از استادتان (یا از مدرس خصوصی تان) بپرسید.

3- روز بعد از تدریس (یا اگر وقت داشتید و خسته نبودید در همان روزی که درس تدریس شده است) بعد از مطالعه جزوه کلاسی مستقیم بروید سراغ مثالهای کتاب که برای مبحث مورد نظر ارائه شده است و سعی کنید خودتان یکبار مثالها را حل کنید. اگر بتوانید مثالها را برای خودتان توضیح دهید (مثل حالتی که انگار در حین تدریس درس برای یک نفر دیگر هستید) که خیلی عالی است. اگر مثالی را نمی فهمید یا نمی توانید آن را حل کنید در برگه ای آن را یااداشت نمایید تا همانطور که قبلا گفته شد از استادتان (یا از مدرس خصوصی تان) بپرسید.

4- روابط ارائه شده در جلسه تدریس را به صورت خلاصه در دفترچه کوچکی که همیشه همراه دارید و آن را به این کار اختصاص داده اید یادداشت نمایید تا همیشه با شما باشد و در جاهایی که امکان آن وجود دارد مطالب را مرور نمایید.

به صورت خلاصه می توان گفت که در یادگیری درس ریاضی انتخاب هدف به صورت دقیق، درک کامل روابط ارائه شده، حل مثالها و تمرینهای کافی و مرور مداوم و همچنین در صورت لزوم داشتن یک مدرس خصوصی خوب می تواند کلید موفقیت باشد.
باتشکر از محمد با این مطلب

[ 28 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 14:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

 

زندگی نامه دانشمندان جهان: نیکولاس کوپرنیکوسوی 19 فوریه سال 1473 در شهر تورون در لهستان به دنیا آمد. در همان اوان کودکی پدرش را از دست داد. بنابراین عمویش تعلیم و تربیت را بر عهده گرفت. بواسطه هوش و ذکاوت بسیار او، در تعلیم و تربیتش جهد کافی صورت گرفت.
عمویش که بعدها به مقام اسقفی رسید وی را برای تحصیل به دانشگاه کراکو فرستاد و او در آنجا به تحصیل ریاضیات و نقاشی پرداخت. در سن 23 سالگی برای تحصیل طب به دانشگاه پادوا رفت و برای تحصیل نجوم عازم دانشگاه بولونیا شد به دنبال دانش و استعداد فراوانش کرسی تدریس ریاضیات را به دست آورد. اما در سال 1505 به لهستان بازگشت چراکه عمویش به مقام کشیشی رسیده بود و زیر نظر عمویش به خدمات روحانی مشغول شد.
در این هنگام کوپرنیک پس از مطالعه در آثار منجمین گذشته در سال 1503 اعلام کرد که با حرکت دورانی زمین که در هر 24 ساعت یکبار به دور خود می چرخد موفق است و عقاید خود را در کتابی به نام گردش افلاک آسمانی بیان کرد. اما برای اینکه زندگیش به مخاطره نیفتد و لطمه ای به زندگی آرامش وارد نشود از انتشار افکار و عقیده خود چشم پوشی کرد و در همان دوران خفقان بود که محاکمات گالیله و برونو اتفاق افتاد.
در سال 1512 به دستور پادشاه لهستان موظف شد که راه حلی برای بحران پولی کشور پیدا کند. وی که مدتها از انتشار افکار و عقاید خود چشم پوشی می نمود عاقبت تصمیم گرفت که کتاب خود را قبل از آنکه چاپ کند چند نسخه خطی آن را برای دوستان خود بفرستد. به اصرار رتیکوس تمایل پیدا کرد تا کتاب را چاپ کند. 
او یکی از وفادارترین شاگردان وی بود که به چاپ کتاب کوپرنیک اقدام کرد و برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند ان را به پاپ پاولوس اهدا کرد. کوپرنیک در 24 ماه مه سال 1543 در حالیکه نسخه چاپ شده کتاب در بستر مرگ به دست وی رسید فوت کرد.

 

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:54 ] [ مصطفی زنگنه ]

"Frederick Herzberg"

 

 

"نظریه های بازدارنده ها و انگیزه ها"

"اگر کسی برای شما کار می کند و در استخدام شما است از او استفاده کنید در غیر این صورت از شر او راحت شوید زیرا حقوق و پاداشی که به او می پردازید به زودی حق مسلم او می شود."

 

 

 

زیست نامه هرزبرگ:

 

فردریک هرزبرگ در سال1923 متولد شد. او فارغ التحصیل دانشگاه نیویورک بوده و در سال 1951 مدیر موسسه تحقیقات روانشناسی و استاد دانشگاه در مدیریت شد. کتابهای مشهور او عبارت اند از (انگیزه های کار) و (سرشت بشر و کار). هرزبرگ از سال 1972 به دانشگاه یوتا منتقل شد و تا سال 2000 که فوت کرد در این دانشگاه تدریس می کرد.

 


 

دورنمای اندیشه هرزبرگ:

 

نظریه های هرزبرگ با نگرشهای التون مایو، ابراهام مازلو و مک گریگور به نام اندیشه های برخوردی و واکنشی به تئوریهای مدیریت علمی فردریک تیلور است.
در حقیقت این گروه از اندیشمندان به جداسازی فعالیتهای فیزیکی و فکری در سازمان اقدام کرده اند و بهره وری کارکنان سازمان را حاصل فعالیتهای فیزیکی نمی دانند بلکه حاصل هر دو عنصر کار فیزیکی و کار انگیزشی و فکری کارکنان دانسته اند. هرزبرگ کار فردی را قسمتی از کارگروهی می داند و افزایش بهره وری در سازمان را در ساختار کار گروهی می بیند. اگر چه روانشناسان به نظریه-های هرزبرگ کمتر توجه کرده اند اما مدیران نظریه های او را ارزشمند می دانند و آن را راهنمایی برای تقویت مدیریت در اداره سازمان تشخیص می دهند به ویژه نظریات او را دستور کاری برای نظام پرداخت بر پایه نتیجه و تعیین مزایای شغلی دانسته اند. مهمترین دستاوردهای هرزبرگ این است که علاقه به کسب دانش کاری را نمی توان از بیرون به افراد تزریق کرد بلکه به سازنده های انگیزشی در فرد بستگی دارد و می توان این توانمندی را در کارکنان به وجود آورد تا شخص بتواند به کسب تجربه و خود آموزی بپردازد.

ارکان اندیشه هرزبرگ:

 

نظریه انگیزه ها و بازدارنده های هرزبرگ در سال 1950با تحقیق در مورد 200 نفر از مهندسان و حسابداران شاکی از کار انجام شد. پس از این پژوهش، هرزبرگ دریافت که انسان دارای دو مجموعه از نیازها و احتیاجات است:
1. نیازهای شبیه حیوانات برای پرهیز از درد و کمبودها و رفع احتیاجات اولیه؛
2. نیازهای انسانی یا روانی و عاطفی.
هرزبرگ تأمین گروه نیازهای اول را «بازدارنده» و تأمین نیازهای دوم را«انگیزش» نامید. به نظر هرزبرگ عوامل بازدارنده محیطی و پیرامونی هستند مانند:
- سیاستها و خط مشی های اداری؛
- روابط کاری درون و برون سازمان؛
- روش سرپرستی و نظارت بر کارکنان؛
- روش پرداخت دستمزد و حقوق و مزایا؛
نظر هرزبرگ چنین است که اگر موارد بازدارنده رسیدگی و تأمین نشوند نارضایتی در کار پایدار می شود و هنگامی که برآورده می شوند کارکنان را خشنود می کنند و در ادامه کار آنها تسهیل می شود. از طرفی وقتی این نیازها تأمین شوند به صورت حق برای کارکنان در می آید و قطع و یا توقف آن نارضایتی به وجود خواهد آورد.
در مورد عوامل انگیزشی که سازنده های رشد و ترقی نیز معرفی شده اند به شخص و شخصیت و رفتار و روابط او ارتباط پیدا می کند و این عوامل درونی هستند مانند:
- تحصیل اهداف؛
- تشخیص، شناسایی، و روانشناختی شخصیتها؛
- شرایط کار و ماهیت کار؛
- مسئولیتها؛
- پیشرفتها؛
- رشد و ترقی؛
هرزبرگ معتقد است این دو گروه بایکدیگر متفاوت هستند. زیرا هر یک، گروه و دسته ای از احتیاجات و نیازها را برآورده می سازند. تئوری بازدارنده ها، انگیزشها از نتایج و بررسیهای هرزبرگ در مورد عوامل راضی کننده به دست آمده است. هرزبرگ عوامل انگیزشی را پایه رضایت بخشی و عوامل بازدارنده را اساس نارضایتی قلمداد می کند. به نظر هرزبرگ بعضی از این عوامل را نمی توان در یک گروه و یا دسته قرار داد و تقسیم بندی کرد مانند پرداخت حقوق و مزایا. زیرا این عوامل در صورتی که مورد توجه قرار نگیرند اثرات منفی نیز دارند، بنابراین در گروه بازدارنده ها و انگیزشها قرار می گیرند. هرزبرگ معتقد است رضایت کارکنان با پرداخت مناسب و یا کاهش ساعت کار آنان، افزایش مزایا، و بهبودبخشی شرایط کار حاصل می شود. اگر چه این عوامل در مرحله اول جهشی برای جلب رضایت آنان است اما در درازمدت تأثیر خود را از دست می دهد. آنچه که در این زمینه موثر است ناشناخته های دیگری مانند پیشرفت شغلی و شهرت کار و سازمان است.
هرزبرگ در کتاب «کار طبیعت بشر» به عوامل روانی در شغل اشاره می کند و معتقد است بشر نیازهای اولیه ای مانند حیوانات دارد که باید تامین و برآورده و ارضاء شوند تا به صورت عوامل بازدارنده ظاهر نشوند و دسته دیگری از عوامل هستند که به عوامل تهییج کننده یا انگیزشی مربوط و نامیده می شوند.
این دسته از عوامل به تکامل بخشی فرد در انجام وظیفه خود کمک می کند. این نگرش هرزبرگ تکمیل کننده نظریه های مازلو است. هرزبرگ وظیفه مدیران را در این می داند که محیط کاری مناسب را برای اظهار خلاقیت و نوآوری کارکنان باید فراهم آورند تا کارکنان بتوانند خود ظهور باشند.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]

فردریک وینسلو تیلور

 

در سال 1900 تیلور اجرای «مدیریت علمی» را در گامهای زیر خلاصه کرد.:
1- هر وظیفه باید شکل علمی، منطقی در جهت بهبود بهره وری نظام پیدا کند.
2- پایان قطعه سازی و محاسبه متوسط کار باید همراه با پرداخت تشویقی حقوق و دستمزد شود."

 

زیست نامه تیلور :

فردریک تیلور در سال 1856 متولد شد. اگر چه تیلور در امتحان ورودی دانشگاه هاروارد پذیرفته شده بود اما به دانشگاه وارد نشد و به جای آن ترجیح داد تا کارآموزی خود را در کارخانجات مختلف به عنوان ابزار کار و کارگر ماهر هیدرولیک شروع کند و پس از طی دوره آموزش دوره های مهندسی مکانیک را به پایان رسانید. سپس به عنوان رئیس واحد مهندسی انتخاب و در سال 1890 مدیر عامل شرکت سرمایه گذاری ساخت MIC منصوب شد در نهایت اولین مشاور مستقل در مدیریت را پایه گذاری کرد. او برنده جوایز قهرمانی تنیس و گلف هم بود. در پایان حیات تیلور حداقل 50 طرح را به ثبت رسانیده بود که ثروت خوبی را برای او به ارمغان داشت.

 

دورنمای اندیشه تیلور :

بسیاری از تفکرات تیلور و اندیشه های تیلور امروزه اجرا پذیرند. سه اصل مدیریت علمی زیر هم چنان مورد پذیرش مدیران است که عبارت اند از:

1- نظام پرداخت پاداش: پایه نظام پرداخت پاداش این است که اگر تشویق و تقدیر می تواند به ایجاد انگیزه در بهینه سازی کار و فعالیتها بینجامد باید آن را اجرا کرد. کار متوسط باید زیاد شود و در صورتی که بیش از آن بهره وری به دست آید باید تشویق و قدردانی شود. بنابراین سنجش و ارزیابی دقیق و متوسط کار کارگران ضروری است؛

2- استاندارد کیفی: تهیه مستندات کتبی از فعالیتهای کارکنان در شمار مدیریت علمی است. امروزه روش ISO9000 و ویرایشهای بعدی در تهیه استاندارد کیفیتی و برای مستندسازی آنها ضروری است. زیر بنای این روش تهیه جزئیات انجام فعالیتها و نمودار سازی و بهینه سازی آنها با هدف فعالیتهای زاید و تکراری است؛

3- ارائه پیشنهادها: تیلور معتقد بود مهمترین پیشنهادها از طرف مجریان و انجام دهندگان ضروری است. او برای تشویق کارکنان به ارائه پیشنهادهای بهبود کار و فعالیتها و روشهای تشویقی را مثبت می داند و حتی پرداخت پاداش های نقدی را توصیه می کند.


اگر چه در نهایت بسیاری از مدیران معتقدند نظریات تیلور مکانیکی و ماشینی است و رفتار آموزش انسان با حیوان و ماشین متفاوت است اما باید توجه داشت که او مدیر و مهندس عصر خود بود یعنی زمانی که اوج رشد صنعتی و تولید انیوه و ساخت هدف قرار داشت. به هر حال بدون شک تیلور را باید پدر مدیریت علمی دانست و تفکرات و اندیشه های او را که بعدها مورد توجه التون مایو و ماکس وبر قرار گرفت قدرشناسی کرد.

 

فردریک تیـلور و مدیریت علمی:

شهرت فردریک تیلور در ارائه روشهای مدیریت علمی است. مطالعه سیستماتیک و نظام-مند تیلور درباره رابطه بین کارکنان و وظایف برای طراحی فراگردهای انجام کارها و با هدف افزایش کارایی است.
فردریک تیلور معتقد بود با کاهش زمان و کوششهای زاید کارگران برای انجام کارها و وظایف می توان مجموع بازده کارگاه را افزایش داد. تیلور راهکار اجرایی این افزایش بازدهی را در تقسیم کار و ایجاد تخصیص مهارت برای کارگران می داند. او معتقد است این نتیجه هنگامی به دست می آید که از قدرتهای مدیریت علمی پیروی کنیم به جای اینکه از روشهای آزمایش نشده استفاده شود. در مجموع فردریک تیلور برای افزایش کارایی کارگاهها چهار اصل را به شرح ذیل پیشنهاد کرد:

اصل اول:

به نظر تیلور اصل اول در مدیریت علمی، انجام مطالعه وظایف کارگران و روش انجام کار آنها است. بر همین اساس باید نسبت به جمع آوری دانش کاری غیر رسمی کارکنان و تجربیاتی که برای اجرای وظایف خود به کار می برند اقدام شود تا بتوانیم به روشهای اجرایی کار مطلوب و کارا راه یابیم و روش بهینه اجرای وظایف بدست آید.
آقای تیلور پس از مطالعات سرانجام روشی منطقی و مهندسی برای انداره گیری کار افراد در نظر گرفت که عبارت بود از مطالعه دقیق زمان و حرکت انجام کار و بهینه سازی آنها و ایجاد هماهنگی بین وظایف مختلف برای ساخت و تولید یک کالا و انتخاب بهترین راهکار اجرای وظیفه متناسب با توانایی های کارگر.

اصل دوم:

آقای تیلور اصل دوم را کدگذاری و تایین شماره مسلسل برای انجام وظایف به منظور تایین استاندارد کارکرد و رویه های اجرای وظایف محوله می داند و معتقد است باید روش اجرای وظیفه به تمام کارگران ابلاغ گردد. این روش کار در حکم استاندارد کار و وظیفه ساده برای انجام کار تعیین شده است. بدین وسیله مجموع کارایی و بهره وری سازمان افزایش خواهد یافت.

اصل سوم:

اصل سوم انتخاب کارگران ماهر است، انتخاب کارگران باید به نحوی صورت گیرد تا با تخصص و مهارت آنان برای انجام کار مطابقت داشته باشند و برای ارتقاء تخصص آنها باید برنامه های آموزشی را اجرا کرد تا با روشهای جدید انجام کار آشنایی پیدا کنند.

اصل چهارم:

تیلور پیشنهاد کرد تا یک استاندارد مطلوب و مورد قبول انجام کار تهیه شود. این استاندارد همراه با نظام پرداخت دستمزد و نظام تشویق کارگران برای افزایش بهره وری اضافه بر استاندارد تولید در نظر گرفته شود. برای تشویق کارگران به پیروی از استانداردهای تولید و حتی تولید افزون بر استاندارد باید استانداردهای تولید و ساخت ثبت شوند و بر اساس آن دستور کارهای پرداخت دستمزد تهیه شوند.

روش مدیریت علمی تیلور در سال 1910 به صورت یک نظام ملی تولید و ساخت برای کارخانجات ابلاغ گردید. اما بسیاری از مدیران محافظه کار کارخانجات سعی در انتخاب و اجرای پاره ای از این روشها را داشتند. این روش انتخاب، سبب بروز اختلافاتی گردید، بدبن ترتیب که کارگران نیز تشخیص دادند کارایی سبب کاهش تعداد کارگران خواهد شد. بعلاوه افزایش مهارتها، ساده سازی مشاغل و یکنواخت سازی کارها باعث ایجاد نارضایتی در کارکنان گردید.
در نتیجه مدیریت علمی تیلور نارضایتی های بسیاری را در محیط کار و روابط کارگری به وجود آورد. از جمله اینکه کارگران سعی کردند در برابر اجرای روشهای بهبود کار مقاومت و مقابله کنند. حتی در بسیاری از مواقع دانش و یافته های خود را از مدیران پنهان می کردند. از طرفی همین رفتار و مقابله کارگران با روشهای جدید بهبود وظایف، کارفرمایان و مدیران را تشویق به نوآوریها و خودکارسازی کارها و استفاده بیشتر از ماشین کرد. مثلاً هنری فورد برای کارخانجات اتومبیل سازی تسمه و نوار نقاله هایی را تهیه و در کارگاه ها نصب کرد تا بدین ترتیب در انجام کارها تسریع شود.

 

ارکان تفکر و اندیشه تیلور:

آقای فردریک تیلور معتقد بود با مطالعه کار و گامهای اجرایی وظایف کارگران و با نظم بخشیدن به آن می توان به حداکثر کارایی رسید. پیشنهاد او برای افزایش کارایی تهیه طرح مزد تشویقی بود. اما او معتقد بود قبل از افزایش دستمزد باید نسبت به مهندسی روش کار اقدام کرد بدین ترتیب که فرایند کارها و فعالیتها و وظایف به طور دقیق به اجزاء تشکیل دهنده شکسته و سپس زمان سنجی شوند تا بتوانیم زمان مناسب برای گامهای انجام کار را به دست آوریم و ابزار مناسب برای آن انتخاب و در اختیار فرد قرار دهیم. تیلور معتقد بود بدین وسیله متوسط تولید برای هر کارگر به دست می آید که می توان آن را در طول بهینه ساخت و در نتیجه مطلوبیت و حداکثر بهره وری را به دست آورد.
او اظهار داشت سیاست پرداخت دستمزد افزون بر سطح متوسط بهره وری به طرح تشویقی و پرداخت مزد تشویقی نیاز دارد هم چنان که کاهش از این سطح باید همواره با پرداخت جریمه و غرامت باشد.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]

Michael Porter"

«پیروزی های اقتصادی و ملی ارثی نیستند باید آنها را به وجود آورد.»
«استراتژی رقابت، شکست برنامه ریزی راهبردی!»

 

 

زیسـت نامـه پورتر :

 

مایکل پورتر در سال 1947 متولد شد. دارای درجه مهندسی از دانشگاه پریستوم و فارغ التحصیل MBA است و دکترای خود را در سال 1973 از دانشگاه هاروارد دریافت کرده است. آقای مایکل پورتر اولین کتاب خود را در سال 1980 زیر عنوان «استراتژی رقابت» نوشت و بدین ترتیب شهرت زیادی در ارائه نظریات راهبردی در مدیریت به دست آورد.

 

دورنـمای اندیشـه پورتر :

مطالعات و نظریات مایکل پورتر از سالهای دهه 1970 تاکنون همواره مورد توجه قرار دارد. خوشبختانه تفکرات مایکل پورتر از نظر دانشگاهی و اجرایی و سازمانی مورد پذیرش قرار گرفته است، و در بسیاری از سازمانها تئوری زنجیره ارزش و استقبال شده است. امروزه نظریه های پورتر به عنوان موج انقلابی مورد توجه مدیران سازمان است.

 

ارکان اندیشه پورتر:

پیش از اظهار نظر مایکل پورتر و اندیشه های نوین او، تعریف استراتژی و راهبرد به فعالیتهای درون سازمانی بر می گشت و کانون توجه مدیران در تعیین استراتژی سازمان عبارت بود از کاهش هزینه ها و افزایش سهم بازار. این چنین نظریاتی بر پایه تئوریهای ایگور آنسف باز می گشت و بر اساس اندیشه های او بود. در کتاب «راهبرد رقابتی» پورتر سعی می کند ترکیبی بین نظریات و طرح اندیشه های جدید خود را ارائه دهد. او معتقد است استراتژی سازمان نباید تنها بر اساس امکانات و توانمندیها تعیین شود، بلکه باید به استراتژیهای کلان صنعت و ارزیابی دورنمای فعالیتهای اقتصاد جهانی نیز نگریست.

 

گونه گرایی
به نظر پورتر گونه گرایی، راهبردی است که به جای اینکه سازمان به صورت مجزا و منفرد به تولید یک کالا بپردازد و عمل کند، در صورتی که به سایز سازمانهای هم صنعت خود بپیوندد امکانات بسیار خوبی را به دست خواهد آورد. پس از نظریه های مک کنزی و گروه مشاوران بستون در مورد اینکه کدام یک از سازمانها موفق و یا ناموفق هستند، پورتر به سه عامل بحران زا در سازمان اشاره می کند که عبارتند از:
- تست یا آزمون جذابیت. آیا گروه صنایعی که به صورت گونه گرا عمل می کنند از نظر ساختاری موفق تر هستند و جالبتر به نظر می رسند؟ آیا صنعت جذابتر دارای نرخ بازگشت سرمایه گذاری بالاتری است؟ آیا کالاهای صنایعی که جذابیت ندارد توسط سایر کالاهای صنایع دیگر جانشین می شوند؟
- هزینه ورود آزمایشی. در صورتی که هزینه ورود به صنعت برای دوره آزمایشی زیاد باشد آیا چالشهای دیگر سرمایه گذاری که دارای نرخ بازگشت بیشتری هستند مورد توجه قرار می گیرد؟
- آیا مزیت نسبی آن کالایی است که دارای مزایای فوق العاده باشد و ویژگی برای مصرف کننده داشته باشد؟

 

الماس ملی
برای پورتر پرسشی مطرح می شود: چرا پاره ای از سازمانها به طور مستمر نوآوریهای خوبی دارند و می توانند از فرصتهای رقابتی استفاده کنند؟ پورتر پاسخ به این پرسش را در چهار اصل برای سرمایه گذاری می داند:
1. مطالعه عوامل و سازنده های مهارتی و زیرساختها؛
2. بررسی شرایط تقاضای ملی؛
3. بررسی سیاستهای حمایتی و پشتیبانی از صنعت؛
4. تعیین استراتژیهای رشد، سازماندهی و مدیریت.
این عوامل استراتژیک و راهبردی که «الماس ملی» نامیده می شود سبب توسعه و پیشرفت صنعت می گردد.

 

رقابت و زنجیره ارزش
پورتر دو گونه فعالیت در سازمان می شناسد. فعالیتهای اول و فعالیتهای دوم. فعالیتهای اولیه مربوط به تغییر شکل مواد اولیه، امکانات و منابع سرچشمه های ساخت و تولیدات کالاها است و فعالیتهای گونه دوم که مربوط به توزیع و پشتیبانی کالاها و خدمات است. معمولاً فعالیتهای گونه دوم را مدیریتی می نامند.

 

کانون توجه پنجگانه
مایکل پورتر معتقد است برای اینکه سازمانی بتواند در عرصه استراتژی رقابتی بازار قرار گیرد، باید نسبت به انتخاب سیاستهای راهبردی بنیادی زیر اقدام نماید:
- رهبری هزینه، بدین ترتیب که هزینه های تولیدی او در حداقل باشد تا بتواند رهبری کاهش هزینه های تولید را در بازار رقابت به عهده گیرد؛
- سیاست مزیت یا ارائه ارزشهای خدمات ویژه ای که او را از سایر سازمانها جدا کند؛
- توجه به بازار منحصر به فرد و جدید که در حقیقت دست نخورده و بکر باشد.
مهارت در این است که بتوان سیاست لازم را در زمان و مکان مناسب انتخاب کرد. این سیاستهای بنیادی رقابتی همراه با پنج استراتژی و راهبرد زیر اجرا پذیرند:
1. توانمندی مشتریان در پرداخت و خرید کالاها و خدمات؛
2. توانمندی عرضه کنندگان در تاثیر گذاری بر قیمتهای تمام شده کالاها و خدمات؛
3. توانمندی در تغییر قیمت و کاهش منافع در عملکرد بازار آزاد؛
4. سطح توانمندی های سرمایه گذاری برای اجرای سیاستهای رقابتی؛
5. سطح تهدیدها برای ورود به بازار جدید و یا عرضه کالاها و خدمات نو..

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]





«پیشرفت زیاد، محصولی از دوگانگی است، پسندیده نیست اما همه آن را دوست دارند.»

زیسـت نامـه پیترز :

 

آقای تام پیترز در سال 1942 در شهر بولتیمور ایالات متحده آمریکا متولد شد. او مهندس ساختمان از دانشگاه کورنل است. در سال 1974 به عنوان مشاور در شرکت مشاوره مکنزی استخدام شد. مطالعات ارزنده او در نمایه و الگوی « هفت S مکنزی» شرکت مشاوره مکنزی است که به ارزشهای مشترک و کارکنان، راهبردها، سیستم ها، ساختار، مهارتها و منش مدیریت اشاره می کند. در حقیقت این تحول بزرگی بود که تفکر مدیریت را از نظریه های سنتی، تحلیلی و بروکراتیک به سوی نگرش نوآوری، احساس گرایی و رفتارگرایی تغییر داد. از آن پس سخنرانی ها و مقالات او مورد توجه قرار گرفت. مجله فورچون آقای پیترز را به عنوان پیش رو «رهبری در مدیریت» خواند.

 

 

 

ارکان اندیشه پیترز:

 

کتاب «در جستجوی بهترین» بر اساس مطالعات آقای پیترز در نگرش هفت S مکنزی بود. آقای «پیترز» و «وارتن» دو اندیشمندی هستند که هشت رکن را در این کتاب اشاره می کنند. این ارکان عبارتند از:
1. بهترین سازمان آن است که از بروکراسی رهایی یابد و فعالیت های خود را به نحو مطلوب انجام دهد.
2. سازمان موفق باید با مشتریان ارتباط نزدیک داشته باشد.
3. کارآفرینان دارای آزادی فکر، عمل و سرمایه گذاری در سازمان خود هستند.
4. بهره وری تنها حاصل و نتیجه سرمایه گذاری و برنامه اقتصادی سازمانهای بزرگ نیست بلکه ارتباط به مدیریت صحیح سازمان نیز دارد.
5. توجه به ارزش ها از مهم ترین عوامل است. این عامل سازنده در نگرش هفت S مطالعات شرکت مکنزی شرح داده شده است.
6. سازمانها باید به توانمندی های اصلی خود توجه داشته باشند و از آن دور نشوند.
7. سازمان های پیروز سازمان هایی نیستند که به سیاست های وسیع و توسعه فعالیت ها توجه کنند، بلکه به ساده سازی نظام های اجرایی نیز باید توجه داشته باشند.
8. سرعت بخشیدن به کارها، انعطاف پذیری و کوچک سازی و افزایش اثربخشی راز کامیابی سازمان است.
کتاب های پیترز به نام «پیروزی بر هرج و مرج» و «آزادسازی مدیریت» سرمقاله های روزنامه معتبر جهان بود که حاصل مشاهدات، تجربیات و مطالعات او است و از ویژگی نگارش خوب برخوردار است. در نتیجه کتاب «در جستجوی بهترین» با همین شیوه نگارش به رشته تحریر در آمده است و استقبال زیادی از آن شد.
کتاب جدید او حاصل سری سخنرانی ها و مقالات ارائه شده در همایش هاست. در مجموع نظریات آقای پیترز مورد استقبال قرار گرفت و گام به گام کامل شد. او متعقد است همچنان که جهان در حال تغییر است نظریه های مدیریت نیز تغییر می یابد. بیوگرافی آقای پیترز به عنوان انقلاب مدیریت در شمار کتاب های پرفروش است.
اگر چه نوشته ها و نگرش های تام پیترز بر موفقیت و پیروزی فعالیت های بازرگانی تکیه دارد اما پیام اصلی او درباره رفتار رهبری است. او در نوشته های خود به جای کلمه و واژه «مدیریت» از واژه «رهبری» در سازمان استفاده می کند. آقای پیترز معتقد است مدیران باید کانون توجه خود را به کیفیت رهبری، انگیزش و تسهیل سازی فعالیت های کارکنان متمرکز سازند. بر همین اساس رهبری را در مرکز تمام فعالیت-ها و جنبه اجرایی بازرگانی و تجارت شامل خلاقیت، نوآوری، رضایت مندی مشتریان و تصحیح رفتار کارکنان قرار می دهد.

 

 

 

دورنـمای اندیشـه پیترز :

 

آنچه که پیترز اشاره می کند این است که نباید به یک روش و نظام یکنواخت متکی بود بلکه باید در جستجوی بهترین ها باشیم. منتقدین آقای پیترز اظهار می کنند که پیترز به اندازه کافی تجربه کار در دانشگاه را ندارند. در حالی که مدیران در تمام سطوح معتقدند که نظریه ها و شیوه های مدیریت آقای پیترز بسیار مثبت و مفید است. پاره ای معتقدند اگرچه آقای پیترز نظریات خود را تغییر داده اما این نگرش های جدید به این دلیل است که از سال 1970 تا 1990 و 2000 تغییرات فاحشی در دنیای مدیریت به وجود آمده است. بنابراین آقای پیترز به تکامل نگرش های خود پرداخته است. به همین دلیل نظریات آقای پیترز همیشه از عصر و زمان خود پیش تر است.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]

 

زندگی نامه دانشمندان جهان: موسی بن میمون

پزشک و فیلسوف اسپانیایی و یکی از مشهورترین چهره های برگزیده در تاریخ فلسفه و الهیات یهودی بود که به ریاضیات نیز می پرداخت. وی در سال 529 در قرطبه چشم به جهان گشود. به علت اشغال قرطبه به دست موحدون وی و خانواده اش قرطبه را ترک کردند. 
او نزدیک 12 سال در مکانهای مختلف در اسپانیا زندگی کرد تا سرانجام در فارس مستقر شد. اما پس از مدتی آنجا را نیز ترک کرده و به قاهره رفت و به عنوان پزشک دربار در خدمت صلاح الدین ایوبی و خانواده او به طبابت پرداخت. او رساله های فراوانی در زمینه پزشکی نوشت. از جمله مهمترین اثر فلسفی او کتاب دلاله الحائرین است که درباره طبیعیات و ما بعد الطبیعه می باشد و برای افراد عامی قابل فهم است.
از جمله اندیشه فلسفی او تاکید بر محدود بودن دانش آدمی است که بزرگترین خدمت را به اندیشه فلسفی کلی داشته است. او اعتقاد داشت که انسان از شناخت علمی جهان افلاک ناتوان است. کتایب که او در زمینه ریاضی نوشت به نام "حواشی علی بعض اشکال کتاب المخروطات" مشهور است و در سال 601 در مصر چشم از جهان فروبست.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]

"Victor Vroom"

 

یک پرسش اصلی:

((چگونه کارکنان را بر انگیزیم؟ انگیزش محصول و نتیجه به دست آوردن هدف، ترفیع و رضایتمندی شغلی کارکنان است.))

 

 

 

 

زیست نامه

«ویکتور ورم» در سال 1932 در کانادا متولد شد. او لیسانس و فوق لیسانس خود را از دانشگاه مک گیل کانادا دریافت کرد و دکتری را از دانشگاه میشیگان اخذ نمود. پیش از انتصاب به عنوان استاد تمام وقت و رئیس دانشکده علوم اداری دانشگاه یل در دانشگاه های میشیگان، پنسیلوانیا و «مؤسسه فنی کارنیگی» تدریس می کرد. او سالها است که به عنوان مشاور در شرکتهای بزرگ کار می کند.

مهمترین کتاب او «رهبری و تصمیم گیری» است. او کتاب دیگری را در سال 1988 به عنوان «رهبری نوین و مدیریت مشارکتی» نوشت.

 

دورنمای اندیشه

نظریات «ورم» کمک بسیار مؤثری در زمینه رابطه بین روانشناسی و مدیریت است. نمایه های ارائه شده توسط «ورم» در حکم اصول روانشناسی صنعتی قرار گرفته است. الگوهای تصمیم گیری که توسط «ورم» و یتین مطرح شد برای مدت ربع قرن در رأس نظریه های روانشناسی در مدیریت قرار دارد. بر همین پایه است که امروزه تئوری های واگذاری اختیارات، ساختار سطح، و مدیریت ماتریسی برای رهبری سازمانها مطرح شده است. «ورم» معتقد است دنیای مدیریت همواره پویا و متغیر است. تغییرات در شغل، سازمان، محیط عملکرد حتی از کشوری به کشور دیگر و از بخشی به بخش دیگر تماماً چالشهای دنیای مدیریت است. بنابراین مدیران باید توانمندی لازم را در پاسخ گویی به تغییرات پویای محیطی داشته باشند.

 

ارکان اندیشه

«ویکتور ورم» در دو سو نظریه خود را ارائه داد «مدیریت و روانشناسی» در گام اول در سال 1960 برای پایان نامه دوره دکتری خود به تحقیق در زمینه کاربرد روانشناسی در مدیریت پرداخت. در این نظریه توجه وی به نقش شخصیتی فرد در مشارکت در تصمیم گیریها بود و دامنه مطالعات او در سال 1964 گسترش پیدا کرد. نظریهاو در زمینه «کار و انگیزه» در کتاب او انعکاس پیدا کرد که در نهایت تئوری انتظارات را ارائه داد. در نظریه انتظارات «ورم» معتقد است افراد انگیزه هایی دارند که در رفتار آنها منعکس است و انگیزش در این مورد بهترین پاداش برای انجام بهینه فعالیت های آنها است. بعدها «ورم» نمایه و الگویی را مطرح ساخت که به نام الگوی اقتضایی نامیده شد. او معتقد بود این مایه رهبری در موقعیت ها و فرصت های مختلف اجرا پذیرند. در این الگو سعی می شود تا به وسیله رهبری بتوان بهترین روشهای انگیزش را در افراد برای انجام فعالیتها به وجود آورد.

 

نظریه انتظار

نوآوری ویکتور ورم در مورد ارائه نظریه انتظار به مفهوم زنجیره اهداف است. «ورم» معتقد است اگر کارکنان بدانند که با کوششها و تلاشهای آنان اهداف سازمان تحقق می یابد به طور قطع کوشش خواهند کرد. و معکوس آن نیز اتفاق می افتد بدین ترتیب که اگر کوششها و تلاشهای آنان برای بدست آوردن اهداف مفید نباشد فعالیتهای خود را متوقف می کنند. «ورم» اعتقاد دارد هنگامی فرد با انگیزه کار می کند که شرایط زیر برای او برقرار باشد:

1- نیاز به تحصیل اهداف، بیشتر از هر چیز دیگری برای او مهم باشد؛

2- هنگامی که هدف مورد نظر تحصیل پذیر شود؛

3- هنگامی که انتظارات موردنظر به نتایج و پاداش بیانجامد.

به عبارت دیگر انگیزه ها می توانند به طور مستقیم و غیرمستقیم عمل کنند. او انگیزه را بدین ترتیب تعریف می کند:

«فرآیند اختیاری که گزینه ها و چالشها را اداره و مدیریت می کنند.» تعیین برتری و اولویت گزینه ها به توانمندی های فردی در تحصیل اهداف بستگی دارد. مثلاً چرا یک فروشنده علاقمند به تلاش و کوشش در افزایش سهم فروش خود دارد و حتیبیش از هدف تعیین شده فعالیت می کند پاسخ این به دو علت برمی گردد. اول علاقه شخصی به تلاش و رسیدن به هدف عالی و بالاتر و دوم بهره گیری از هدف به دست آمده و در نتیجه ارتقاء شغلی و دریافت ترفیع در حقوق و مزایا. «ورم» معتقد است انگیزه یک فرآیند ساده است و به دست آوردن هدف و یا پاداش نیست بلکه بستگی به اهداف شخصی و فردی نیز دارد.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:46 ] [ مصطفی زنگنه ]

"Abraham maslow"

 

 

 

برای اینکه ایده و نظریه ای را اجراپذیر نمود باید شخصیت

و هویت فرد را شناخت و به آن احترام گذارد تا بتوان

 

خواسته ها را تعبیر کرده و براساس آن عمل کرد

 

بهترینو ارزشمندترین انگیزه های انسانی

تحصیل هدف استکه با آموزش و

رضایتمندی کارکنان به

دست می آید.

 

 

زیست نامه مازلو:

 

آبراهام مازلو در سال 1908 متولد شد. او در سال 1934 دکتری خود را از دانشگاه ویسکانسین ایالات متحده آمریکا دریافت کرد و تا سال 1951 در دانشگاه بروکلتین تدریس می کرد. در سال 1943 تئوری سلسله مراتب نیازها را در مجله روانشناسی ارائه داد. در سال 1945 کتاب "انگیزه و ویژگی های شخصی" را به چاپ رساند و در سال 1970 فوت کرد. آبراهام مازلو با تئوری سلسله مراتب نیازها شناخته شده است. او یکی از پیشاهنگانی بود که به روابط انسانی توجه داشت و با نگرش وظیفه گرایی مخالف بود. هنگامی ارزش تئوری مازلو به عنوان یکی از تئوری ها و نگرشهای با ارزش در زمینه مدیریت معرفی می شود که منابع انسانی سازمان را در حکم یکی از داراییهای سازمان بنگریم.

 

ارکان اندیشه مازلو:

 

معمولا اندیشه مازلو همراه با تفکرات و تئوریهای مک گریگور و هرزبرگ در زمینه انگیزه ها و تئوریهای X , Y مورد گفتگو و بحث قرار می گیرد. دو محقق دیگر مدیریت مک لندو داکینسون معتقدند نیازهای مربوط به کارکردن و انجام کار نیز عبارت از نیازهای پیوستگی و تعلق به گروه و ساختار اجتماعی، نیاز قدرت و موقعیت و ابزارهای مربوط به آن است.
هرزبرگ به عوامل بازدارنده مانند شرایط کار، روابط بین کارکنان، حقوق و مزایا، مهارت سرپرستی و خط مشی ها و سیاستهای مدیران اشاره می کند و عوامل انگیزشی از نقطه نظر او تشخیص هویت حرفه ای و شخصیتی، تعیین و امکان تحصیل هدف، مسئولیت های شغلی و اختیارات و فرصتهای ترفیع و ارتقاء است. تئوری مازلو توسط کریس آرجایریس و بلیک تکمیل شد. این دو اندیشمند معتقدند خلاقیت و نوآوری های افراد در سازمان تابع فراهم آوردن امکان اظهار نظر و ایجاد شرایط مناسب برای ابراز آن است. آرجایریس به ماتریس کارکنان و وظیفه اشاره می کند و ایجاد تعادل و تراز در این دو نگرش را بهترین فرصت برای مدیران می داند.

 

تا بدین ترتیب به اجرای وظایف سازمان پایبند باشند و به ارضاءمندی کارکنان نیز توجه شود. مدیران اجرایی و با تجربه نیز به نظریات مازلو احترام می گذارند و معتقدند این تئوری کمک مؤثری در اداره سازمان است. اندیشمندان دیگری به نام خانم تویلادل در سال 1988 در انگلستان فهرستی از جزئیات نیازهای تئوری مازلو تهیه کرد که بسیار با ارزش است.
به طور کلی نظریات مازلو نه تنها در محیط کار بلکه در محیط و ساختار جامعه مؤثر است. زیرا در طبقه بندی مازلو قسمتی از نیازها باید در جامعه ارضاء شوند و تنها به محیط کار و سازمان ارتباط پیدا نمی کند. این کلان بینی از آن جهت بسیار مهم است که امروزه مدیران معتقدند قسمت مهم رضایت مندی کارکنان بستگی به زندگی برون سازمانی و اجتماعی آنها دارد یعنی شرایط زیستی و اجتماعی و آزادیها و امکانات جوامع زیستی. اگرچه از تئوری و اندیشه مازلو بیش ازپنجاه سال می گذرد اما هنوز در زمینه مدیریت نیروی انسانی از اعتبار ویژه ای برخوردار است.

 

دورنمای اندیشه مازلو:

 

مازلو در مطالعات خود در مرحله نخست نیازهای انسانی را گروه بندی کرد و پس از طبقه بندی نیازها برای آنها سلسله مراتبی از ضروری ترین تا کمترین نیازها منظور کرد. مازلو معتقد بود هنگامی که یک نیاز برآورده شد انسان به تأمین نیاز دیگر توجه می کند و ترتیب سلسله مراتب تأمین نیازها از پایین هرم به بالای هرم حرکت خواهد کرد. طبقه بندی مازلو به ترتیب تأمین نیازهای فیزیولوژیکی یا جسمی، نیازهای ایمنی و امنیت، نیازهای اجتماعی و نهایتاً رضایت مندی شخصی در کسب دانش است. اگرچه او هرمی را برای رفع نیازها ارائه نداد اما امروزه با کار سایر اندیشمندان بر روی تئوری او شکل بندی و طبقه بندی نیازها به صورت هرم درآمده است و به نام هرم سلسله مراتب نیازها مشهور است.
بر همین اساس پنج سطح نیازهای بشری را می توان به شرح زیر طبقه بندی کرد:
1- نیازهای ضروری: برای نجات یا رفع ضروریات فیزیولوژیکی است. معمولاً این نیازها بسیار ابتدایی هستند در سایر حیوانات نیز این نیازها مشاهده می شوند مانند: نیاز به غذا، آب، خواب، مسکن و محل امن و نیازهای جنسی؛

 

2- نیازهای ایمنی و امنیت: در بشر اولیه این گونه نیازها همراه با آزادی و رهایی و رویارویی با خطرات فیزیکی و جسمی بود. در جامعه متمدن امروز این گروه از نیازها شامل ایمنی و امنیت و تأمین نیازهای مالی است. بنابراین تأمین شغل و امنیت شغلی همراه با حقوق و دستمزد مناسب، مکمل نیازهایی از گروه خطرات فیزیکی شده است، مانند دوری و محافظت در مقابل سوانح، تأمین امنیت اجتماعی و دور آینده نگری شغلی؛

 

3- نیازهای اجتماعی: از آنجایی که ویژگی های انسان در زندگی اجتماعی متبلور می شود بنابراین انسان نیاز دارد تا به گروه های اجتماعی جامعه بپیوندد و با آنان زندگی کرده و نیازهای خود را برآورده نماید؛

 

4- نیازهای دوربرد: انسان نیاز به احترام از طرف دیگران دارد. این احترام گذاردن می تواند به دلایل قدرت، تفکر و دانش، تجربه، اندوخته های مالی و موقعیت های اجتماعی و یا حتی ارشدیت و مقبولیت شغل باشد؛

 

5- نیازهای خود ارضاء: در نهایت انسان علاقمند است تا از فرصتها در حداکثر توان بهره گیری کند. مثلاً مهارت کامل را در شغل داشته باشد. این نیازها را خود تأمینی یا ارضامندی می نامند؛

 

مازلو معتقد است بی توجهی به هر یک از این عوامل سبب ایجاد مشکلات در تأمین سایر نیازها می شود. مازلو اعتقاد دارد این سلسله مراتب به هیچ وجه یک شکل بندی قطعی و دائمی ندارند و در مقابل جوامع، افراد، ساختارهای فرهنگی باید انعطاف پذیر باشد.
اما برداشت عموم اندیشمندان این است که در سلسله مراتب هرم نیازها، به طور قطع باید یک نیاز کاملاً برآورده شود و سپس به طیف دیگری گام برداشته شود. در حالیکه مازلو معتقد است این طور نیست بلکه انسان نیز مانند حیوانات زمانی که قسمتی از یک طیف از نیازها را برآورده کرد به طیف دیگر وارد می شود و حتی نیمه رضایتی از یک نیاز برای او کفایت می کند. بنابراین یک تداخل در تأمین و ارضاء نیازهای گروه ها وجود دارد.
اگرچه مازلو شرایط زندگی اجتماعی بشر را مورد تحلیل قرار داد اما نظر او بیشتر توجه به مدیریت نیروی انسانی و کارکنان در سازمانها بود. مازلو نتیجه گیری می کند اگر مدیران نسبت به تشخیص نیازهای کارکنان اقدام کنند می توانند جلب رضایت آنان را بدست آورند و در نتیجه همواره رضایت مندی کارکنان با افزایش بهره وری همراه است.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:40 ] [ مصطفی زنگنه ]

"Edgar Schein"

 

«فرهنگ و فراگیری سازمانی- نردبان شغلی »


مدیر موفق کسی است که تقاضا و خواسته های مشتریان را برآورده نماید.

 

 

 

 

زیست نامه ادگار شین:

پرفسور ادگار شین متولد 1928 در ایالات متحده آمریکا است. او فارغ التحصیل دانشگاه استانفورد ایالات متحده آمریکا در رشته روانشناسی و رئیس دانشکده مدیریت در MIT است. آقای شین دکتری خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه هاروارد دریافت نمود.
آقای شین در شرکتهای بزرگ به عنوان مشاور در زمینه تهیه نردبان شغلی و ترفیع برای کارشناسان کار می کرد. مشاوره در سازماندهی و اجرای دوره های آموزشی از فعالیتهای دیگر او است. مطالعات تخصصی او به ویژه در مورد فرهنگ سازمانی و فراگیری سازمانی است. آقای شین مطالعات و تحقیقات گسترده ای را در مورد عملکرد سازمان و تأثیر و نفوذ فرهنگ در سازمان انجام داده است. تحقیقات ارزشمند آقای شین در موضوعات فرهنگ سازمان و اهمیت فرهنگ در فراگیری کارکنان است که از اهمیت بسزایی برخوردار است.

 

ارکان اندیشه شین:

آقای شین در مراحل اولیه مطالعات خود در مورد رفتار شخصی و فرهنگ سازمان معتقد بود، روشهای مطالعاتی سنتی و قدیمی تأثیر مستقیم در عوامل رفتار شخصی و عوامل انگیزشی دارد. اگرچه این رفتارها در مراحل ابتدایی بسیار ساده و پیش پا افتاده تلقی می شود ولی در مراحل بعدی به علت تفاوتهای بین نیازهای کارکنان و سازمان باید به آن توجه کرد به ویژه از نقطه نظر تفاوت های زمانی و مکانی موجود بین سازمانها، مطالعات شین اولین مسئله ای را که روشن ساخت "فرهنگ سازمان" نام گرفت. او فرهنگ سازمان را غالب و نافذ بر سازمان می دانست زیرا معتقد است فرهنگ از عوامل مهمی تشکیل یافته است که عبارتند از:
-1 هنگامی که رفتار افراد را تحت کنترل و نظارت قرار می دهید کارکنان واکنشهای رفتاریا ز خود نشان می دهند.
-2 نرُم ها و استانداردهای میان گروهی وجود دارند که باید به آنها توجه داشت.
-3 همواره از طرف سازمان ارزشهای رفتاری به کارکنان تحمیل می شود.
-4 یک فلسفه رفتاری در میان مدیران ارشد و کارکنان در ارتباط با مشتریان وجود دارد که ویژگی های خود را دارد.

5- در هر سازمان قوانین و مقررات، رویه ها و سیاستها وجود دارد که قابل احترام است.
-6 در هر سازمان احساسی و عواطفی وجود دارد که خودجوش است.
آقای شین در کتاب فرهنگ سازمان در رهبری به تعریف فرهنگ به عنوان فرضیات اساسی اشاره می کند و معتقد است این فرهنگ زیر نفوذ و در تعامل و کنش با پنج مورد به شرح زیر است.
- عوامل برون سازمانی و پیرامونی به ویژه عوامل طبیعی و انسانی.
- پدیده ها و حقایقی که سازمان با آن روبه رو است.
- کنش و واکنش رفتار انسانی در رویارویی با کارها و مشاغل و وظایف نامطلوب و ناپسند.
- علاقه کارکنان به خودکفایی و خوداتکایی در انجام وظایف و مسئولیتها.
- ماهیت روابط انسانی و اینکه سازمان تا چه حد در رویارویی با عوامل محیطی و پیرامونی به صورت باز عمل می کند.

سازمان اجتماعی:

آقای شین معتقد است پیش از استخدام هر فرد در سازمان باید به بررسی و مطالعات وضعیت اجتماعی متقاضی استخدام پرداخت.
بدین ترتیب که داوطلب استخدام از کدام جامعه و فرهنگ و پیشینه تاریخی و ارزشهای اجتماعی آمده و درخواست استخدام داده است.
او عقیده دارد در این زمینه سه موضوع را باید مورد توجه قرار داد:
-1 بررسی اینکه آیا فرد تازه وارد استانداردها و ارزشهای سازمان را می پذیرد و یا نمی پذیرد؟
-2 آیا فرد داوطلب استخدام علاقمند است تا ارزشهای جدیدی را ارائه دهد؟
-3 آیا فرد تازه وارد ارزشهای سازمان را به راحتی می پذیرد و یا در برابر آن واکنش نشان می دهد و حتی رویارویی می کند؟
نتیجه ای که آقای شین می گیرد این است که افراد استانداردها و ارزشهای سازمان را به راحتی نمی پذیرند بنابراین اجرای برنامه آموزشهای آشناسازی با سازمان و ارزشهای آن برای کارکنان تازه وارد به سازمان لازم است. این گونه برنامه های آموزشی نسبت به رشد آزاداندیشی و انطباق پذیر در افراد کمک می کند.

فرهنگ سازمان و مدیریت:

آقای شین می گوید با توجه به اینکه نوآوریها و فناوریها با شتاب زیادی پیشرفت می کند بنابراین هر سازمانی نیز باید تغییر پیدا کند و فراگیری لازم را داشته باشد تا بتواند در بازار کالا و خدمات باقی ماند. شین معتقد است دو مانع در این زمینه وجود دارد اول بی علاقه بودن سازمان به فراگیری، دوم ترس و شرم داشتن از فراگیریها و نوآوریها. در این مورد کارکنان سازمان باید از تغییرات مثبت و اثر آن بر شغل و وظیفه خود اطمینان داشته باشند. از طرفی باید شرایط و برنامه های تشویقی برای فراگیری نوآوریها توسط کارکنان فراهم شود.
آقای شین اعتقاد دارد بهترین روش این است که قراردادی شفاهی بین مدیران و کارکنان برقرار شود تا کارکنان از نظر روانی در مورد ترفیع آینده شغلی خود مطمئن باشند.

فرهنگ انعطاف پذیری:

آقای شین معتقد است فرهنگ و اندیشه سازمان در نهاد و رفتار حقیقی کارکنان سازمان نهفته است. این رفتار در ارتباط با عوامل پیرامونی سازمان نشان داده می شود. او معتقد است فرهنگ امری ناخودآگاه است. اما می توان با حل مسائل و مشکلات و تکرار رفتاری از آن آموخت.
آقای شین در مورد فرهنگ انعطاف پذیری می گوید، باید از سازمان و کارکنان آن درک و فهم و شناخت داشت زیرا قدرت سازمان در حفظ فرهنگ سنتی خود نیست بلکه در انعطاف پذیری با فرهنگ نوین است. به نظر او فرهنگ انعطاف پذیری عبارت است از فرهنگ سازمانی که در کنش و واکنشهای با نوآوریها و فناوریهای نوین و پیشرفته انعطاف پذیری نشان می دهد و به جای رویارویی به فراگیری آن می پردازد و تغییرات آن را قبول دارد.
بنابراین نتایج حاصل از این فرهنگ انعطاف پذیری و تغییرات، برای سازمانها مثبت است و در رفتارهای کارکنان تأثیر می گذارد. آقای شین معتقد است تحقیقات و مطالعات نشان می دهد که تغییرات فرهنگ انعطاف پذیری در نزدیک برُد موفقیت در بر دارد و مؤثر است. اما در دوربرُد محکوم به شکست است زیرا فرهنگ انعطاف پذیری اثربخشی و کارایی خود را در رویارویی با شرایط جدید از دست می دهد.

 

دورنمای اندیشه شین:

تقریباً چهل سال است که از اندیشه آقای شین می گذرد آنچه که او ارائه داد نشان دهنده این است که هر سه فرهنگ در سازمان باید با یکدیگر هماهنگ باشند و از همدیگر بیاموزند. بنابراین فراگیری سازمانی امری ضروری است. آقای شین اظهار می کند که کانون توجه در تغییرات سازمانی باید بر پایه اصول و ارکان فرهنگ سازمان باشد تا بتوان نسبت به اثربخشی توسعه و تجهیز سازمان برای نوآوریها و رفتارها خوش بین بود.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]

 

"Douglas McGregor"

 

"نظریه های x: انسان کارگریز و y: انسان کارپذیر"
"توسعه چند گانه هرگز پایان نمی یابد. تعهد به تحقق پذیری اهداف
تابع پاداشی است که برای تحصیل آن پرداخت می شود

 

زیست نامه مک گریگور:

 

 

مک گریگور در سال 1906 متولد شد. در سال 1935 دکتری خود را در روانشناسی از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. او از سال 1954 به عنوان استاد مدیریت در استخدام دانشگاه MIT در آمد. اولین کتاب او به نام "جنبه های انسانی در  سازمان" در سال 1960 چاپ شد. و در همان سال 1960 فوت کرد. نظریه های مک گریگور سالها پس از فوت و در 1993 به عنوان یکی از نظریه پردازان و اندیشمندان بنام جاویدان مدیریت معرفی گردید.

 

 

 

 

دورنمای اندیشه مک گریگور:

 

 

1- مک گریگور کار را به عنوان منبع و سرچشمه رضایت بخشی می داند. او معتقد است افراد علاقه به دانش و دانایی دارند به خصوص هر فردی بیشتر به پاسخ و پرسش چرا باید چنین شود؟ و یا می شود؟ توجه دارد. بنابراین اهداف باید دقیقاً تعریف شوند، منصفانه و اجرا پذیر باشند.

 

 

2- مالکیت، تعهد و مسئولیت پذیری سه اصل اساسی و پایه های مدیریت است.

 

 

3-  کارکنان با روش تجربه و مبادله اطلاعات و یادگیری و فراگیری عملی، مدیریت کیفی و تفکر استراتژیک و کسب دانش حل مشکلات را تجربه می کنند و از آن می آموزند.

 

 

 

 

ارکان اندیشه مک گریگور:

 

 

مک گریگور معتقد بود اعتقادات شخصی یک مدیر در اداره سازمان مؤثر است به ویژه طرز تفکر او درباره رفتار سازمانی با کارکنان مک گریگور این رفتار سازمانی را در دو گروه تقسیم بندی می کرد. تئوری X و تئوری y و معتقد بود این طرز فکر نهایتاً به دو نوع رفتار سازمانی و نگرش مدیریت می انجامد.

 

 

تئوری "X" یا نظریه سنتی در هدایت کنترل:

 

 

پایه و اساس تفکر تئوری x یا "انسان کارگریز" بر این است که:

 

 

1- به طور کلی افراد بشر علاقه ای به کار کردن ندارند و در صورتی که برای آنان میسر باشد کار نمی کنند و از کار کردن گریزان هستند و یا تنبلی و کاهلی را پیشه می کنند؛ بنابراین باید نظارت و کنترل شدید همراه با تنبیه بر کار آنان برقرار شود تا بتوان از آنان بهره وری لازم را انتظار داشت مدیرانی که درگیر چنین محیط های کاری و سازمانی هستند رفتاری دیکتاتوری دارند. پیشنهاد مک گریگور این است که مدیران برای ترغیب کارکنان از روش"چوب و هویج" استفاده کنند.

 

 

 

 

تئوری "Y" یا اهداف شخصی و سازمانی:

 

 

تئوریy  یا انسان کار خواه یا کار پذیر بر پایه و اساس فرضیات زیر است :

 

 

1- اثرات کار بر اعضاء فیزیکی و فکری انسان مانند اثرات بازی و استراحت است. بنابراین کار کردن همچنان مفرح و نشاط انگیز است. افراد از کار لذت می برند و ذاتاً مسئولیت پذیرند. در پاره ای مواقع به دلیل شرایط ناهمگون و نامناسب کاری ممکن است انجام کار مورد رضایت انسان نباشد. بنابراین برای افزایش بهره وری و تأمین رضایت خاطر کارکنان منبع و خزانه نارضایتی های شغلی باید از میان برداشته شود.

 

 

2- تنها با روش تنبیه و مجازات نباید کارکنان را مجبور به پذیریش مسئولیت و انجام کار نمود. بلکه تشویق و تقدیر از زحمات آنان بهترین روش برای ایجاد انگیزه و بهبود کار آنها است.

 

 

3- تعهد به پرداخت پاداش باید با انجام و اجرای وظایف و راندمان و بهره وری و کیفیت کار موازنه داشته باشد.

 

 

4- به طور کلی افراد علاقمند به پذیرش مسئولیت هستند و از قبول مسئولیت گریزان نیستند.

 

 

5- گنجایشهای شخصی در حل مشکلات، نوآوریها، خلاقیتها، رویارویی با مسائل در تمام افراد وجود دارد. این استعدادها و تواناییها را در افراد و کارکنان، مدیران سازمان باید جستجو کرد و نسبت به تجهیز و آماده سازی آن اقدام کرد.

 

 

6- در شرایط فعلی تنها قسمتی از استعدادها و تواناییهای فردی که در حکم مالیکت های هوشی و توانمندیهای دانشی انسان است استفاده می شود و ظرفیتی فوق العاده وجود دارد که از آن باید بهره مند شد و سازمانها می توانند آن را به عنوان سرمایه های هوشی سازمان به حساب آورند.

 

 

اصولاً تئوری y مبانی تفکر را بر همکاری های سازمانی قرار داده است. مدیران با استفاده از تئوری y سعی و تلاش خود را در ایجاد محیط مناسب کاری و فراهم کردن ابزار کار برای جلب استعدادها و تواناییهای کارکنان در جهت تأمین رضایتهای شغلی و تحقق اهداف سازمان دارند.

 

 

 

 

رویکرد نظری بر مدیریت منابع انسانی بر پایه تئوری z

 

در تولید ممکن است با کاربرد هر دو دسته فرضیه های x و y افزایش یابد و این امر به موقعیتی که مدیر با آن مواجه است بستگی دارد. در این رابطه، نظریه z را پیشنهاد کرده اند. این نظریه بعد اثربخشی را نشان می دهد یعنی چنانچه مدیران با توجه به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند برای برخورد با افراد هم از نظریه x و هم از نظریه y استفاده کنند موفق می شوند.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:41 ] [ مصطفی زنگنه ]

"Russell Ackoff "

 

 

[راسل اکاف]

 

"تغییر همواره خود در تغییر است البته با شتاب بیشتر."

 

"سیستم تنها یک مفهوم نیست، هوش زیستن، جهان هستی، طبیعت موجود، همه سیستم هستند و پیروی از یک نظام کلان دارند."


زیست نامه راسل اکاف :

 

آقای راسل اکاف متولد 1919 از پیشاهنگان علم مدیریت در زمینه نظریه سیستمها، رئیس انجمن اندیشمندان سیستم و صاحبنظر برجسته، اندیشمند و هوشمند در زمینه مدیریت است. در سال 1975 کتاب معروف او به نام (مقدمه ای بر پژوهش عملیاتی) یکی از بهترین کتابها در موضوع درس مدیریت بود.

 

آقای اکاف لیسانس مهندسی معماری خود را در سال 1941 از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت داشت و بعد از آن در سال 1947 دکتری فلسفه را از همین دانشگاه اخذ کرد. وی بیش از 20 کتاب و 150 مقاله در مجلات معتبر جهان به چاپ رسانده است.

 

دورنمای اندیشه مک گریگور:

 

نظریات اکاف در مورد سیستم و جهان بینی او در مورد علت و معلولها در نظام جهانی راه-گشای اندیشه سیستمی او بود. اهمیت و ویژگی نظر اکاف در این است که سازمان و فعالیتهای آن نیز سیستمی و نظام مند است و معتقد است روابط سازمانی نیز تابع نظام و سیستم است. بر همین اساس تئوریهای خود را در ارتباط با برنامه ریزی و کنترل و سازماندهی ارائه می دهد وی در نهایت به ساختار سازمانی دایره ای اشاره می کند که دارای هیئت مدیره برای برنامه ریزیهای راهبردی و هیئت مدیره اجرایی برای برنامه ریزی راهکاری است. او معتقد است چنین ساختار سازمانی برپایه مدیریت مشارکتی است.

 

ارکان اندیشه مک گریگور:

 

آقای اکاف در زمینه تعریف نظام سیستم معتقد است (سیستم) ارتباط از هوش زندگی و مفهوم آن حقیقت در دنیای طبیعت است. او می گوید: «تغییر خود در تغییر است» بنابراین شتاب تغییر هر لحظه زیاد می شود. مثلاً سرعت سفر از زمان تولد ما بیشتر است. این سرعت بیش از آن است که بتوان آن را محاسبه کرد، ارتباط برقرار کرد و نسبت به برنامه ریزی ساخت، تولید، و مصرف کالاها و خدمات اقدام کرد. به همین دلیل است که: (تغییر همواره در شتاب است).

 

آقای اکاف نسل ما را عصر ماشین می-نامد و معتقد است جهان امروز ماشین پروردگار عالم است. این جهان آفریده شده تا کارها و مأموریتهای معلومی را انجام دهد و بشر قسمتی از این ماشین است در خدمت پروردگار، تا خواسته های او را انجام دهد. به نظر آقای اکاف سیستم عبارت است از مجموعه دو یا چند واحد که بر یکدیگر اثر می گذارند و جزء سومی را بوجود می آورند.

 

بنابراین سیستم باید دارای شرایط و ویژگیهایی باشد، که از قبیل:

 

- عوامل و سازنده های آن بر یکدیگر اثر گذارند و واحد و یا مجموعه دیگری را به وجود آورند.

 

- رفتار اجزاء و مجموعه با یکدیگر مرتبط است.

 

- در نتیجه یک زیر مجموعه با سیستم جدید تشکیل می شود.

 

- بنابراین در صورتی که جزئی از سیستم قطع شود کل نظام و سیستم و روابط آن مختل می شود.

 

آقای اکاف چهار گونه سیستم و نمایه و الگو را تشخیص می دهد که عبارتند از:

 

1- سیستمها و یا نظامهای قطعی؛

 

2-سیستمها و یا نظامهای فعال؛

 

3- نظامهای اجتماعی؛

 

4- نظامهای اکولوژی؛

 

از مهمترین نظریه های ارزنده اکاف (برنامه-ریزی) است. آقای اکاف معتقد است عاقل کسی است که تعاقب و پیوند مراحل جریان فعالیتها را ببینید و از برنامه های نزدیک برد راهکارهای لازم را پیدا کند و بتواند فعالیتها را کنترل کند و نسبت به وقایع و پیشامدها پیش بینی های لازم را از قبل انجام دهد. آقای اکاف به برنامه- ریزی راهبردی دوربرد و راهکارهای اجرایی نزدیک برد اشاره می کند و رکن اساسی در برنامه ریزی را تصمیم گیری می داند. او به سه نوع برنامه ریزی معتقد است: برنامه- ریزی بازتابی، برنامه ریزی پیش عمل، و برنامه ریزی عمل گرا یا کنترل و نظارت برآنچه که در آینده رخ خواهد داد.

 

اصلی را که آقای اکاف در برنامه ریزی عمل گرا اظهار می کند عبارت از مشارکت، تداوم، و کلان بینی است.

 

آقای اکاف می گوید در ذات بشر کنجکاوی است.

 

آقای راسل اکاف در بحث مربوط به روش قیاس معتقد است برای درک بهتر هر چیز آن را باید تقلیل دهیم و اجزاء آن را از نظر فیزیکی و یا مفهومی جداسازی کنیم.

 

آقای اکاف در مورد قطعیت می گوید پس از آنکه سازنده ها و واحدها شناخته شدند باید روابط آنها را بررسی کنیم و علت و معلول آن را دریابیم. حال پرسشی مطرح است که آیا تمام روابط جهان دارای علت و معلول هستند اگر چنین باشد بنابراین نظریه رابطه مکانیکی و طبیعی قطعیت، ثابت می شود.

 

آقای راسل اکاف در مورد نظریه تجزیه و تحلیل و قطعیت معتقد است جهان دارای رابطه و مکانیزمی ثابت است که به عنوان ماشین عمل می کند.

 

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:39 ] [ مصطفی زنگنه ]

جان دالتون

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
جان دالتون
Dalton John desk.jpg
متولد ۶ سپتامبر ۱۷۶۶
ایگلزفیلد, کامبرلند , Flag of England.svg انگلستان
مرگ ۲۷ ژوئیه ۱۸۴۴
منچستر , Flag of England.svg انگلستان
رشته فعالیت شیمی, فیزیک, هواشناسی
دانشجویان دکتری وی جیمز پرسکات ژول
دلیل شهرت کاشف تئوری اتم و الکترون
کاشف بیماری کورنگی (دالتونیسم)

جان دالتون شیمیدان و فیزیکدان بریتانیایی بود. معروفیت او بیشتر بخاطر پیشگامی او در نظریه اتمی است.

جان دالتون ۱۰ سال پیش از ثبت و اعلان استقلال آمریکا در سال ۱۷۶۶، در انگلستان زاده شد. خانواده او در یک کلبه کوچک گالی در روستایی زندگی می‌کردند. در کودکی، جان به همراه برادرش در یک مزرعه کار می‌کرد و در مغازه پدر در بافتن لباس او را یاری می‌دادند. با وجود فراهم بودن اندکی از لوازم اولیه زندگی آنها خانواده فقیری بودند، بسیاری از پسران فقیر در آن زمان از داشتن تحصیلات محروم بودند، اما جان توانست با خوش‌شانسی در مدرسه‌ای در همان نزدیک زادگاهش مشغول تحصیل شود. او به یادگیری علاقه زیادی نشان می‌داد. آموزگاران نیز او را به یادگیری تشویق می‌کردند. در ۱۲ سالگی، او اولین مدرسه خود را در شهری نزدیک محل اقامتش باز کرد اما به خاطر کمبود پول مجبور به بستن آنجا و کارکردن در مزرعه عمه‎اش شد.

۳ سال بعد، به همراه برادر بزرگ‌تر و یکی از دوستانش مدرسه‌ای را در کندال[۱] انگلیس باز کرد. به تدریس انگلیسی. لاتین، یونانی، فرانسوی و ۲۱ موضوع علمی و ریاضی پرداخت. جان به یادگیری طبیعت و هوای اطراف خود می‌پرداخت. او پروانه‎ها، حلزون‎، و. . . را جمع‌آوری می‌کرد. جان دالتون پی برد که دچار کوررنگی ست و به یادگیری آن روی آورد. در ۱۷۹۳، جان به عنوان معلم خصوصی به منچستر رفت و در کالج جدید مشغول به تدریس شد. و در آنجا به مشاهده رفتار گازها پرداخت.

او به عناصر و اجزاء مختلف و چگونگی درست شدن آنها اندیشید. جان نظریه‌ای داشت که بر طبق آن، هر عنصری از اتم‎های مجزا تشکیل شده و تمام عناصر با یکدیگر متفاوت هستند زیرا اتم‌های سازنده هر کدام از آنها، با دیگری متفاوت است.

او فکر می‌کرد که هر عنصری وزن مخصوص می‌دارد، زیرا از اتم‌های متفاوتی تشکیل شده. در سال ۱۸۰۸، جان دالتون کتابی با مضمون، نظامی نوین در فلسفه شیمی منتشر کرد که در آن وزن بسیاری از اتم‌های شناخته شده را جمع‌آوری و لیست کرده بود. مقدار عددی وزن‌هایی که او محاسبه کرده کاملاً دقیق نبودند، اما مبنایی بودند برای جدول تناوبی پیشرفته، اگرچه بسیاری نظریه دالتون در مورد ساختار اتم را نپذیرفتند، اما وی بر تحقیقات خود برای دفاع از نظریه‌اش ادامه می‌داد.

جان دالتون در سال ۱۸۴۴ درگذشت، او با افتخار در انگلستان به خاک سپرده شد. بیش از ۴۰۰,۰۰۰ نفر بدن بی‌جان او را هنگام قرار گرفتن در تابوت مشایعت کردند. آخرین تجربه و آزمایش مربوط به او بررسی چشم نگهداری شده او در سال ۱۹۹۵ بود تا دلیل کوررنگی او را معلوم کنند. ثابت شد که کوررنگی او از نوع نادری است که به دوتروآنوپیا معروف است. دالتون حتی پس از مرگ نیز به گسترش دانش کمک کرد.

امروز، دانشمندان در هر جا، نظریه دالتون درباره ساختار اتم را مورد قبول می‌دانند. یک پسر ساده روستایی روش جدیدی برای اندیشیدن و نگاه کردن به عالم هستی و چگونگی کارکرد آن را به مردم و اهل دانش نشان داد.

 

پانویس‌ها

دالتون یکی از پیشکامان نظریه ی اتمی بود.بر بطقاین نظریه(تمام مواد از ذرات ریزی تشکیل شده اند که غیرقابل تقسیم اند).اواولین ذرات رااتم نامید.اوشرح داد که اتم هر عنصربخصوص وزن ومشخصات بخصوص همانعنصررادارد.دالتون که از کوررنگی رنج می برد(درباره ی این بیماری تحقیق کردونخستین مقاله ی علمی درباره ی این بیماری را که بعدا دالتونیسم نام گرفت) منتشر کرد

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:28 ] [ مصطفی زنگنه ]

جوزف جان تامسون

«تامسون» تغییر مسیری به این صفحه است. برای کاربردهای دیگر تامسون (ابهام‌زدایی) را ببینید.
جوزف جان تامسون
تمبر یادبود جوزف تامسون - انتشار در سال ۲۰۰۱ - گینه
متولد ۱۸ دسامبر ۱۸۵۶
منچستر , لانکشایر
مرگ ۳۰ اوت ۱۹۴۰ (۸۳ سال)
کمبریج
ملیت بریتانیایی
رشته فعالیت فیزیک
محل کار دانشگاه کمبریج
استاد راهنما جان استرات
دلیل شهرت مدل تامسون
کشف الکترون و ایزوتوپ
پراکندگی تامسون
طیف‌سنجی جرمی
کار بر روی خواص الکتریکی گازها
جوایز Nobel prize medal.svgجایزه نوبل فیزیک (۱۹۰۶)
مدال کاپلی (۱۹۱۴)

جوزف جان تامسون (به انگلیسی: Sir Joseph John "J. J." Thomson)‏ ‏ فیزیکدان انگلیسی بود که در سال ۱۹۰۶ جایزه نوبل فیزیک را به خاطر کار بر روی خواص الکتریکی گازها به دست آورد.

وی همچنین پدر جرج پاجت تامسون بود که او هم در سال ۱۹۳۷ نوبل فیزیک را گرفت.

علاوه بر تامسون، میلیکان نیز از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ به مدت هفت سال با روشی متفاوت به اندازه گیری بار الکترون پرداخت.

محتویات

آزمایش تامسون (محاسبه نسبت بار به جرم الکترون)

در آزمایش تامسون از اثر میدان الکتریکی و میدان مغناطیسی استفاده شده‌است. دستگاهی که در این آزمایش مورد استفاده قرار گرفته‌است از قسمتهای زیر تشکیل شده‌است:

الف ) اتاق یونش که در حقیقت چشمه تهیه الکترون با سرعت معین می‌باشد بین کاتد و آند قرار گرفته‌است. در این قسمت در اثر تخلیه الکتریکی درون گاز ذرات کاتدی ( الکترون ) بوجود آمده بطرف قطب مثبت حرکت می‌کنند و با سرعت معینی از منفذی که روی آند تعبیه شده گذشته وارد قسمت دوم می‌شود. اگر بار الکتریکی کیو تحت تاثیر یک میدان الکتریکی بشدت ای قرار گیرد، نیروییکه از طرف میدان بر این بار الکتریکی وارد می‌شود برابر است با:

F= q.E

در آزمایش تامسون چون ذرات الکترون می‌باشند کیو مساوی منفی ای بنابراین:

F= -eE

از طرف دیگر چون شدت میدان ای در جهت پتانسیلهای نزولی یعنی از قطب مثبت بطرف قطب منفی است بنابراین جهت نیروی اف در خلاف جهت یعنی از قطب منفی بطرف قطب مثبت می‌باشد. اگرایکس فاصله بین آند و کاتد باشد کار نیروی اف در این فاصله برابر است با تغییرات انرژی جنبشی ذرات . از آنجاییکه کار انجام شده در این فاصله برابراست با مقدار بار ذره در اختلاف پتانسیل موجود بین کاتد وآند بنابراین خواهیم داشت

ev۰ =½m۰v۲

که در آن وی اختلاف پتانسیل بین کاتد و آند ای بار الکترون وی سرعت الکترون و m۰ جرم آن می‌باشد. بدیهی است اگر v۰ زیاد نباشد یعنی تا حدود هزار ولت رابطه فوق صدق می‌کند یعنی سرعت الکترون مقداری خواهد بود که می‌توان از تغییرات جرم آن صرفنظ نمود . بنابراین سرعت الکترون در لحظه عبور از آند بسمت قسمت دوم دستگاه برابر است با:

v = √(۲e v۰/ m۰)

ب) قسمت دوم دستگاه که پرتو الکترونی با سرعت v وارد آن می‌شود شامل قسمتهای زیر است :

۱- یک خازن مسطح که از دو جوشن A وB تشکیل شده‌است اختلاف پتانسیل بین دو جوشن حدود دویست تا سیصد ولت می‌باشد اگر پتانسیل بین دو جوشن را به v۱ و فاصله دو جوشن را به d نمایش دهیم شدت میدان الکتریکی درون این خازن E = v۱/d خواهد بود که در جهت پتانسیلهای نزولی است.

۲- یک آهنربا که در دو طرف حباب شیشه‌ای قرار گرفته و در داخل دو جوشن خازن: یک میدان مغناطیسی با شدت B ایجاد می‌نماید . آهنربا را طوری قرار دهید که میدان مغناطیسی حاصل بر امتداد ox امتداد سرعت - و امتداد oy امتداد میدان الکتریکی - عمود باشد.

پ) قسمت سوم دستگاه سطح درونی آن به روی سولفید آغشته شده که محل برخورد الکترونها را مشخص می‌کند.

وقتی الکترو از آند گذشت و وارد قسمت دوم شد اگر دو میدان الکتریکی و مغناطیسی تاثیر ننمایند نیرویی بر آنها وارد نمی‌شود لذا مسیر ذرات یعنی پرتو الکترونی مستقیم و در امتداد ox امتداد سرعت ) خواهد بود و در مرکز پرده حساس p یعنی نقطه p۰ اثر نورانی ظاهر می‌سازد.

اگر بین دو جوشن خازن اختلاف پتانسیل v۱ را برقرار کنیم شدت میدان الکتریکی دارای مقدار معین E خواهد بود و نیروی وارد از طرف چنین می‌دانی بر الکترون برابر است با FE = e E این نیرو در امتداد oy و در خلاف جهت میدان یعنی از بالا به پایین است.

میدان مغناطیسی B را طوری قرار می‌دهند که برسرعت v عمود باشد . الکترون در عین حال در میدان مغناطیسی هم قرار می‌گیرد و نیرویی از طرف این میدان بر آن وارد می‌شود که عمود بر سرعت و بر میدان خواهد بود . اگر این نیرو را بصورت حاصلضرب برداری نشان دهیم برابر است با:

FM = q.(VXB)

در اینجا q = e پس:

FM = q.(VXB)

و مقدار عددی این نیرو مساوی است با F = e v B زیرا میدان B بر سرعت v عمود است یعنی زاویه بین آنها ۹۰ درجه و سینوس آن برابر واحد است. اگر میدان B عمود بر صفحه تصویر و جهت آن بجلوی صفحه تصویر باشد امتداد و جهت نیروی FM در جهت oy یعنی در خلاف جهت FE خواهد بود. حال میدان مغناطیسی B را طوری تنظیم می‌نمایند کهFE = FM گردد و این دو نیرو همدیگر را خنثی نمایند. این حالت وقتی دست می‌دهد که اثر پرتو الکترونی روی پرده بی تغییر بماند پس در این صورت خواهیم داشت:

FM = FE

       e.v.B = e E
       v = E/ B 

چون مقدار E و B معلوم است لذا از این رابطه مقدار سرعت الکترون در لحظه ورودی به خازن بدست می‌اید . حال که سرعت الکترون بدست آمد میدان مغناطیسی B را حذف می‌کنیم تا میدان الکتریکی به تنهای بر الکترون تاثیر نماید . از آنجاییکه در جهت ox نیرویی بر الکترون وارد نمی‌شود و فقط نیروی FE بطور دائم آنرا بطرف پایین می‌کشد لذا حرکت الکترون در داخل خازن مشابه حرکت پرتابی یک گلوله در امتداد افقی می‌باشد و چون سرعت الکترون را نسبتاً کوچک در نظر می‌گیریم معادلات حرکت الکترون ( پرتو الکترونی ) در دو جهت ox و oy معادلات دیفرانسیل بوده و عبارت خواهد بود از

m۰(d۲x /dt۲)/span>=۰ در امتداox

 m0d2y /dt2)=e. E      در امتداoy 

با توجه به اینکه مبدا حرکت را نقطه ورود به خازن فرض می‌کنیم اگر از معادلات فوق انتگرال بگیریم خواهیم داشت:

y=(۱/۲)(e.E)t۲/m۰

x=v.t

معادلات فوق نشان می‌دهد که مسیر حرکت یک سهمی است و مقدار انحراف پرتو الکترونی از امتداد اولیه (ox) در نقطه خروج از خازن مقدار y در این لحظه خواهد بود . اگرطول خازن را به L نمایش دهیم x = L زمان لازم برای سیدن به انتهای خازن عبارت خواهد بود از t = L / v اگر این مقدار t را در معادله y قرار دهیم مقدار انحراف در لحظه خروج از خازن به دست می‌آید:

Y = ½ e( E/m۰) ( L/ v )۲

    e/ m۰ = ( ۲y/ E ) ( v/ L )۲

که در آن v سرعت الکترون که قبلاً بدست آمده‌است. L و E بترتیب طول خازن و شدت میدان الکتریکی که هر دو معلوم است پس اگر مقدار y را اندازه بگیریم بار ویژه یا e/m۰ محاسبه می‌شود.

پس از خروج الکترون از خازن دیگر هیچ نیرویی بر آن وارد نمی‌شود بنابراین از آن لحظه به بعد حرکت ذره مستقیم الخط خواهد بود و مسیر آن مماس بر سهمی در نقطه خروج از خازن است . اگر a فاصله پرده از خازن یعنی D P۰ باشد می‌توانیم بنویسیم:

P۰P۱ = y + DP۰ tgθ

tgθ عبارتست از ضریب زاویه مماس بر منحنی مسیر در نقطه خروج از خازن و بنابراین مقدار یست معلوم پس باید با اندازه گرفتن فاصله اثر روی پرده( P۰ P۱) به مقدار y رسید و در نتیجه می‌توانیم e/ m۰ را محاسبه نماییم.

مقداری که در آزمایشات اولیه بدست آمده بود ۱۰۸×۷/۱ کولن بر گرم بود مقداریکه امروزه مورد قبول است و دقیقتر از مقدار قبلی است برابر ۱۰۸×۷۵۸۹/۱ کولن بر گرم است.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:25 ] [ مصطفی زنگنه ]

 

نیلز هنریک داوید بور
نیلز در ایام جوانی
متولد ۸ اکتبر ۱۸۸۵
کپنهاگ، دانمارک
مرگ ۱۸ نوامبر ۱۹۶۲ (۷۷ سال)
کپنهاگ، دانمارک
شهروند کپنهاگ
ملیت پرچم دانمارک دانمارکی
رشته فعالیت فیزیک
محل کار دانشگاه کپنهاگ
دانشگاه منچستر
دانشجویان دکتری وی هندریک آنتونی کرامرز
دلیل شهرت تفسیر کپنهاگ
اصل متممیت
مدل بور
اثر بور
نظریه سومرفیلد-بور
نظریه بی‌کی‌اس
مناظرات بور و اینشتین
تأثیر گرفته از ارنست رادرفورد
تأثیر گذار بر ماکس دلبروک
ورنر کارل هایزنبرگ
لیزه مایتنر
جوایز Nobel prize medal.svgجایزه نوبل فیزیک (۱۹۲۲)
مدال کاپلی (۱۹۳۸)
پانویس
هارالد بور برادر کوچک‌تر او، و آگ بور پسر او است.

نیلز هنریک داوید بور[۱] (به دانمارکی: Niels Henrik David Bohr)‏‏ (۷ اکتبر ۱۸۸۵ - ۱۸ نوامبر ۱۹۶۲،[۲] کوپنهاگ، دانمارک) فیزیکدان دانمارکی بود که شهرت او بیشتر به علت ردکردن مدل اتمی ارنست رادرفورد و ابداع مدل اتمی خود است. او تلاش‌هایی بنیادی در زمینهٔ شناخت ساختار اتم و مکانیک کوانتوم داشت و برای همین تلاش‌هایش در سال ۱۹۲۲، به او جایزهٔ نوبل فیزیک داده شد.[۳] او مدل پیشنهادی اتم که مانند سامانهٔ خورشیدی بود (یک هسته در مرکز و الکترون‌ها پیرامونش در گردش) را گسترش داد، او بر روی نظریه‌اش در بستر مکانیک کوانتوم کار کرد و گفت که الکترون از یک تراز انرژی به صورت کمیتی گسسته و نه پیوسته، به یک تراز دیگر انرژی می‌پرد. بور با بسیاری از فیزیکدانان نامی در موسسه‌اش در کپنهاگ همکاری کرد. همچنین او عضو گروه فیزیکدانان بریتانیایی پروژهٔ منهتن بود. بور در سال ۱۹۱۲ ازدواج کرد و صاحب چند فرزند شد که یکی از پسرانش، آگه بوهر فیزیکدان بود و توانست در سال ۱۹۷۵ مانند پدرش، جایزهٔ نوبل را از آن خود کند.

محتویات

زندگی

دوران جوانی

نیلز هنریک دیوید بور در هفتم اکتبر سال ۱۸۸۵ میلادی در کپنهاگ دانمارک به دنیا آمد. پدر او کریستیان بور، استاد فیزیولوژی دانشگاه کپنهاگ و مادرش اِلن آلدر بور دختر یک خانوادهٔ یهودی دانمارکی و سرشناس در مراکز بانکی و پارلمانی بود. خانوادهٔ بور کلیسا نمی‌رفتند ولی مادر خانواده برخلاف اینکه یهودی بود توافق کرده بود که بچه‌ها مسیحی بارآورده شوند. بور در سال ۱۹۰۳ در رشتهٔ فیزیک دانشگاه کپنهاگ نام‌نویسی کرد. در دانشگاه نیلز با انجام آزمایشهایی دربارهٔ نیروی کشش سطحی آب و اندازه‌گیری آن نیرو، توانست خود را برتر از دیگران نشان دهد و به پاس انجام آن کار، مدال طلای آکادمی علوم و ادبیات دانمارک را به‌دست آورد. وی در سال ۱۹۱۱ با نوشتن پایان‌نامه‌ای دربارهٔ نظریهٔ الکترونی فلزات که تأکید آن بر نارسایی‌های فیزیک کلاسیک درتوضیح رفتار ماده در سطح اتمی بود درجهٔ دکترای خود را دریافت کرد. نوشتن آن پایان‌نامه آغازی بر تحقیقات بعدی او بود.

آشنایی با رادرفورد

بور در انگلستان پس از همکاری مختصری با جوزف جان تامسون در کمبریج رهسپار آزمایشگاه رادرفورد در منچستر شد. داشتن رابطه با رادرفورد سرمشق حیات علمی بعدی او شد. آن دو از همان نخستین ملاقات با یکدیگر دوست شدند و تا پایان عمر دوستانی نزدیک باقی‌ماندند. در واقع رادرفورد بود که بور را به بالاترین طراز پژوهش در زمینهٔ فیزیک آورد. بور از الگوی هسته‌ای اتم که در سال ۱۹۱۰ توسط رادرفورد عرضه شده بود استفاده کرد تا نکات زیر را روشن سازد:

  1. خواص شیمیایی یک اتم از جمله جای آن در جدول تناوبی بستگی به آرایش الکترونهای آن دارد.
  2. خواص پرتوزایی با هسته مرتبط است.
  3. ایزوتوپها متناظرند با اتمهایی که دارای الکترونهای یکسان اما هسته‌های جرمی متفاوت‌اند.
  4. فروپاشی پرتوزا، بار هسته و در نتیجه تعداد الکترون‌ها و هویت شیمیایی اتم را تغییر می‌دهد.

وی پس از آن توانست به رابطهٔ میان عدد اتمی یک عنصر، که فشرده و خلاصه‌ای از رفتار شیمیایی آن به‌شمار می‌رود و تعداد الکترون‌های موجود در اتم پی‌برد. بور در سال ۱۹۱۲ به دانمارک بازگشت و به سمت دانشیاری فیزیک دانشگاه کپنهاک منصوب شد. او پس از شکل‌گیری حرفهٔ آینده‌اش در کپنهاک با مارگارت نورلند ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج شش فرزند پسر بود که چهارتن از آنها به سن بلوغ و بالاتر از آن رسیدند.

در سال ۱۹۱۳ پس از آنکه مدل اتمی بور با استقبال روبرو شد و با حمایت رادرفورد به عنوان نظریهٔ جدید پذیرفته شد. وی توانست سه مقاله دربارهٔ ساختار اتم منتشر کند که یکی از آنها مقالهٔ «دربارهٔ ساختمان اتم و مولکول» بود. بور سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶ را در منچستر گذرانید و یکبار دیگر در آنجا تحت حمایت رادرفورد به کار پرداخت. پس از آن در سال ۱۹۱۶ تصدی کرسی استادی فیزیک دانشگاه کپنهاک به او پیشنهاد شد. وی به قصد قبول آن به دانمارک بازگشت و تا پایان عمر مدیر آن مؤسسه باقی‌ماند.

فعالیت‌های بین‌المللی

مقبره نیلز بور در کپنهاگ در دانمارک

فرهنگستان علوم سوئد در نوامبر سال ۱۹۲۲ جایزهٔ نوبل فیزیک را به نیلز بور اعطاء کرد. او ششمین دانمارکی و نخستین فیزیکدان دانمارکی بود که به آن نشان افتخار دست می‌یافت. بور در دههٔ ۱۹۳۰ ضمن ادامهٔ کار برروی نظریهٔ کوانتومی، سهمی نیز در پیش‌برد زمینهٔ جدید فیزیک هسته‌ای داشت. برداشت او از هستهٔ اتم که وی آن را به "قطره‌ای مایع" تشبیه کرد، قدم مهمی در راه درک پدیده‌های هسته‌ای بسیاری شد. مدل او به‌ویژه در درک نحوهٔ شکافت هستهٔ اتم که در سال ۱۹۳۹ مشاهده شد نقشی کلیدی داشت. پس از جنگ جهانی دوم، بور به منظور محدود ساختن خطرات جنگ هسته‌ای در ماه ژوئن ۱۹۵۰ نامهٔ سرگشاده‌ای خطاب به سازمان ملل متحد نوشت و درخواست خویش مبنی بر ایجاد یک «دنیای آزاد» را به عنوان پیش‌شرط صلح تکرار کرد وی پیش از این نیز در زمینهٔ صلح بین‌الملی تلاش کرده بود. از جمله فعالیت‌های علمی بعدی او می‌توان به نقش رهبرانهٔ او در سال ۱۹۵۵ در سامان دادن به مؤسسه‌ای دانمارکی برای استفادهٔ سازنده از کارمایهٔ هسته‌ای اشاره کرد.

سال‌های پایانی زندگی

بور در سالهای پایانی عمر خود در عرصهٔ دانش فیزیک بیشتر یک تماشاگر بود تا یک ایفا کنندهٔ نقش، با این حال هنوز در ایجاد یک جو اخلاقی قوی در جامعه تلاش می‌کرد. او در دورهٔ اشتغال خود به دو نسل فیزیکدان اثر گذاشت، به روش برخورد آنها با مسائل علمی شکل‌داد و برای نشان‌دادن راه درست زیستن به انسان دانش‌پژوه الگویی از شخص خود ارائه کرد. بور در ۱۸ نوامبر سال ۱۹۶۲ در سن هفتاد و هفت سالگی در کپنهاک درگذشت. وی شخصیت علمی بسیار محبوبی بود که پس از مرگش جهان متمدن یکسر در سوگ فرو رفت. بور فردی ممتاز در زندگی حرفه‌ای و انسان‌دوست از نظر روحی بود.

نظریه اتمی

تمبر یادبود نیلز بور و تئوری اتمی او - دانمارک

بور در پی استقرار در کپنهاک به اندیشه، دربارهٔ جنبه‌های نظری مدل اتم هسته‌دار رادرفورد ادامه داد. این مدل مانند یک منظومهٔ خورشیدی بسیار کوچک بود یعنی هسته‌ای در مرکز، به مثابهٔ خورشید و الکترون‌هایی در حال گردش به گرد آن به مثابهٔ سیاره‌ها، فیزیکدانان طرح کلی آن را پذیرفته بودند اما در آن اشکال بزرگی که امروزه آن را ناهنجاری می‌خوانند می‌دیدند. به موجب نظریهٔ الکترومغناطیس، ذرهٔ باردار و چرخانی مانند الکترون باید در هر دور گردش مقداری انرژی به صورت تابش پخش کند و در نتیجه بخشی از انرژی خود را از دست بدهد. طبق تئوری در چنین حالتی دایرهٔ مسیر باید مارپیچ‌وار تنگ و تنگ‌تر شود و الکترون سرانجام به درون هسته سقوط کند اما این وضع پیش نیامده و الکترون‌ها به داخل هسته فرو نمی‌ریزند و اتم به مدت نامحدود پایدار باقی می‌ماند. چنین ناهنجاری در رفتار الکترون مغایر با پیش‌بینی نظریهٔ الکترومغناطیس بود.

بور برای یافتن توضیح مسأله شیوهٔ تازه‌ای به کار برد و گفت: تئوری بی تئوری. الکترون تا زمانی که به چرخش ادامه می‌دهد هیچ تابشی از خود به بیرون نمی‌فرستد. او این را در حالی می‌گفت که نظریه و شواهد آزمایشگاهی، هر دو، نشان می‌دادند که وقتی هیدروژن حرارت ببیند از خود نور تابش می‌کند و عقیده این بود که آن نور از الکترون اتم هم تابش می‌شود. بور در سال ۱۹۱۳ با آن روش به تجسم ساختاری برای اتم دست یافت. بور در توضیح چگونگی رفتار الکترون اظهار داشت که الکترون در رفتن از مداری به مدار دیگر انرژی، بصورت بسته یا پیمانه‌هایی از انرژی تشعشعی جذب یا تابش می‌کند (چیزی که امروزه فوتون یا کوانتوم نور نامیده می‌شود). هرچه طول موج تابیده کمتر باشد انرژی فوتون آن بیشتر است.

هیدروژن سه خط طیفی روشن به رنگهای قرمز، سبز متمایل به آبی و آبی دارد. بور تشریح کرد که این خطوط رنگی واضح طیف همان تابش‌های اتم هیدروژن‌اند. نور قرمز هنگامی تابش می‌شود که الکترون از مدار سوم به مدار دوم بجهد و نور سبز متمایل به آب‌ی مربوط به جهش الکترون از مدار چهارم به دوم است. در آغاز بسیاری از فیزیکدانان مسن‌تر از جمله ج. ج تامسون دربارهٔ درستی نظریهٔ بور تردید کردند اما رادرفورد از حامیان آن شد بطوریکه نظریهٔ جدید سرانجام پذیرفته شد.

مشکلات نظریهٔ بور

سه مشکل عمدهٔ نظریهٔ بور به بیان ساده به شرح زیر می‌باشد:

  1. در نظریهٔ بور توضیحی برای چگونگی پخش جمعیّت الکترون‌های اتم‌های چند الکترونی وجود نداشت. یعنی معلوم نبود که چند الکترون در هر مدار قرار می‌گیرند. این از بابت آن بود که آزمایش‌های او روی اتم هیدروژن که تک‌الکترونی است صورت گرفته بود.
  2. وضعیت مدارهای مجاز(پایدار) در نظریهٔ بور مشخص نیست. به این معنا که معلوم نیست که زاویه دارند یا در یک صفحه قرار گرفته‌اند.
  3. در ضمن الزامی نیست که مداری با بیشترین شعاع، دارای بیشترین انرژی هم باشد در حالی که بور عکس این مطلب را گفته بود.
[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:24 ] [ مصطفی زنگنه ]

جیمز وات


زندگی جیمز وات , اختراعات جیمز وات

 

▪ نام فارسی : جیمز وات

 

▪ سال ولادت و فوت : ۱۸۱۹ – ۱۷۳۶ میلادی

 

▪ ملیت : اسکاتلند

 

جیمز وات مخترع اسکاتلندی که اغلب از او به عنوان مخترع ماشین بخار زیاد یاد می‌شود چهره اصلی انقلاب صنعتی است.

 

وات در واقع اولین سازنده ماشین بخاری نیست. «هرو او آلکساندریا» در قرن اول میلادی ابزارهای مشابهی را توصیف کرده بود. در سال ۱۶۹۸ «توماس ساوری» ماشین مشابهی را به ثبت رساند که برای تلمبه کردن آب از آن استفاده می‌شد و در ۱۷۱۲ «توماس نیوکومن» نوع پیشرفته‌تری از آن را به ثبت رساند. با وجود این ماشین ساخته شده توسط نیوکومن کارایی بسیار کمی داشت و آن را فقط برای خارج کردن آب از معادن زغال سنگ به کار می‌گرفتند.

 

وات با اینکه فقط یک دوره کارآموزی یکساله را در زمینه ابزارسازی گذرانده بود ولی از استعداد ابداع و نوآوری فراوان برخوردار بود. وی در سال ۱۷۶۴ هنگامی که مشغول تعمیر یک مدل از ماشین‌های نیوکومن بود به ماشین بخار علاقمند شد. وات اصلاحاتی آنچنان مهم و ارزنده در ماشین اختراعی نیوکومن به عمل آورد که می‌توان او را مخترع اولین ماشین بخار دانست.

 

اولین تغییر مهم وات که در سال ۱۷۶۹ به ثبت رساند اضافه کردن یک محفظه جداگانه تراکم بخار بود. او همچنین با عایق‌بندی سیلندر بخار را مجزا کرد و در سال ۱۷۸۲ ماشین دوطرفه را اختراع نمود. تمام اینها همراه با چند فقره تغییرات و اصلاحات کوچک‌تر به کارایی بیشتر ماشین‌های بخار منتج شد. این ازدیاد کارایی عملاً به معنای تفاوت بین یک ابزار ماهرانه ولی نه چندان قابل استفاده با وسیله‌ای با توان صنعتی فراوان بود.

 

وات در سال ۱۷۸۱ با اختراع یک سری چرخ‌دنده حرکت تناوبی موتور را به حرکت دورانی تبدیل کرد. با استفاده از این ابزار بر موارد استفاده از موتور بخار به شکل چشمگیری افزوده شد. علاوه بر انجام اصلاحات و تغییرات گوناگون وات در سال ۱۷۸۸ پروانه تنظیم دو موتور، وسیله‌ای که امکان کنترل اتوماتیک سرعت موتور را فراهم آورد، فشارسنج (۱۷۸۹) شمارشگر (کنتور) نشانگر و شیر فشارشکن را اختراع کرد.

 

وات که خود فاقد استعداد لازم در کارهای تجاری بود، در سال ۱۷۷۵ به اتفاق «ماتیو بولتون» که مهندی چیره‌دست و معامله‌گری توانا بود شرکتی تأسیس کرد، طی ۲۵ سال بعد شرکت وات – بولتون تعداد زیادی موتورهای بخاری تولید و به بازار عرضه کرد که در نتیجه ثروت سرشاری نصیب آن دو گردید.

 

در باب اهمیت ماشین بخار مبالغه و گزافه‌گویی نمی‌شود. درست است که بسیاری از اختراعات دیگر در انقلاب صنعتی نقش داشته‌اند. در معدن و متالوژی و در بسیاری از ماشین‌آلات صنعتی پیشرفتهای فراوانی پدید آمد. معدودی از اختراعات مانند دستگاه نساجی (جان‌کی، ۱۷۳۳) و ماشین نخ‌ریسی (جیمز هارگریوز، ۱۷۶۴) قبل از کارهای وات عرضه شدند. مخترعین دیگر اختراعات و پیشرفتهایی هر چند کوچک پدید آوردند ولی هیچ‌یک از آنها به تنهایی نمی‌توانستند برای انقلاب صنعتی حیاتی باشند. تمامی آنها با موتور بخار که نقشی کاملاً تعیین‌کننده داشت و بدون آن انقلاب صنعتی به کلی چیز دیگری بود، تفاوت عمده‌ای داشتند. قبل از آن اگر چه از نیروی آب و باد برای به گردش درآوردن چرخ آسیاب‌ها استفاده می‌شود ولی منبع اصلی نیرو همواره عضلات انسان بود. استفاده از این عامل ظرفیت تولید صنعتی را به کلی محدود می‌کرد. با اختراع ماشین بخار این محدودیت بر طرف شد. پس از آن انرژی بسیار زیادی برای تولید در دسترس بود و مرتباً نیز به میزان آن افزوده می‌شد. تحریم نفتی سال ۱۹۷۳ یک اخطار جدی بود که چگونه کمبود انرژی می‌تواند به سیستم صنعتی ضربه وارد کند. این تجربه تا حدی بیانگر اهمیت انقلاب صنعتی ناشی از اختراعات وات می‌باشد.

 

ماشین بخار صرف نظر از تأمین منبع انرژی برای کارخانه‌ها، موارد استفاده مهم دیگری نیز داشت. در سال ۱۷۸۳ «مارکیز دو جفروی» موفق شد ماشین بخار را برای به حرکت درآوردن یک قایق به کار گیرد. در سال ۱۸۰۴ «ریچارد ترویتیک» اولین لوکومتیو بخار را ساخت. اگر چه هیچ یک این مدل‌های اولیه از لحاظ تجاری با توفیق همراه نبود اما در خلال چند دهه کشتی بخار و راه‌آهن، حمل و نقل دریایی و زمینی را دستخوش تحولی بنیادین کرد.

 

انقلاب صنعتی با انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه هم‌زمان بود. امروز می‌توانیم دریابیم که تأثیر انقلاب صنعتی در زندگی روزانه بشر به مراتب عظیم‌تر از هر یک از آن دو انقلاب سیاسی بوده است هر چند این نکته هنگام بروز آن انقلابات آنچنان بدیهی و مسلم نبود. به همین دلیل جیمز وات را باید یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های تاریخ دانست.

..

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:22 ] [ مصطفی زنگنه ]

جوزف جان تامسون

 

جوزف جان تامسون
تمبر یادبود جوزف تامسون - انتشار در سال ۲۰۰۱ - گینه
متولد ۱۸ دسامبر ۱۸۵۶
مرگ منچستر
۳۰ اوت ۱۹۴۰ (۸۳ سال)
محل زندگی کمبریج
ملیت انگلیسی
رشته فعالیت فیزیک
دلیل شهرت کار بر روی خواص الکتریکی گازها
جوایز جایزه نوبل فیزیک (۱۹۰۶)
امضا
امضای جوزف جان تامسون

جوزف جان تامسون فیزیکدان انگلیسی بود که در سال ۱۹۰۶ جایزه نوبل فیزیک را به خاطر کار بر روی خواص الکتریکی گازها به دست آورد.

وی همچنین پدر جرج پاجت تامسون بود که او هم در سال ۱۹۳۷ نوبل فیزیک را گرفت.

آزمایش تامسون (محاسبه نسبت بار به جرم الکترون)

در آزمایش تامسون از اثر میدان الکتریکی و میدان مغناطیسی استفاده شده‌است. دستگاهی که در این آزمایش مورد استفاده قرار گرفته‌است از قسمتهای زیر تشکیل شده‌است:

الف ) اطاق یونش که در حقیقت چشمه تهیه الکترون با سرعت معین می‌باشد بین کاتد و آند قرار گرفته‌است. در این قسمت در اثر تخلیه الکتریکی درون گاز ذرات کاتدی ( الکترون ) بوجود آمده بطرف قطب مثبت حرکت می‌کنند و با سرعت معینی از منفذی که روی آند تعبیه شده گذشته وارد قسمت دوم می‌شود. اگر بار الکتریکی کیو تحت تاثیر یک میدان الکتریکی بشدت ای قرار گیرد، نیروییکه از طرف میدان بر این بار الکتریکی وارد می‌شود برابر است با:

F= q.E

در آزمایش تامسون چون ذرات الکترون می‌باشند کیو مساوی منفی ای بنابراین:

F= -eE

از طرف دیگر چون شدت میدان ای در جهت پتانسیلهای نزولی یعنی از قطب مثبت بطرف قطب منفی است بنابراین جهت نیروی اف در خلاف جهت یعنی از قطب منفی بطرف قطب مثبت می‌باشد. اگرایکس فاصله بین آند و کاتد باشد کار نیروی اف در این فاصله برابر است با تغییرات انرژی جنبشی ذرات . از آنجاییکه کار انجام شده در این فاصله برابراست با مقدار بار ذره در اختلاف پتانسیل موجود بین کاتد وآند بنابراین خواهیم داشت

ev۰ =½m۰v۲

که در آن وی اختلاف پتانسیل بین کاتد و آند ای بار الکترون وی سرعت الکترون و m۰ جرم آن می‌باشد. بدیهی است اگر v۰ زیاد نباشد یعنی تا حدود هزار ولت رابطه فوق صدق می‌کند یعنی سرعت الکترون مقداری خواهد بود که می‌توان از تغییرات جرم آن صرفنظ نمود . بنابراین سرعت الکترون در لحظه عبور از آند بسمت قسمت دوم دستگاه برابر است با:

v = √(۲e v۰/ m۰)

ب) قسمت دوم دستگاه که پرتو الکترونی با سرعت v وارد آن می‌شود شامل قسمتهای زیر است :


۱- یک خازن مسطح که از دو جوشن A وB تشکیل شده‌است اختلاف پتانسیل بین دو جوشن حدود دویست تا سیصد ولت می‌باشد اگر پتانسیل بین دو جوشن را به v۱ و فاصله دو جوشن را به d نمایش دهیم شدت میدان الکتریکی درون این خازن E = v۱/d خواهد بود که در جهت پتانسیلهای نزولی است.


۲- یک آهنربا که در دو طرف حباب شیشه‌ای قرار گرفته و در داخل دو جوشن خازن: یک میدان مغناطیسی با شدت B ایجاد می‌نماید . آهنربا را طوری قرار دهید که میدان مغناطیسی حاصل بر امتداد ox امتداد سرعت - و امتداد oy امتداد میدان الکتریکی - عمود باشد.

پ) قسمت سوم دستگاه سطح درونی آن به روی سولفید آغشته شده که محل برخورد الکترونها را مشخص می‌کند.

وقتی الکترو از آند گذشت و وارد قسمت دوم شد اگر دو میدان الکتریکی و مغناطیسی تاثیر ننمایند نیرویی بر آنها وارد نمی‌شود لذا مسیر ذرات یعنی پرتو الکترونی مستقیم و در امتداد ox امتداد سرعت ) خواهد بود و در مرکز پرده حساس p یعنی نقطه p۰ اثر نورانی ظاهر می‌سازد.

اگر بین دو جوشن خازن اختلاف پتانسیلv۱ را برقرار کنیم شدت میدان الکتریکی دارای مقدار معین E خواهد بود و نیروی وارد از طرف چنین می‌دانی بر الکترون برابر است با FE = e E این نیرو در امتداد oy و در خلاف جهت میدان یعنی از بالا به پایین است.


میدان مغناطیسی B را طوری قرار می‌دهند که برسرعت v عمود باشد . الکترون در عین حال در میدان مغناطیسی هم قرار می‌گیرد و نیرویی از طرف این میدان بر آن وارد می‌شود که عمود بر سرعت و بر میدان خواهد بود . اگر این نیرو را بصورت حاصلضرب برداری نشان دهیم برابر است با:


FM = q.(VXB) در اینجا q = e پس:

FM = q.(VXB)

و مقدار عددی این نیرو مساوی است با F = e v B زیرا میدان B بر سرعت v عمود است یعنی زاویه بین آنها ۹۰ درجه و سینوس آن برابر واحد است. اگر میدان B عمود بر صفحه تصویر و جهت آن بجلوی صفحه تصویر باشد امتداد و جهت نیروی FM در جهت oy یعنی در خلاف جهت FE خواهد بود. حال میدان مغناطیسی B را طوری تنظیم می‌نمایند کهFE = FM گردد و این دو نیرو همدیگر را خنثی نمایند. این حالت وقتی دست می‌دهد که اثر پرتو الکترونی روی پرده بی تغییر بماند پس در این صورت خواهیم داشت:

FM = FE

       e.v.B = e E
       v = E/ B 

چون مقدار E و B معلوم است لذا از این رابطه مقدار سرعت الکترون در لحظه ورودی به خازن بدست می‌اید . حال که سرعت الکترون بدست آمد میدان مغناطیسی B را حذف می‌کنیم تا میدان الکتریکی به تنهای بر الکترون تاثیر نماید . از آنجاییکه در جهت ox نیرویی بر الکترون وارد نمی‌شود و فقط نیروی FE بطور دائم آنرا بطرف پایین می‌کشد لذا حرکت الکترون در داخل خازن مشابه حرکت پرتابی یک گلوله در امتداد افقی می‌باشد و چون سرعت الکترون را نسبتا کوچک در نظر می‌گیریم معادلات حرکت الکترون ( پرتو الکترونی ) در دو جهت ox و oy معادلات دیفرانسیل بوده و عبارت خواهد بود از

m۰(d۲x /dt۲)/span>=۰ در امتداox

 m0d2y /dt2)=e. E      در امتداoy 

با توجه به اینکه مبدا حرکت را نقطه ورود به خازن فرض می‌کنیم اگر از معادلات فوق انتگرال بگیریم خواهیم داشت:

y=(۱/۲)(e.E)t۲/m۰

x=v.t

معادلات فوق نشان می‌دهد که مسیر حرکت یک سهمی است و مقدار انحراف پرتو الکترونی از امتداد اولیه (ox ) در نقطه خروج از خازن مقدار y در این لحظه خواهد بود . اگرطول خازن را به L نمایش دهیم x = L زمان لازم برای سیدن به انتهای خازن عبارت خواهد بود از t = L / v اگر این مقدار t را در معادله y قرار دهیم مقدار انحراف در لحظه خروج از خازن به دست می‌آید:

Y = ½ e( E/m۰) ( L/ v )۲

    e/ m۰ = ( ۲y/ E ) ( v/ L )۲

که در آن v سرعت الکترون که قبلا بدست آمده‌است. L و E بترتیب طول خازن و شدت میدان الکتریکی که هر دو معلوم است پس اگر مقدار y را اندازه بگیریم بار ویژه یا e/m۰ محاسبه می‌شود.

پس از خروج الکترون از خازن دیگر هیچ نیرویی بر آن وارد نمی‌شود بنابراین از آن لحظه به بعد حرکت ذره مستقیم الخط خواهد بود و مسیر آن مماس بر سهمی در نقطه خروج از خازن است . اگر a فاصله پرده از خازن یعنی D P۰ باشد می‌توانیم بنویسیم:

P۰P۱ = y + DP۰ tgθ

tgθعبارتست از ضریب زاویه مماس بر منحنی مسیر در نقطه خروج از خازن و بنابراین مقدار یست معلوم پس باید با اندازه گرفتن فاصله اثر روی پرده( P۰ P۱)به مقدار y رسید و در نتیجه می‌توانیم e/ m۰ را محاسبه نماییم.

مقداری که در آزمایشات اولیه بدست آمده بود ۱۰۸×۷/۱ کولن بر گرم بود مقداریکه امروزه مورد قبول است و دقیقتر از مقدار قبلی است برابر ۱۰۸×۷۵۸۹/۱ کولن بر گرم است.

علاوه بر تامسون، میلیکان نیز از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ به مدت هفت سال با روشی متفاوت به اندازه گیری بار الکترون پرداخت.

برندگان جایزه ی نول فیزیک (۱۹۰۱ـ ۱۹۲۵)

ویلهلم کنراد رونتگن (۱۹۰۱) · هندریک لورنتز / پیتر زیمان (۱۹۰۲) · هانری بکرل / پیر کوری / ماری کوری (۱۹۰۳) · جان استرات (۱۹۰۴) · فیلیپ لنارت (۱۹۰۵) · جوزف جان تامسون (۱۹۰۶) · آلبرت آبراهام مایکلسون (۱۹۰۷) · گابریل لیپمن (۱۹۰۸) · گولیلمو مارکونی / کارل فردیناند برون (۱۹۰۹) · یوهان دیدریک وان در والس (۱۹۱۰) · ویلهلم وین (۱۹۱۱) · گوستاف دالن (۱۹۱۲) · هایک کامرلینگ اونس (۱۹۱۳) · ماکس فون لائو (۱۹۱۴) · ویلیام لورنس براگ / ویلیام هنری براگ (۱۹۱۵) · چارلز گلوور بارکلا (۱۹۱۷) · ماکس پلانک (۱۹۱۸) · یوهان اشتارک (۱۹۱۹) · شارل ادوارد گیوم (۱۹۲۰) · آلبرت اینشتین (۱۹۲۱) · نیلز بور (۱۹۲۲) · رابرت میلیکان (۱۹۲۳) · کارل مان گیورگ سیگبن (۱۹۲۴) · جیمز فرانک / گوستاو هرتز (۱۹۲۵)

..

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:15 ] [ مصطفی زنگنه ]

متولد 8 ژانويه 1942
او از هر گونه تحرك عاجز است. نه مي تواند بنشيند نه برخيزد. نه راه برود. حتي قادر نيست دست و پايش را تكان بدهد يا بدنش را خم و راست كند. از همه بدتر توانايي سخن گفتن را نيز ندارد. زيرا عضلات صوتي او كه عامل اصلي تشكيل و ابراز كلمات اند مثل 99 درصد بقيه عضلات حركتي بدنش در يك حالت فلج كامل قرار دارند. مشتي پوست و استخوان است روي يك صندلي چرخدار كه فقط قلبش و ريه هايش و دستگاه هاي حياتي بدنش كار مي كنند و بخصوص مغزش فعال است. يك مغز خارق العلده كه دمي از جستجو و پژوهش و رهگشايي بسوي معماها و نا شناخته ها باز نمي ماند.
اين اعجوبه مفلوج استيفن هاوكينگ ؛ پرآوازه ترين دانشمند دهه آخر قرن بيستم است كه اكنون در دانشگاه معروف كمبريج همان كرسي استادي را در اختيار داردكه بيش از دو قرن پيش زماني به اسحق نيوتن كاشف قانون جاذبه تعلق داشت.همچنين وي را انيشتين دوم لقب داده اند زيرا مي كوشد تئوري معروف نسبيت را تكامل بخشد و از تلفيق آن با تئوري هاي كوانتومي فرمول واحد جديدي ارائه دهد كه توجيه كننده تمامي تحولات جهان هستي از ذرات ريز اتمي تا كهكشان هاي عظيم باشد.

اينشتين معتقد بود كه چنين فرمول يا قانون واحدي مي بايست وجود داشته باشد و سالهاي آخر عمرش را در جستجوي آن سپري كرد اما توفيقي نيافت.
استيفن هاوكينگ شهرت و اعتبار علمي خود را مديون محاسبات رياضي پيچيده و بسيار دقيقي است كه در مورد چگونگي پيدايش و تحول سياهچاله هاي آسماني يا حفره هاي سياه انجام داده است.اين اجرام فوق العاده متراكم كه به علت قدرت جاذبه بسيار قوي حتي نور امكان جدايي از سطح آن ها را نداردوجودشان بر اساس تئوري نسبيت انيشتين پيش بيني شده بود و به همين جهت هم سياهچاله ناميده شدند.رديابي و رويت آنها بوسيله قويترين تلسكوپ ها يا هر وسيله ديگر تا كنون ممكن نبوده است. با وجود اين استيفن هاوكينگ با قدرت انديشه و محاسبات رياضي چون و چرا ناپذيرش- نه فقط وجود سياهچاله ها را به اثبات رسانده و چگونگي شكل گيري و تحول آن ها را نشان داده بلكه به نتايج جالبي در رابطه اين اجرام با كيفيت وقوع انفجار بزرگ Big Bang در آغاز پيدايش كيهان دست يافته است كه در دانش فيزيك اختري و كيهان شناسي اهميت بسزايي دارد و به عقيده صاحبنظران بناي اين علوم را در قرن آينده تشكيل خواهد داد.

كتاب جديد هاوكينگ در اين زمينه كه بعنوان سياهچاله ها و جهان هاي نوزاد انتشار يافت در محافل علمي جهان مثل يك بمب صدا كرد و شگفتي فراوان برانگيخت. اما قبل از اشاره خلاصه اي مي آوريم از زندگي نويسنده اش كه براستي از كتاب او شگفتي بر انگيز تر است .

استيفن هاوكينگ در 8 ژانويه 1942 در شهر دانشگاهي آكسفورد زاده شد و دوران كودكي و تحصيلات اوليه اش را در همان شهر گذرانيد. از همان زمان به علوم رياضيات علاقه داشت و آرزوي دانشمند شدن را در سر مي پروراند اما در مدرسه يك شاگرد خودسر و بخصوص بد خط شناخته مي شد و هرگز خود را در محدوده كتاب هاي درسي مقيد نمي كرد بلكه چون با مطالعات آزاد سطح معلواتش از كلاس بالاتر بود هميشه سعي داشت در كتاب هاي درسي اشتباهاتي را گير بياورد و با معلمان به جر و بحث و چون و چرا بپر دازد !

پدر و مادرش از طبقه متوسط بودند با يك زندگي ساده در خانه اس شلوغ و فرسوده اما مملو از كتاب كه عادت به مطالعه را در فرزندانشان تقويت مي كرد. فرانك پدر خانواده پزشك متخصص در بيماري هاي مناطق گرمسيري بود و به همين جهت نيمي از سال را به سفرهاي پژوهشي در مناطق آفريقايي مي گذرانيد. اين غيبت هاي متوالي برلي بچه ها چنان عادي شده بود كه تصور مي كردند همه پدر ها چنين وضعي دارند. و مانند پرندگان هر ساله در فصل سرما به مناطق آفتابي مهاجرت مي كنند و بعد به آشيانه بر مي گردند. در عين حال غيبت هاي پدر نوعي استقلال عمل و اتكا به نفس در بچه ها ايجاد مي كرد.

استيفن در 17 سالگي تحصيلات عاليه را در رشته طبيعي آغاز كرد و از همان زمان به فيزيك اختري و كيهان شناسي علاقه مند شد زيرا در خود كنجكاوي شديدي مي يافت كه به رمز و راز اختران و آغاز و انجام كيهان پي ببرد. سالهاي دهه 60 عصر طلايي كشف فضا- پرتاب اولين ماهواره ها و سفر هيجان انگيز فضانوردان به كره ماه بود و بازتاب اين وقايع تاريخي در رسانه ها جوانان را مجذوب مي كرد. بعلاوه استيفن از كودكي عاشق رمان هاي علمي تخيلي بود و مطالعه آن ها نيز بر اشتياق او به كسب معلومات بيشتر در فيزيك و نجوم و علوم ديگر مي افزود. او دوره سه ساله دانشگاه را با موفقيت به پايان برد و آماده مي شد تا دوره دكترا را در رشته كيهان شناسي آغاز كند اما . . .

اما به دنبال احساس ناراحتي هايي در عضلات دست و پا استيفن در ژانويه 1963 يعني آغاز بيست و يكسالگي مجبور به مراجعه به بيمارستان شد و آزمايش هايي كه روي او انجام گرفت علائم بيماري بسيار نادر و درمان ناپذيري را نشان داد. اين بيماري كه به نام ALS شناخته مي شود بخشي از نخاع و مغز و سيستم عصبي را مورد حمله قرار مي دهد و به تدريج اعصاب حركتي بدن را از بين مي برد و با تضعيف ماهيچه ها فلج عمومي ايجاد مي كند بطوريكه بمرور توانايي هرگونه حركتي از شخص سلب مي شود. معمولا مبتلايان به اين بيماري بي درمان مدت زيادي زنده نمي مانند و اين مدت براي استيفن بين دو تا سه سال پيش بيني شده بود.

نوميدي و اندوه عميقي را كه پس از آگاهي از جريان بر استيفن مستولي شد مي توان حدس زد. ناگهان همه آرزوهاي خود را بر باد رفته ميديد. دوره دكترا-روياي دانشمند شدن – كشف رمز و راز كيهان – همگي به صورت كاركاتورهايي در آمدند كه در حال دورشدن و رنگ باختن به او پوزخند مي زدند. بجاي همه آن خيال پروريهاي بلند پروازانه حالا كاري بجز اين از دستش بر نمي آمد كه در گوشه اي بنشيند و دقيقه ها را بشمارد تا دوسال بعد با فلج عمومي بدن زمان مرگش فرا برسد.

به اتاقي كه در دانشگاه داشت پناه برد و در تنهايي ساعتها متفكر و بي حركت ماند. خودش بعدها تعريف كرده است كه آن شب دچار كابوسي شد و در خواب ديد كه محكوم به اعدام شده است و او را براي اجراي حكم مي برند و در آن موقعيت حس كرد كه هر لحظه زندگي چقدر برايش ارزشمند است. بعد از بيداري به ياد آورد كه در بيمارستان با يك جوان مبتلا به بيماري سرطان خون هم اتاق بوده و او از فرط درد چه فريادهايي مي كشيد. پس خود را قانع كرد كه اگر به بيماري لادرماني مبتلاست اما لااقل درد نمي كشد. بعلاوه طبع لجوج و نقادش كه هيچ چيز را به آساني نمي پذيرفت هشدار داد كه از كجا معلوم كه پيش بيني پزشكان درست از كار در بيايد و چه بسا كه از نوع اشتباهات كتب درسي باشد!

سخنان استفان هاوکینگ در مورد بیماریش ALS:

"اغلب مردم از من سوال می کنند که با ALS چگونه سر می‌کنم.پاسخ من زیاد نیست،سعی می‌کنم تا جایی که امکان دارد یک زندگی طبیعی داشته باشم و در مورد بیماریم فکر نکنم و در مورد چیزهایی که باعث می‌شوند کارهای مردم عادی را نتوانم انجام دهم فکر نکنم.
وقتی فهمیدم بیماری نورون حرکتی دارم ،شوک بزرگی را تحمل کردم.در زمان کودکی من در بازیهای با توپ خوب نبودم و دست‌خطم باعث نا‌امیدی آموزگارانم می شد.به همین خاطر به ورزش و فعالیتهای فیزیکی اهمیت نمی دادم.تنها در رقابتهای قایقرانی داخل کالج شرکت می‌کردم.
در سال سومی که در آکسفورد بودم احساس می‌کردم حرکاتم زمخت شده و دو بار بدون علت واضح زمین خوردم.ولی تا سال بعد که به کمبریج رفتم و پدرم متوجه قضیه شد اهمیتی ندادم.پدرم مرا پیش پزشک خانواده برد.وی مرا به یک متخصص ارجاع داد و مدت کوتاهی بعد از 21‌مین سال تولدم برای انجام تستهای تشخیصی به بیمارستان رفتم.در دو هفته ای که در بیمارستان بودم تستهای زیادی روی من انجام شد.آنها از عضلات بازویم نمونه برداشتند ، به من الکترود متصل کردند و ماده حاجب به درون ستون فقراتم تزریق کردند و جریان آن را با اشعه ایکس مشاهده کردند.بعد از همه اینها پزشکان درباره اینکه چه بیماریی دارم چیزی به من نگفتند ، فقط گفتند M.S. ندارم و یک کیس آتیپیک هستم.پزشکان در حالی که می دانستند ویتانین تاثیر زیادی روی بیماریم ندارد به من ویتامین تجویز کردند.
تصوری که من داشتم این بود که مبتلا به یک بیماری غیر قابل علاج هستم که در طی چند سال مرا از پای در خواهد آورد.در آن زمان دید خوب ی به بیماریم نداشتم.در زمان بستری پسری که در تخت روبرویم بستری شده بود به علت لوکمی فوت کرد.نمی‌دانستم که چه بر من خواهد رفت و بیماری با چه سرعتی پیشرفت خواهد کرد.پزشکان به من گفتند به کمبریج برگردم و تحقیقاتم در مورد نسبیت عام و کیهان‌شناسی ادامه دهم.در بازگشت به کمبریج در کارهایم پیشرفت خوبی نداشتم شاید به علت اینکه در آن زمان زمینه ریاضیاتم خوب نبود شاید هم به علت اینکه فکر می کردم آنقدر زنده نخواهم بود که بتوانم ph.D خود را بگیرم.تا حدودی یک شخصیت تراژیک پیدا کرده بودم .زیاد به واگنر گوش می‌کردم ولی مقالات مجلاتی که می گویند در آن زمان مست می کردم ، یک بزرگنمایی وضعیت آن زمانم است.
واقعیت این است که یکی از مجله ها مطلبی در این مورد نوشته شده بود و بقیه مجله ها این داستان را کپی کرده بودند.مطالبی که به دفعات چاپ شوند گاه واقعا حقیقی به نظر می رسند.
رویاهایم در آن زمان آشفته بودند.تصوری که از خود داشتم تصور یک محکوم به اعدام بود.بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم ناگهان حس کردم که اگر مجازات مرگم به تعویق انداخته شود چه کارهایی ارزنده ای وجود دارد که می توانم انجام دهم.رویای دیگری که داشتم این بود که در عمر باقیمانده خود برای دیگران فداکاری کنم و بعد از انجام این کارها مرگ یک چیز خوب خواهد بود.با شگفتی دریافتم که من از زندگی بیش از زمانی که پی به بیماریم نبرده بودم لذت می برم.از آن زمان در تحقیقاتم پیشرفت کردم و با دختری که قبل از زمان تشخیص بیماریم آشنا شده بودم نامزد شدم.این نامزدی زندگیم را تغییر داد و میلی برای زندگی به من داد ولی به معنی این بود که باید کاری اختیار کنم تا قادر به ازدواج باشم.من موفق به کسب بورس تحقیقاتی شدم و چند ماه بعد با نامزدم ازدواج کردم.خوش شانس بودم که در فیزیک تئوریک تحصیل می کردم چون تنها جایی بود که بیماریم یک معلولیت محسوب نمی شد .در همان زمانی که بیماریم پیشرفت می کرد ، بر شهرت من در فیزیک افزوده می شد.این موضوع باعث می شد موقعیتهایی برای من ایجاد شود که کارم منحصر به تحقیق شود و مجبور به سخنرانی و تدریس نشوم."

در سالهای بعدی بیماری استفان پیشرفت کرد ،طوری که مجبور به استفاده از ویلچر شد.در این سالها وی دردسر فراوانی را برای پیدا کردن یک مسکن مناسب برای همسر و سه فرزندش متحمل شد.
تا سال 1974 هاوکینگ قادر بود که خودش غذا بخورد و به بستر برود و یا از آن خارج شود.از این زمان مجبور به استفاده از پرستار برای کمک کردن به امورات شخصی خود شد.در سال 1985 هاوکینگ دچار پنومونی شد و بعد از بستری در بیمارستان عمل تراکئوستومی برای وی انجام شد و پس از آن مجبور به استفاده از پرستار 24 ساعته گردید.
تا پیش از عمل تراکئوستومی ،هاوکینگ قادر به سخن گفتن بود هرچند سخنانش فقط برای نزدیکانش مفهوم بود و در سخنرانیها مجبور به استفاده از فردی برای تکرار حرفهایش بود.ولی از زمان عمل هاوکینگ قدرت ادای سخنانش را از دست داد وتنها راه ارتباطش با مردم اشاره ابرو بود ، هنگامی که فرد دیگری روی کاغذی که حروف الفبا بر آن نوشته شده بود اشاره می کرد.
اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بيشتري براي مبارزه با نوميدي و بدبيني داد آشنايي اش در همان ايام با دختري به نام (جين وايلد) بود كه بعد ها همسرش شد و نقش فرشته نگهبانش را به عهده گرفت. جين اعتقادات مذهبي عميقي داشت و معتقد بود كه در هر فاجعه اي بذراهي اميد وجود دارد كه با استقامت و قدرت روحي خود مي تواند رشد كند. و بارور شود. بايد به خداوند توكل داشت و از ناكاميهايي كه پيش مي آيد خيزگاههايي براي كاميابي ساخت.

جين دانشجوي دانشگاه لندن بود اما تحت تاثير هوش فوق العاده و شخصيت استثنايي استيفن چنان مجذوب او شده بود كه هر هفته به سراغش مي آمد و ساعتي را به گفتگوي با او مي گذرانيد و آمپول خوشبيني تزريق مي كرد.آنها پس از چندي رسما نامزد شدند و استيفن تحصيلات دانشگاهي اش را از سر گرفت زيرا براي ازدواج با جين مي بايست هرچه زودتر دكتراي خود را بگيرد و كار مناسبي پيدا كند.

و او طي دو سال با اشتياق و پشتكار اين برنامه را عملي كرد در حاليكه رشد بيماري لعنتي را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به كمك يك عصا و سپس دو عصا راه مي رفت. ازدواجش با جين در سال 1965 صورت گرفت و او چنان غرق اميد و شادي بود كه به پيش بيني دو سال پيش پزشكان در مورد مرگ قريب الوقوعش نمي انديشيد.

پروفسور استيفن هاوكينگ اكنون 61 سال داردو ظاهرا بيش از يك ربع قرن قاچاقي زندگي كرده است. البته اگر بتوان وضع كاملا استثنايي او را در حال حاضر زندگي ناميد.!

پيش بيني پزشكان در مورد بيماري فلج پيش رونده او نادرست نبود و اين بيماري اكنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه 60 براي نقل مكان از صندلي چرخدار استفاده مي كند و قدرت تحرك از همه اجزاي بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شده است. با اين دو انگشت او مي تواند دكمه هاي كامپيوتر بسيار پيشرفته اي را فشار دهد كه اختصاصا براي او ساخته اند و بجايش حرف مي زند. و رابطه اش را با دنياي خارج برقرار مي كند زيرا از سال 1985 قدرت تكلم خود را هم ازدست داده است.

در آن سال او پس از بازگشت از سفري به درو دنيا براي مدتي در ژنو بسر مي برد كه مركز پژوهشهاي هسته اي اروپاست و دانشمندان اين مركز جلسات مشاوره اي با او داشتند. يك شب كه استيفن هاوكينگ تا دير وقت مشغول كار بود ناگهان راه نفس كشيدنش گرفت و صورتش كبود شد بيدرنگ او را به بيمارستان رساندند و تحت معالجات اضطراري قرار دادند. معمولا مبتلايان به بيماري ALS در مقابل ذات الريه حساسيت شديدي دارند و در صورت ابتلاي به آن ميميرند كه اين خطر براي استيفن هاوكينگ هم پيش آمده بود و گرفتن راه تنفس او ناشي از ذات الريه بود. پس از چند روز بستري بودن در بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان سرانجام با اجازه همسرش تصميم گرفته شد كه با عمل جراحي مخصوص مجراي تنفس او را باز كنند اما در نتيجه اين عمل صداي خود را براي هميشه از دست مي داد

عمل جراحي با موفقيت صورت گرفت و بار ديگر استيفن از خطر مرگ جست. هر چند قدرت تكلم خود را از دست داد اما با جايگزيني كامپيوتر مخصوص سخنگو ارتباط او با اطرافيانش حتي بهتر از سابق شد زيرا قبلا بعلت ضعف عضلات صوتي با دشواري و نارسايي زياد صحبت مي كرد. كامپيوتر سخنگو را يك استاد آمريكايي كامپيوتر در كاليفرنيت براي او ساخت و تقديمش كرد. برنامه ريزي اين دستگاه شامل سه هزار كلمه است و هر بار كه استيفن بخواهد سخني بگويد مي بايست با انتخاب كلمات و فشردن دكمه هاي كامپيوتر به كمك دو انگشتش كه هنوز كار مي كنند جمله مورد نظرش را بسازد و صداي مصنوعي به جاي او حرف مي زند. البته اينگونه سخنگويي ماشيني طولاني تر است اما خود استيفن كه هرگز خوشبيني اش را از دست نمي دهد عقيده دارد كه به او وقت بيشتري مي دهد براي انديشيدن آنچه مي خواهد بگويد و سبب مي شود كه هرگز نسنجيده حرف نزند.

"در این زمان بود که یک متخصص نرم افزار با نوشتن یک برنامه به نام Equalizer به کمکم آمد.این برنامه امکان انتخاب حروف الفبای روی صفحه نمایش را با حرکت انگشت ،ابرو و یا حرکت چشم می داد.وقتی متنم را می نویسم ، آن را به یک ترکیب‌کننده گفتار منتقل می کنم تا نوشتارم تبدیل به صدا شود.اول از یک کامپیوتر دسک تاپ بدین منظور استفاده می کردم بعدا دانشگاه کمبریج برای من یک کامپیوتر پرتابل تهیه کرد.من می توانم با این روش 15 کلمه در دقیقه بنویسم.با استفاده از این سیستم می توان کتاب و مقالات علمی بنویسم.از برنامه speech synthesizer بسیار راضی هستم چون لحن سخنانم را هم تشخیص می دهد وباعث ارتباط بهترم با مخاطبین می‌شود .تنها اشکال این برنامه این است که به من لهجه آمریکایی می دهد،البته متخصصان شرکت سازنده باین برنامه در حال کار روی لهجه انگلیسی این برنامه هستند.
در تقریبا تمام دوران بزرگسالی خود درگیر بیماری نورون حرکتی بوده ام.هنوز این بیماری نتوانسته است مرا از داشتن یک خانواده و یک کار موفق بازدارد .از جین ،همسرم ، فرزندانم و همه افراد و تشکیلاتی که به من کمک کرده اند ،سپاسگزارم.من خوش شانس بوده ام که بیماریم خیلی آهسته تر از معمول پیشرفت داشته است.بیماریم نشان داد که هرگز نباید امیدمان را از دست بدهیم."

هاوکینگ از کامپیوترهای شرکتIBM روی ویلچرش استفاده می کند.در 12 ماه اخیر،
کامپیوترش را به یک پروسسور Centrino Pentium M 1.5GHz ارتقا داده و از یک سیستم wirelessبرای ارتباط با اینترنت استفاده می کند.در جاهایی که دسترسی به شبکه بی سیم میسر نیست اینتل امکان ارتباط از طریق شبکه موبایل را برای هاوکینگ فراهم کرده است.
برنامه های مورد استفاده هاوکینگ که سابقا فقط تحت داس اجرا می شدند به تازگی با ویندوز XP سازگار شده اند و هاوکینگ سیستمش را به ویندوز XP ارتقا داده است.

ويلچر يا صندلي چرخدار استيفن كه بوسيله آن رفت و آمد مي كند نيز از پيشرفته ترين پديده هاي تكنولوژي است و با نيروي الكتريكي حركت مي كند. وي اتكاي زيادي به ويلچر خود دارد چون علاوه بر حركت با آن وسيله اي براي ابراز احساساتش نيز محسوب مي شود. مثلا اگر در يك ميهماني به وجد آيد با ويلچرش به سبك خاص خود مي رقصد و چنانچه صبر و حوصله اش را در مورد يك شخص مزاحم از دست بدهد در يك مانور سريع از روي پاهاي او رد مي شود !!! بسياري از شاگردانش ضربه چرخهاي ويلچر او را تجربه كرده اند و به گفته خودش يكي از تاسف هايش اين است كه طعم اين تجربه را به مارگارت تاچر نچشانده است !

يكي از شگفتيهاي اين آدم مفلوج و نحيف كه به ظاهر بايد موجودي تلخ و غمزده و منزوي باشد شوخ طبعي و شيطنت كودكانه اوست كه بخصوص در برق نگاه هوشمندانه و رندانه اش ديده مي شود. در حاليكه اجزاي چهره اش بي حركت و فاقد هرگونه واكنش احساسي و عاطفي هستند اما چشمانش مي درخشند.

انگار به هزار زبان با مخاطب سخن مي گويند. او بهيچوجه خودش را منزوي نكرده است. به كنسرت و پارك مي رود. در رستوران غذا مي خورد. در انجمن هاي دانشجويان شركت مي كند. و سر به سر شاگردانش كه هميشه او را سوال پيچ مي كنند مي گذارد. شيوه شيطنت آميزش اينست كه پاسخگويي را گاهي عمدا كش مي دهد و در حاليكه پرسش كنندگان پس از چند دقيقه انتظار پاسخ مفصلي را براي سوال خود پيش بيني مي كنند با يك كلمه بله يا نه از كامپيوتر سخنگويش همه را به خنده مي اندازد.

اين اعجوبه فاقد تحرك عاشق جنب و جوش و گشت و سياحت است و تا كنون دوبار به سفر دور دنيا رفته و حتي از چين و ديوار باستاني آن ديدن كرده است. همچنين در صدها كنفرانس و سمينار علمي شركت كرده است و به ايراد سخنراني پرداخته است. كه البته اين سخنراني ها قبلا در نوار ضبط و در روز كنفرانس پخش مي شود.


پرفروشترين كتاب علمي

از نكات جالب ديگر در زندگي استيفن هاوكينگ يكي هم اينست كه او در سالهاي اوليه زناشويي اش با جين وايلد از او صاحب سه فرزند شد يك دختر و دو پسر. لذت پدري و احساس مسئوليت در تامين زندگي فرزندان يكي از مهمترين انگيزه هايي بود كه او را در مقابله با مشكلاتش ياري داد زيرا با طبع لجوج و بلندپروازش اصرار داشت كه بهترين امكانات زندگي و تحصيل را براي بچه هايش فراهم كند و اين امر مخارج هنگفتي روي دستش مي گذاشت. هزينه خودش هم كم نبود چون مي بايست به دو پرستار تمام وقت و يك دستيار حقوق بپردازد و درامد استادي دانشگاه كفاف اين مخارج را نمي داد. به همين جهت در اواسط دهه 80 به فكر نوشتن كتاب افتاد و در سال 1988 كتاب معروف خود به نام ( تاريخ كوتاهي از زمان) را منتشر كرد.{بزودي اين كتاب را در سايت خواهيم آورد}

در اين كتاب كه به فارسي هم ترجمه شده است استيفن هاوكينگ به زبان ساده و قابل فهم عامه پيچيده ترين مسائل فيزيك جديد و كيهان شناسي و بخصوص ماهيت زمان و فضا را بررسي كرده و نظريات و محاسبات خودش را شرح داده است. بي آنكه خواننده را با فرمولها و معادلات رياضي بغرنج گيج كند. اما به رغم سادگي بيان و جذابيت مباحث بسياري از مردم از آن سر در نمي آورند. زيرا ايده هاي مطرح شده در كتاب در سطح بالاي علمي است. با وجود اين كتاب مزبور 8 ميليون نسخه به فروش رفته و 183 هفته در ليست 10 كتاب پرفروش جهان قرار داشته است و طبعا چنين موفقيت بيمانندي مشكلات مادي استيفن را براي هميشه حل مي كند.

كتاب جديد استيفن به نتايج پژوهشها و يافته هاي او درباره ي سياهچاله ها اختصاص دارد. اين اجرام مرموز و فاقد نورانيت آسماني كه بر اساس تئوري پذيرفته شده اي در سالهاي اخير از فروريزي و تراكم ستارگان سنگين وزن پس از اتمام سوخت هسته اي آن ها پديد مي آيند ستارگان ديگر را در اطراف خود مي بلعند و با افزايش جرم و در نتيجه دستيابي به نيروي جاذبه قويتر به تدريج ستارگان دورتر را به كام مي كشند. بدينگونه در سياهچاله ها ماده به حدي از تراكم مي رسد كه هر سانتي متر مكعب آن مي تواند ميليونها و حتي ميلياردها تن وزن داشته باشد و نيروي جاذبه آنچنان قوي است كه نور و هيچگونه تشعشعي امكان خروج از سطح آن ها را ندارد. به همبن جهت ما هرگز نمي توانيم حتي با قويترين تلسكوپها اين غولهاي نامرئي را رديابي كنيم.

اما استيفن هاوكينگ در كتاب تازه اش برداشتهاي متفاوتي از سياهچاله ها ارائه داده است و با محاسبات خود به اين نتيجه مي رسد كه اين اجرام بكلي فاقد نورانيت نيستند و بعلاوه موادي را كه از ستارگان ديگر جذب و بلع مي كنند در مرحله نهايي تراكم به حالتي انفجار گونه از يك كانال ديگر بيرون مي ريزند. منتها آنچه دفع مي شود به همان صورتي نيست كه بلعيده شده است. به عبارت ديگر سياهچاله ها نوعي بوته زرگري هستند كه طلا آلات مستعمل را به شمش تبديل مي كنند. از كانال خروجي عناصر تازه در يك جهان نوزاد تزريق مي شود كه مي توان آن را در مقابل سياهچاله ( سپيد چشمه) ناميد.

شايد سالها طول بكشد تا صحت و سقم نظزيه هاي جديد استيفن هاوكينگ روشن شود زيرا آنقدر تازگي دارد كه عجيب به نظر مي رسد. اما عجيب تر از آن مغز اين مرد است كه اين نظزيه پردازي ها و رهگشائيها از آن مي تراود. او براي محاسبات طولاني و پيچيده رياضي و نجومي خود حتي از نوشتن ارقام روي كاغذ محروم است و بايد همه اين عمليات بغرنج را در مغز خود انجام بدهد و نتايج را در حافظه اش نگهدارد بدينگونه فقط با مغزش زنده است و به قول دكارت چون فكر مي كند پس وجود دارد.

اما اين موجود اين آدم معلول و نحيف و عاجز از تحرك و تكلم يك سرمشق است . . . .

براي آن ها كه با اميد و استقامت و تلاش بيگانه اند . . .

براي آن ها كه تواناييهاي انسان و ارزش انديشه سالم و سازنده را دست كم مي گيرند . . .

براي بدبين ها و منفي باف ها كه در افق ديد خود جهان را به گونه سياهچاله اي مخوف و ظلماني مي بينند . . . .

به سخن استيفن هاوكينگ : ( در آنسوي هر سياهچاله سپيد چشمه اي وجود دارد )

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:10 ] [ مصطفی زنگنه ]

سالشمار زندگى اينشتين

۱۸۷۹- تولد: ۱۴ مارس اولم (آلمان)
۱۸۹۴- ترك تحصيل بعد از گذراندن يك ترم در دبيرستان مونيخ، اقامت در ايتاليا و ترك تابعيت آلمانى
۱۸۹۶- ادامه تحصيل در دبيرستانى در سوئيس و آغاز تحصيلات دانشگاهى در مدرسه پلى تكنيك زوريخ
۱۹۰۰- اخذ مدرك از مدرسه پلى تكنيك زوريخ
۱۹۰۱- اخذ تابعيت سوئيس
۱۹۰۳- ازدواج با ميلوا ماريك (همكلاسى اش)
۱۹۰۵- چاپ چند مقاله معروف در «آنالن در فيزيك» (از جمله مقاله هاى مربوط به نظريه نسبيت خاص و توضيح اثر فتوالكتريك)
۱۹۱۴- تدريس در دانشگاه برلين (استاد فيزيك نظرى)
۱۹۱۶- تكميل نظريه نسبيت عام
۱۹۱۹- جدايى از ميلوا و ازدواج با دختر عمويش الزا
۱۹۲۱- اخذ جايزه نوبل به خاطر خدماتش به فيزيك نظرى
۱۹۲۷- مطالعه در باب مبانى فلسفى مكانيك كوآنتومى
۱۹۳۳- خروج از آلمان و اقامت در پرينستون آمريكا به خاطر فشار نازى ها
۱۹۳۹- نامه به روزولت درباره خطر دستيابى نازى ها به بمب هسته اى
۱۹۵۳- طرح نظريه وحدت نيروها
۱۹۵۵- مرگ بر اثر حمله قلبى، ۱۸ آوريل

• اينشتين كه بود

 آلبرت اينشتين در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ برابر با ۲۴ اسفند ۱۲۵۷ در شهر اولم آلمان به دنيا آمد. يك سال بعد با خانواده اش به مونيخ رفت. تحصيلات خود را در مونيخ آغاز و در سوئيس دنبال كرد. دوره دبيرستان را در آراو در سوئيس به پايان رسانيد و در دارالفنون زوريخ به تحصيل فيزيك و رياضى ادامه داد تا آنكه در ۱۹۰۵ دكتراى خود را گرفت.
 اينشتين به معلمى علاقه داشت اما تا مدت دو سال نتوانست شغل ثابتى به دست آورد و با تدريس خصوصى و جانشينى معلمان ديگر زندگى خود را مى گذراند. سرانجام به عنوان بازرس در دفتر ثبت علائم و اختراعات سوئيس استخدام شد. هفت سال در آنجا ماند و فرصت خوبى براى ادامه مطالعات و تكميل نظرات خود داشت و توانست مقاله هاى تاريخى و به يادماندنى خود را در مجله آلمانى رويدادهاى فيزيكى سال منتشر كند و به شهرت دست يابد. آلبرت در سال ۱۹۰۹ به دانشگاه زوريخ دعوت شد و به استادى دانشگاه آلمانى پراگ و استادى دارالفنون زوريخ برگزيده شد. در ۱۹۱۴ عضويت فرهنگستان علوم پزشكى و رياست مؤسسه وريك كايزر ويلهلم را پذيرفت و همكار ماكس پلانك، والتر نرنست، اروين شرودينگر و ماكس فون لاوه شد. شهرت آلبرت با اعلام نظريه نسبيت عام در سال ۱۹۱۶ به اوج خود رسيد و پس از تائيد آن در كسوف سال ۱۹۱۹ (۱۲۹۸ ش) شهرت جهانى يافت. با روى كار آمدن هيتلر در آلمان اينشتين كه يهودى بود، مورد آزار و بى حرمتى قرار گرفت و به آمريكا مهاجرت كرد و در آن جا به عضويت مؤسسه مطالعات پيشرفته پرينستون درآمد.
 در سال ۱۹۳۹(۱۳۱۸ ش) به درخواست چند نفر از دوستانش به فرانكلين روزولت رئيس جمهور آمريكا نامه نوشت و در آن از سلاح خطرناك اتمى كه در آلمان مورد مطالعه بود خبر داد و او را تشويق به مطالعه درباره سلاح اتمى كرد. همين كار سبب شد كه آمريكا در استفاده از انرژى اتمى از آلمان جلو افتد و نخستين بمب اتمى در آمريكا ساخته و به كار گرفته شود. استفاده از بمب اتمى و كشتار جمعيت زيادى در ژاپن سبب شد، اينشتين به طرفدارى از برقرارى صلح برخيزد و اعلاميه جلوگيرى از جنگ و صرف نظر كردن از جنگ هسته اى را كه برتراند راسل فيلسوف انگليسى تنظيم كرده بود، امضا كند. از اين رو است كه گروهى ثمره فعاليت علمى اينشتين را بمب اتم و جنگ هسته اى مى دانند و به او نفرين مى فرستند و گروهى ديگر او را بزرگترين دانشمند سراسر تاريخ بشر مى دانند كه جهان به بن بست رسيده علم را نجات داد و با بيان نظريه هاى خود راه علم و انديشه را هموار كرد.

  • روزى كه اينشتين رمق فكر كردن نداشت

اينشتين در نوجوانى علاقه چندانى به تحصيل نداشت. پدرش از خواندن گزارش هايى كه آموزگاران درباره پسرش مى فرستادند، رنج مى برد. گزارش ها حاكى از آن بودند كه آلبرت شاگردى كندذهن، غيرمعاشرتى و گوشه گير است. در مدرسه او را «باباى كندذهنى» لقب داده بودند. او در ۱۵ سالگى ترك تحصيل كرد، در حالى كه بعدها به خاطر تحقيقاتش جايزه نوبل گرفت!
 شايد شما نيز اين جملات را خوانده يا شنيده باشيد و شايد اين پرسش نيز ذهن شما را به خود مشغول كرده باشد كه چگونه ممكن است شاگردى كه از تحصيل و مدرسه فرارى بوده است، برنده جايزه نوبل و به عقيده برخى از دانشمندان، بزرگ ترين دانشمندى شود كه تاكنون چشم به جهان گشوده است؟
 با مطالعه دقيق تر زندگى اين شاگرد ديروز، پاسخ مناسبى براى اين پرسش پيدا خواهيم كرد. آلبرت بچه آرامى بود و والدينش فكر مى كردند كه كندذهن است. او خيلى دير زبان باز كرد، اما وقتى به حرف آمد، مثل بچه هاى ديگر «من من» نمى كرد و كلمه ها را در ذهنش مى ساخت. وقتى به سن چهار سالگى پاگذاشت، با بيلچه سر خواهر كوچكش را شكست و با اين كار ثابت كرد كه اگر بخواهد، مى تواند بچه ناآرامى باشد!
 پدر و مادر آلبرت به بچه هاى كوچك خود استقلال مى دادند. آنان آلبرت چهارساله را تشويق مى كردند كه راهش را در خيابان هاى حومه مونيخ پيدا كند. در پنج سالگى او را به مدرسه كاتوليك ها فرستادند. آن مدرسه با شيوه اى قديمى اداره مى شد. آموزش از طريق تكرار بود. همه چيز با نظمى خشك تحميل مى شد و هيچ اشتباهى بى تنبيه نمى ماند و آلبرت از هر چيزى كه حالت زور و اجبار و جنبه اطاعت مطلق داشته باشد، متنفر بود. اغلب كسانى كه درباره تنفر اينشتين از مدرسه، معلم و تحصيل نوشته اند، به نوع مدرسه، شيوه تدريس معلم و مطالبى كه اين دانش آموز بايد فرا مى گرفت، كمتر اشاره كرده اند. بازخوانى يك واقعه مهم در زندگى اينشتين ما را با مدرسه محل تحصيل او آشناتر مى كند: روزى آلبرت مريض بود و در خانه استراحت مى كرد. پدرش به او قطب نماى كوچكى داد تا سرگرم باشد. اينشتين شيفته قطب نما شد. او قطب نما را به هر طرف كه مى چرخاند، عقربه جهت شمال را نشان مى داد. آلبرت كوچولو به جاى اين كه مثل ساير بچه ها آن را بشكند و يا خراب كند، ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها به نيروى اسرارآميزى فكر مى كرد كه باعث حركت عقربه قطب نما مى شود. عموى آلبرت به او گفت كه در فضا نيروى ناديدنى (مغناطيس) وجود دارد كه عقربه را جابه جا مى كند. اين كشف تاثير عميق و ماندگارى بر او گذاشت. در آن زمان، اين پرسش براى آلبرت مطرح شد كه چرا در مدرسه، چيز جالب و هيجان انگيزى مثل قطب نما به دانش آموزان نشان نمى دهند؟! از آن به بعد، تصميم گرفت خودش چيزها را بررسى كند و به مطالعه آزاد مشغول شود. اينشتين ده ساله بود كه در دبيرستان «لويت پولت» ثبت نام كرد. در آن موقع، علاقه بسيارى به رياضى پيدا كرده بود. اين علاقه را عمويش اكوب و يك دانشجوى جوان پزشكى به نام ماكس تالمود در وى ايجاد كرده بودند. تالمود هر پنجشنبه به خانه آنان مى آمد و درباره آخرين موضوعات علمى با آلبرت حرف مى زد. عمويش نيز او را با جبر آشنا كرده بود. اينشتين در دوازده سالگى از تالمود كتابى درباره هندسه هديه گرفت. او بعدها آن كتاب را مهم ترين عامل دانشمند شدن خود عنوان كرد. با اين كه آلبرت در خانه چنين علاقه اى به رياضيات و فيزيك نشان مى داد، در دبيرستان چندان درخششى نداشت. او در نظام خشك و كسل كننده دبيرستان، علاقه اش را به علوم از دست مى داد و نمراتش كمتر و كمتر مى شدند. بيشتر معلمانش معتقد بودند كه او وقتش را تلف مى كند و چيزى ياد نمى گيرد. هرچند اينشتين به قصد اين درس مى خواند كه معلم شود نه فيزيكدان، اما از معلمان خود دل خوشى نداشت و از زورگويى آنان و حفظ كردن درس هاى دبيرستان، دل پرخونى داشت. از اين رو، خود را به مريضى زد و با اين حيله، مدتى از دبيرستان فرار كرد! چون معلم ها نيز از او دل خوشى نداشتند، شرايط را براى اخراج او از مدرسه فراهم كردند. اينشتين بعدها در اين باره گفت: «فشارى كه براى از بر كردن مطالب امتحانى بر من وارد مى آمد، چنان بود كه بعد از گذراندن هر امتحان تا يك سال تمام، رمق فكر كردن به ساده ترين مسئله علمى را نداشتم!» اينشتين بعدها مجبور شد در دبيرستان ديگرى ديپلم خود را بگيرد و سرانجام با هزار بدبختى گواهينامه معلمى را دريافت كند. بعد از آن، مدتى معلم فيزيك در يك مدرسه فنى شد، اما چون روش هاى خشك تدريس را نمى پسنديد، پيشنهادهايى در مورد تدريس به رئيس مدرسه داد كه پذيرفته نشدند و به اين ترتيب بهانه اخراج خود را فراهم كرد.اينشتين پس از اين واقعه، زندگى دانشجويى را برگزيد و پس از فارغ التحصيلى، در اداره ثبت اختراعات به كار مشغول شد. او از كار كردن در اين اداره راضى بود. عيب دستگاه هاى تازه اختراع شده را پيدا مى كرد و در ساعت ادارى، وقت كافى داشت تا به فيزيك فكر كند. در همين اداره بود كه مقاله هاى متعددى نوشت و در مجلات معتبر منتشر كرد. جالب اين كه دانشمند بزرگ كه با فرضيات خود انقلابى در جهان دانش به پا كرد، در شرايطى كار مى كرد كه براى هر دانشمند ديگرى غيرممكن بود! او نه با فيزيكدان حرفه اى تماس داشت و نه به كتاب ها و مجلات علمى مورد نياز دسترسى داشت. در فيزيك فقط به خود متكى بود و كس ديگرى را نداشت كه به او تكيه كند! اكتشافات او چنان خلاف عرف بودند كه به نظر فيزيكدانان حرفه اى، با شغلى كه او به عنوان يك كارمند جزء در دفتر ثبت اختراعات داشت، سازگار نبودند. برگرفته از كتاب اينشتين در ۹۰ دقيقه – جان و مرى گريبين /ترجمه پريسا همايون روز .

  • بررسى جزئيات زندگى آلبرت اينشتين نابغه قرن

ترجمه: على عبدالمحمدى

او تجسم خرد ناب بود، استادى كه انگليسى را با لهجه آلمانى تكلم مى كرد، كسى كه چهره اش به عنوان يك كليشه خنده دار در هزاران عكس و فيلم به نمايش درآمده است. سيماى منحصر به فرد او با آن موهاى بلند و آشفته بلافاصله قابل تشخيص بود، نظير «ولگرد كوچك» اثر ماندگار «چارلى چاپلين» كمدين مشهور سينماى جهان. چهره او به اندازه همان خانم هاى شيك پوشى كه در تالارهاى مجلل برلين و هاليوود مثل پروانه دور او مى چرخيدند شناخته شده بود. با اين حال، او به طرز غير قابل تصورى عميق بود نابغه اى بين نوابغ ديگر كه صرفاً با انديشيدن توانست دريابد كه جهان با آنچه به نظر مى رسيد تفاوت دارد. حتى اكنون دانشمندان در مواجهه با نظريات عالمانه او مثل نظريه «نسبيت عام» اظهار شگفتى مى كنند. «ريچارد فينمن» كه خود در زمره دانشمندان برجسته معاصر بود در اين باره گفته است: «من هنوز نمى توانم بفهمم كه او چطور به اين موضوع مى انديشيد.» اما فيزيكدان بزرگى كه ما در اينجا از او سخن مى گوييم به طرز شگفت انگيزى ساده رفتار مى كرد. مثلاً او عادت داشت كه كراوات ها و جوراب هايش را با عرقگيرها و زيرپيراهنى هاى پروانه اى عوض كند. او كلمات قصار پُرمغزى را بر زبان جارى مى ساخت و به آسانى حل معادلات رياضى قادر بود تا اشعار نامربوط بسرايد. مثلاً او مى گفت: «دانش چيز شگفت انگيزى است، مشروط بر آنكه كسى مجبور نباشد از طريق آن امرار معاش كند.» بازى پرتاب حلقه ها او را مشغول مى كرد، ضمن اينكه او همواره تلاش مى كرد تا به اشكال مختلف خود را به عنوان يك يهودى پاكدل يا يك هنرمند پُرآوازه بشناساند. هر كارتون سازى آرزو مى كرد تا مدلى همانند او داشته باشد. ايده هاى او درست همانند ايده هاى «داروين» (ديرينه شناس برجسته) غوغايى در جهان دانش بر پا مى كرد و عملاً فرهنگ معاصر، از نقاشى تا شعر، را تحت تأثير قرار مى داد. در آغاز، حتى بسيارى از دانشمندان مفهوم واقعى «نسبيت» را درك نمى كردند كه اين يادآور سخن كنايه آميز و بديع «آرتور ادينگتون» متخصص بذله گوى فيزيك نجومى است كه وقتى از او پرسيده شد «آيا درست است كه فقط سه نفر مفهوم نسبيت را درك كرده اند» پاسخ داد «من دارم تلاش مى كنم بفهمم كه نفر سوم كيست.» به طور كلى، نگاه جهانيان به مفهوم «نسبيت» نگاهى منتظرانه و خيره شونده بود. براى بسيارى از انديشمندان بزرگ دهه ۱۹۲۰ از «دادائيست» ها تا «كوبيست» ها و حتى فرويدين ها (طرفداران نظريات زيگموند فرويد)، اما قضيه تا حدى فرق مى كرد. اينان «نسبيت» را منطبق بر واقعيت هاى امروز جهان يافته بودند و نگاه ايشان بازتاب دهنده چيزى بود كه «ديويد كاسيدى» مورخ برجسته حوزه دانش به اختصار آن را «چشم انداز معاصر» مى ناميد: «خزان حكومت هاى استبدادى، تحولات گسترده در قلمرو نظم اجتماعى و در واقع هر آنچه در قرن بيستم دچار آشوب و تلاطم مى شد.»

• مردى براى تمام فصول
 تأثيرات برانگيزاننده «اينشتين» نابغه علمى قرن بيستم بر پندارهاى عمومى در سراسر زندگى او و پس از آن ادامه پيدا كرد. آرامگاه ترسناك او به آهن ربايى براى جذب پويندگان راه دانش و آگاهى تبديل شد. قيم هاى «اينشتين» محرمانه خاكسترهاى جسد او را در هوا پراكندند. اما آنها شكست خوردند، لااقل تا اندازه اى، توسط يك آسيب شناس زرنگ كه مغز «اينشتين» را بيرون كشيد تا شايد در آينده بتواند رازهاى نبوغ ذاتى او را كشف كند. همين چند سال پيش بود كه عده اى از محققان كانادايى با بررسى بقاياى نمك سود شده مغز «اينشتين» دريافتند كه نرمه جانبى ديواره مغز او بزرگتر از حد معمول بوده است. گفتنى است كه اين قسمت از مغز انسان به عنوان مركزى براى انديشيدن پيرامون محاسبات و شبيه سازى هاى فضايى نقش حساسى را ايفا مى كند. اما دانشمندان به همين اندازه بسنده نكرده اند و نامه ها و دستنوشته هاى قديمى «اينشتين» را براى پى بردن به ابعاد واقعى نبوغ او مورد مطالعه قرار داده اند. اين حقايق نامكشوف سرانجام پس از سال ها مقاومت قيم هاى «اينشتين» كه ظاهراً اشتياق فراوانى به مخفى نگهداشتن نبوغ خالق نظريه «نسبيت» نشان داده اند در حال آشكار شدن است. بر خلاف كاريكاتور خنده آورى كه «اينشتين» را با موهايى ژوليده و بدون آرايش به تصوير كشيده و همواره دختركان محصل را در انجام تكاليف خانگى درس رياضى و تحقق عينى هر هدف ارزشمندى يارى داده است، «آلبرت» آنگونه كه اسناد مربوطه نشان مى دهند مردى بوده كه زندگى شخصى مغشوش اش تفاوت هاى بارزى با انديشه هاى روشن او پيرامون جهان هستى داشته است. او قادر بود تا گاهى خونگرم و گاهى خونسرد باشد؛ او پدرى بسيار مهربان و شيفته فرزندان خود بود اما معمولاً دور از محيط خانواده حضور داشت؛ او همسرى فهميده براى بانوى سختگير خانه بود، اما گرم گرفتن با خانم هاى بدكاره را هم بلد بود. «فيليپ فرانك» دوست و نگارنده زندگينامه «اينشتين» درباره اين ويژگى نابغه دوران ما مى نويسد: «آلبرت رفتار زننده و عجيبى را با زنان غريبه از خود بروز مى داد. او خيلى سريع با اين قبيل افراد گرم مى گرفت، اما بلافاصله پس از صميمى شدن روابط پا پس مى كشيد و به آن پايان مى داد.» «اينشتين» خود در برابر هر خواسته اى براى كشف ويژگى هاى روحى و روانى اش مقاومت مى كرد. به عنوان مثال، او پيشنهاد يك تحليلگر فرويدى را براى دراز كشيدن روى تخت و تن دادن به آزمايش هاى روانكاوانه رد كرد. با وجود اين، كنجكاوى پيرامون خصايل ذاتى او همچنان ادامه دارد، به طورى كه هم اكنون صدها عنوان كتاب با موضوعيت «اينشتين» در سايت جست وجوى اينترنتى Amazon.com يافت مى شود.

•تربيت و سوابق خانوادگى
 اين نخستين فرزند خپله يك زوج بورژواى يهودى از جنوب آلمان قوياً تحت تأثير مادر تحكم جوى خود قرار داشت كه استعداد نسبتاً خوبى در ياد گيرى موسيقى داشت. همين اشتياق مادر باعث شد تا «آلبرت» كه استعداد خوبى را در نواختن ويولن و آموختن هنرمندى هاى آهنگسازان كلاسيكى از قبيل «باخ»، «موتزارت» و «شوبرت» بروز داده بود تشويق به ادامه فعاليت شود. در سال هاى كودكى و نوجوانى، «اينشتين» رفتارهاى مذهبى جالبى را به نمايش مى گذاشت. به عنوان مثال، او هميشه اعضاى خانواده اش را به خاطر مصرف گوشت خوك مورد سرزنش قرار مى داد. اما بعدها اين تعصب او ناپديد شد و جاى خود را به جست وجوى متون اوليه علمى و مطالعه كتاب كوچكى داد كه آموزه هاى هندسى را در خود نهفته داشت و حكم يك كتاب مقدس را براى او پيدا كرده بود. بدين ترتيب، «اينشتين» در تمام عمر خود به هر نوع اتوريته يا قدرتى ظنين باقى ماند.

پدر «آلبرت» كه يك مهندس آسان گير و مؤسس يك شركت ناموفق در صنعت نوظهور الكتروشيميايى بود تأثيرى كمتر از مادر بر شخصيت او گذاشت، هر چند اين پدر بود كه با اهداى يك قطب نماى اسباب بازى به عنوان هديه جشن تولد باعث شد تا «اينشتين» نخستين تجربه استدلالى خويش را از آن الهام بگيرد: «آلبرت» پنج ساله در شگفت مانده بود كه چه عاملى باعث مى شود تا سوزن قطب نما همواره به طرف شمال نشانه رود؟ در ۱۵ سالگى، «آلبرت» نخستين طغيان جوانى بزرگ خود را تجربه كرد. او كه به واسطه مهاجرت خانواده اش به شمال ايتاليا پس از بروز يك ناكامى شغلى ديگر براى پدرش به تنهايى در مونيخ زندگى مى كرد تصميم گرفت مدرسه ابتدايى اش را ترك كند تا از شر تمايلات نظامى گردانندگان آن خلاص شود. «اينشتين» تابعيت آلمانى خود را انكار كرد و سرانجام براى ادامه تحصيل وارد «پلى تكنيك زوريخ» شد كه به ام اى تى سوئيس معروف بود. در آنجا او عاشق يكى از دانشجويان همكلاسى خود به نام «ميله وا ماريچ» شد كه در رشته فيزيك تحصيل مى كرد. اگرچه خانم «ماريچ» قدرى از ناحيه پا مى لنگيد و سه سال هم بزرگتر از «آلبرت» بود، اما ظاهراً علاقه اين دو به يكديگر پايان ناپذير بود. «اينشتين» علايق شخصى خود را در زمينه هاى فيزيك و موسيقى با «ميله وا» سهيم مى دانست، او را «عروسك» خطاب مى كرد و حتى حاضر شد تا فرزند نامشروع او را كه دخترى رنجور بود سرپرستى كند. اين دو با وجود مخالفت هاى مادر «آلبرت» ازدواج كردند، اما وصلت آنها بعدها گسسته شد.

•نابغه اى اسير شهرت و محبوبيت
«اينشتين» در سال هاى جوانى به دليل پايبند نبودن به تعهدات زناشويى حتى يك بار مجبور شد تا از شوهر معشوقه قديمى اش پوزش بطلبد. «ميله وا» دريافته بود كه رابطه شوهرش با آن خانم از سر گرفته شده است و به همين دليل خواست تا مانع از تداوم آن شود. «آلبرت» بعدها دخالت همسرش را ناشى از حسادت ذاتى يك زن زشت نسبت به يك زن زيبا دانست و آن را سرزنش كرد. شايد از دست دادن دختر بيمار «ميله وا» يا وابستگى درونى «آلبرت» به علايق شغلى يا اوج گيرى شهرت او باعث شده بود تا بانوى خانه بيش از هر زمان ديگرى احساس ناراحتى كند. در آستانه جنگ جهانى اول، «ميله وا» بر خلاف ميل درونى خويش «اينشتين» را در سفر به برلين (مهد فيزيك اروپا) همراهى كرد، اما محيط تحمل ناپذير آنجا بلافاصله او را همراه دو فرزندش به زوريخ بازگرداند. در سال ۱۹۱۹ پس از سه سال بگو مگو و سپرى كردن روابط نامتعادل، «آلبرت» و «ميله وا» تصميم به جدايى از يكديگر گرفتند. «اينشتين» موافقت كرد كه پول جايزه نوبلى را كه او احساس اطمينان مى كرد كه به او تعلق خواهد گرفت به خانم «ماريچ» بدهد. با اين حال، آن دو بيشتر به خاطر فرزندان شان مجبور بودند به تماس هاى خويش ادامه دهند. فرزند بزرگتر كه «هانس آلبرت» نام داشت بعدها تا حد يك استاد برجسته هيدروليك در دانشگاه بركلى كاليفرنيا ترقى كرد، اما فرزند كوچكتر كه استعداد خود را در زمينه موسيقى و ادبيات آزموده بود بعدها در يك بيمارستان روانپزشكى در سوئيس به ديار باقى شتافت. «ميله وا» پس از جدايى از «آلبرت» تدريس خصوصى رياضيات و فيزيك را پيشه ساخت تا از اين راه بتواند هزينه هاى زندگى اش را تأمين كند. او برخلاف برخى تصورات كه «نسبيت خاص» را محصول فعاليت هاى مشترك او و «اينشتين» مى دانند هيچگاه چنين ادعايى را مطرح نساخت. «اينشتين» طولى نكشيد كه با عمو زاده مطلّقه خود «السا» طرح دوستى ريخت. اين زن كه آشپزى و تيماردارى «آلبرت» را عهده دار شده بود طى ماه هاى پى در پى كه «اينشتين» غرق در افكار بزرگ بود تا سرانجام توانست نظريه «نسبيت عام» را ارائه دهد صبورانه در كنار او حضور داشت. بر خلاف «ميله وا»، او (السا) فضاى شخصى مساعدى را براى «آلبرت» فراهم ساخته بود تا او هرچه بهتر بتواند به فعاليت هاى علمى خود رسيدگى كند. اما هر چه بر شهرت «اينشتين» افزوده مى شد، خانم هاى خوش سيماى بيشترى اطراف او را احاطه مى كردند، درست مثل ماهواره هايى كه گرد يك سياره مى چرخند. اينگونه هوسرانى هاى «آلبرت» خشم «السا» را كه سرانجام به عقد او درآمد برانگيخته بود، اما همانطورى كه او خطاب به يك دوست گفته است نابغه اى در حد و اندازه هاى شوهرش چطور مى توانست در برابر تبعات گريزناپذير شهرت و محبوبيت دوام بياورد.

• دشمنان از هر سو بر او مى تاختند
 اگرچه شايد همسران «اينشتين» با اين ادعا مخالف باشند، اما شواهد تاريخى حكايت از وجود نوعى «حس اخلاقى عميق» در باطن «آلبرت» دارند. مثلاً در اوج جنگ جهانى اول، «اينشتين» با امضاى يك دادخواست ضد جنگ كه فقط سه دانشمند آلمانى ديگر به امضاى آن تن داده بودند خشم «قيصر» را برانگيخت. با اين حال، در اقدامى كاملاً متناقض، او به ساخت يك قطب نماى دقيق براى استفاده در زيردريايى هاى آلمانى كمك كرد. طى سال هاى پُرآشوب دهه ۱۹۲۰ كه خيزش تدريجى حزب نازى به رهبرى «هيتلر» (در نتيجه شكست سنگين آلمان در جنگ جهانى اول و بروز مصايب عديده اقتصادى) باعث انزواى يهوديان شده بود «اينشتين» به عنوان يك «فيزيكدان يهودى» هدف مطلوبى براى نشانه رفتن بود. با اين حال، نازى ها تنها دشمنان او نبودند. استالينيست ها نظريه «نسبيت» او را نماينده فردگرايى شايع در تفكر «كاپيتاليسم» مى دانستند؛ برخى اعضاى كليسا «نسبيت» را نظريه اى آميخته با كفر و الحاد ارزيابى مى كردند. اما خود «اينشتين» با اينكه نگرشى اسپينوزايى (غير شخصى) به «خداوند» داشت، غالباً از تلاش خود براى درك ماهيت شكل گيرى جهان توسط خدا سخن به ميان مى آورد. در واكنش به رشد تفكرات ضدسامى در آلمان، «اينشتين» به يك صهيونيست متعصب تبديل شد، هر چند او دغدغه هاى خويش را پيرامون حقوق اعراب در هر كشور يهودى به طور آشكار بيان مى كرد. «اينشتين» كه با به قدرت رسيدن نازى ها مجبور به ترك آلمان شده بود پذيرفت كه در مؤسسه جديد مطالعات پيشرفته در پرينستون، نيوجرسى، به فعاليت مشغول شود تا در سايه آن بتواند گوشه خلوتى را براى پيشبرد مهارت هاى علمى خود فراهم ببيند. (وقتى از او خواسته شد تا ميزان مبلغ دريافتى اش را به پيشنهاد خود تعيين كند بدون هيچ چشمداشتى رقم سالانه سه هزار دلار را مطالبه كرد. اما «السا» با سرسختى خاصى آن را به ۱۶ هزار دلار افزايش داد). با اينكه «اينشتين» تمام فكر و ذكر خود را معطوف «يكى سازى مفاهيم جاذبه و الكترومغناطيسم در يك كالبد رياضى واحد» كرده بود، اما وقتى صداى ترسناك ماشين نظامى آلمان را كه روز به روز بر پيشروى هاى خود در دو جبهه شرق و غرب مى افزود شنيد ترجيح داد چاره اى بينديشد. برخلاف پرهيزهاى اوليه در خصوص موضوع جنگ، «اينشتين» به نفع اقدام نظامى عليه «هيتلر» سخنرانى كرد. او بدون جنجال و هياهو زمينه ورود گروه هايى از آوارگان يهودى را به ايالات متحده آمريكا فراهم ساخت كه در بين آنها عكاس جوانى به نام «فيليپه هالسمن» حضور داشت كه بعدها معروف ترين عكس «اينشتين» را به ثبت رساند.

• تأسف بى فايده
 وقتى «لئو سزيلارد» دانشمند مهاجر مجارستانى به «اينشتين» هشدار داد كه آلمان ها احتمالاً به بمب اتمى دسترسى پيدا كرده اند، او حتى با اينكه چيز زيادى درباره پيشرفت هاى جديد در فيزيك هسته اى نمى دانست خطر را با تمام وجود خويش احساس كرد. وقتى «سزيلارد» مطالبى را پيرامون واكنش هاى زنجيره اى به اطلاع «اينشتين» رساند او كاملاً شگفت زده شد و گفت: «من هرگز به طور جدى به اين قضايا نينديشيده بودم.» بعدها وقتى «اينشتين» خبر بمباران اتمى هيروشيما و ناكازاكى (شهرهاى بزرگ ژاپن) را شنيد آه سوزناكى كشيد و تأسف عميق خويش را ابراز كرد. پس از پايان جنگ جهانى دوم، «اينشتين» صراحت بيشترى را ضميمه كلام خويش ساخت. علاوه بر تلاش وافر براى تصويب يك ممنوعيت بين المللى در زمينه استفاده از جنگ افزارهاى هسته اى، او «مك كارتيسم» (سياست مقابله با تفكرات ظاهراً چپگرايانه در داخل آمريكا) را محكوم كرد و براى پايان دادن به «تعصب و نژادپرستى» اقدام به ارائه دادخواستى به دادگاه كرد. در اوج دوران جنگ سرد، اظهارات صريح و شفاف «اينشتين» اگرچه احترام فراوانى را برمى انگيخت، اما بعضاً انگ «سادگى و ناپختگى» به آن چسبانده مى شد. به عنوان مثال، مجله Life نام «آلبرت اينشتين» را به انتخاب خود در زمره ۵۰ شخصيت «ساده لوح و آلت دست» فهرست كرده بود. «كاسيدى» درباره ويژگى هاى ذاتى «اينشتين» مى گويد: «او يك حس اخلاقى آشكار داشت كه ديگران، حتى اخلاق گرايان ديگر، هميشه نمى توانند آن را ببينند.» فيزيكدان و تاريخ نگار برجسته هاروارد «جرالد هولتون» در اين باره مى افزايد: «اگر انديشه هاى اينشتين واقعاً خام و ناپخته باشند، شكل جهان نيز واقعاً چندان زيبا نخواهد بود.» اما هرچه باشد به نظر مى رسد كه غرايز مهربانانه و دموكراتيك «اينشتين» مى توانند «مدل سياسى ايده آلى براى قرن بيست و يكم» باشند و ما را براى تجسم بخشيدن به بهترين رؤياهاى خويش در قرن حاضر يارى دهند. پس آيا ما بايد انتظارى بيش از اين از مردى داشته باشيم كه با تلاش هاى خود به ۱۰۰ سال گذشته هويت بخشيد؟ منبع: Time, Jan.3,2000

  • بن بست هاى فيزيك كلاسيك

 نيوتن با كشف قانون جاذبه و قانون هاى حركت و ماكسول با بيان نظريه الكترومغناطيس، فيزيك كلاسيك را چنان قدرت بخشيدند كه توانست از عهده تفسير و توجيه بسيارى از پديده هاى مربوط به طبيعت برآيد. اما در سال هاى پايانى قرن نوزدهم، فيزيكدانان با پديده هاى جديدى روبه رو شدند كه قانون ها و اصل هاى شناخته شده فيزيك از حل آنها عاجز ماندند. بعضى از اين پديده ها عبارت بود از:

 ۱- معماى سرعت نور:
 در سال ۱۸۸۷ مايكلس و مورلى به اندازه گيرى سرعت نور در امتدادهاى مختلف فضا پرداختند. براساس فرضيه اى كه آنان مطرح كرده بودند، سرعت هاى اندازه گيرى شده بين دو حد C+V و C – V خواهد بود (C سرعت سير نور در فضا و V سرعت حركت انتقالى زمين) است. اما برخلاف پيش بينى آنان سرعت سير نور نسبت به دستگاه اندازه گيرى در امتدادهاى مختلف فضا هميشه مقدار ثابت C بود. اين موضوع تجربى خلاف قانون جمع سرعت هاى نيوتن بود. چرا؟

 ۲- پديده فوتوالكتريك:
هرتز در سال ۱۸۸۷ پديده فوتوالكتريك را كشف كرد. او در برابر يك كمان الكتريكى كه مقدار زيادى اشعه فرابنفش تابش مى كرد الكتروسكوپ باردارى را قرار داد و مشاهده كرد وقتى اشعه فرابنفش كمان الكتريكى به صفحه فلزى تميزى برخورد كند كه به كلاهك الكتروسكوپ متصل است، الكتروسكوپ تخليه مى شود و اگر در برابر اشعه، تيغه شيشه اى قرار دهيم كه براى نور بنفش كدر باشد، الكتروسكوپ تخليه نمى شود. هرتز با آزمايش دريافت نور سرخ بسيار شديد نمى تواند سبب خالى شدن الكتروسكوپ شود، اما نور آبى رنگ ضعيف به خوبى الكتروسكوپ تخليه مى شود. اين پديده، قبول نظريه موجى نور و معادله ها و رابطه هاى موجود قابل توجيه نبود و راه حل جديدى را مى طلبيد.

 ۳- انفصالى بودن طيف تابشى و جذبى گازها:
 گازها مى توانند طيف خطى و ناپيوسته را تابش يا جذب كنند و دليل اين پديده در فيزيك كلاسيك روشن نبود.

 ۴- تابش مداوم اتم ها:
 بر طبق نظريه هاى فيزيك كلاسيك و فرضيه اتمى رادرفورد الكترون در اثر تابش بايد به هسته نزديك شود و روى آن قرار گيرد و در اين صورت طيف تابشى بايد متصل باشد. در حالى كه آزمايش اين پديده ها را تائيد نمى كند. چرا؟

 ۵- تابش جسم سياه:
 تابش جسم سياه به صورت طيف پيوسته و شدت آن با توان چهارم دماى مطلق جسم متناسب است. اين پديده هم با نظريه هاى كلاسيك قابل توجيه نبود.

 ۶- خاصيت راديواكتيويته:
 تابش پرتوهاى آلفا، بتا و گاما و تبديل يك عنصر به عنصر ديگر نيز با قانون هاى فيزيك كلاسيك توجيه پذير نبود. خلاصه با همه موفقيت هايى كه فيزيك كلاسيك داشت و نتيجه هايى كه در فناورى هاى حمل و نقل، ارتباطات و صنعت به دست آورده بود، در برابر اين پرسش به طور كامل ناتوان و به بن بست رسيده بود تا آنكه آلبرت اينشتين به حل اين معماها دست يافت.

 • مقاله هاى اينشتين و فيزيك نوين

 از ميان مجموعه مقاله هاى اينشتين مقاله اى كه او در سال ۱۹۰۵ عرضه كرد، اثر مهمى در پيشرفت علم داشته است. در آن مقاله پديده فوتوالكتريك را شرح مى دهد و با استفاده از نظريه كوانتوم پلانك نظريه فوتونى نور را بيان مى كند. بر طبق اين نظريه نور مانند انرژى هاى ديگر حالت كوانتومى دارد. كوانتوم نور را كه فوتون مى ناميم مقدار مشخص انرژى است كه اندازه آن، E، از رابطهhv = E به دست مى آيد كه v بسامد موج و h ثابت پلانك است.
 بنابر اين نظريه هر چه بسامد نور بيشتر يا طول موج آن كمتر باشد، انرژى فوتون بيشتر است. چنانچه اين فوتون ها در مسير حركت خود به الكترون هايى برخورد كنند، جذب الكترون مى شوند و انرژى الكترون را بالا مى برند و در نتيجه الكترون مى تواند از ميدانى كه در آن قرار گرفته است، آزاد و خارج شود.
 اينشتين به مناسبت توضيح پديده فوتوالكتريك جايزه نوبل سال ۱۹۲۱ فيزيك را دريافت كرد. نظريه فوتونى او نه فقط نور بلكه سراسر طيف موج هاى الكترومغناطيسى از موج هاى گاما تا موج هاى بسيار بلند را دربرمى گيرد و توضيح مى دهد.
 موضوع دومين مقاله اينشتين حركت براونى بود. در سال ۱۸۲۷ رابرت براون (۱۸۵۸- ۱۷۷۳) گياه شناس و پزشك انگليسى حركت مداوم معلق دو مايع را مشاهده كرد و متوجه شد كه اين ذره ها با قطرى حدود يك ميكرون پيوسته به اين سو و آن سو حركت مى كنند. اينشتين همين آزمايش را در مقاله اى با استفاده از نظريه جنبشى ذره ها تعبير و تفسير كرد و از روى آن عدد آوودگادرو را به دست آورد.
 اينشتين نظريه نسبيت خاص را در مقاله سوم معرفى كرد. در اين مقاله بود كه مفاهيم اساسى طبيعت موجى فضا، حجم، زمان و حركت به طور كامل تغيير كرد. اينشتين ضمن مطالعه هاى خود توانست مسئله سرعت نور را كه از مدت ها پيش تعجب دانشمندان را برانگيخته بود، حل وفصل كند.
 او نظريه خود را براساس دو اصل زير قرار داد:
۱- سرعت نور در جهان ثابت است
 ۲- قانون هاى طبيعت براى ناظرين مختلف كه يكنواخت حركت مى كنند يكسان است.
 اينشتين نشان داد كه اگر ثابت نبودن سرعت نور را بپذيريم، نتيجه هاى شگفت انگيزى به بار مى آيد. براى مثل هر چه سرعت حركت جسمى بيش تر شود، طول آن كوتاه تر و جرمش بيشتر مى شود. نتيجه ديگر آنكه به زمان مطلق و فضاى مطلق به شكلى كه پيشينيان تصور مى كردند نمى توان قائل شد و زمان و فضا را جدا و مستقل از يكديگر نمى توان در نظر گرفت. دنياى مادى يك فضا و زمان چهاربعدى است. جرم يك جسم نيز ثابت نيست و با تغيير سرعت تغيير مى كند به طورى كه مى توان جرم را نوعى انرژى متراكم در نظر گرفت و يا انرژى را جرم پراكنده دانست. اينشتين با بيان نظريه نسبيت خاص، قانون بقاى ماده لاوازيه و اصل بقاى انرژى ماير را به اصل بقاى مجموع ماده و انرژى درآورد و رابطه معروف جرم و انرژى را به دست آورد.
 اينشتين در سال ۱۹۱۶ نظريه نسبيت عام را تنظيم و اعلام كرد. در اين نظريه نه تنها حركت با سرعت ثابت و مسير مستقيم، بلكه هر نوع حركتى در نظر گرفته شده بود. در بسيارى موارد دليل آنكه سرعت و مسير حركت هر متحركى تغيير مى كند، وجود نيروى جاذبه است. بنابراين در نظريه نسبيت عام بايد نيروى جاذبه در نظر گرفته شود. اينشتين يك رشته معادله تنظيم كرد كه نشان مى داد اگر در هيچ جا ماند و نيروى جاذبه وجود نداشته باشد، جسم متحرك مسير مستقيمى را طى مى كند و اگر ماده وجود داشته باشد فضاى پيرامون جسم متحرك دگرگون شده، جسم مسير منحنى را طى مى كند. نظريه نسبيت عام نشان مى دهد كه اين منحنى ها چگونه بايد باشند و اين به طور كامل با آن چه در نظريه جاذبه نيوتن پيش بينى شده بود، تطبيق نمى كرد. براى مثال بر طبق نظريه اينشتين مسير نور تحت تاثير ميدان جاذبه قوى تغيير مى كند. در صورتى كه از قانون هاى نيوتن چنين نتيجه اى به دست نمى آمد. كسوف سال ۱۹۱۹ نظريه اينشتين را ثابت كرد. در سال ۱۹۶۹ دو سفينه پژوهشى كه به سمت مريخ فرستاده شدند، اثر خورشيد بر مسير موج هاى راديويى را مورد مطالعه و مشاهده قرار دادند.

• پايان عمر اينشتين

 اينشتين در سال هاى اقامت خود در پرينستون به طور روزافزونى با جريان هاى اصلى پژوهش در فيزيك فاصله پيدا كرد اما بدون شك همچنان داناى جمع باقى ماند. او كماكان در راه آرمان هاى خيرخواهانه، صلح طلبانه، بشردوستانه و هموارسازى راه رسيدن به حكومت جهانى گام برمى داشت. با اين حال اينشتين در سخنانى كه در سال ۱۹۳۰ به زبان آورده است، به گونه اى به گرايش به دورى از جمع نيز اعتراف كرده است: «من در واقع يك مسافر تنها هستم. من هرگز با همه وجود به كشورى، به خانه شخصى ام يا به دوستان و حتى خانواده خودم تعلق نداشته ام. من با همه اين دلبستگى هاى زندگى روبه رو و در تماس بوده ام، اما احساس نياز به فاصله گرفتن و تنها شدن را هرگز از دست نداده ام. اين احساس با بالا رفتن سن در من در حال شدت گرفتن نيز هست…» (از كتاب فيزيكدانان برنده جايزه نوبل، ترجمه دكتر فقيهى نژاد)

• بزرگداشت اينشتين

 در ايران پس از درگذشت اينشتين براى تجليل از مقام شامخ علمى او مجلس يادبودى در ايران تشكيل شد. اين مجلس روز پنج شنبه ۷/ ۲/ ۱۳۳۴ در تالار ابن سيناى دانشكده پزشكى با حضور جمعى از وزيران و نمايندگان دو مجلس و رئيس و استادان دانشگاه برگزار شد. سخنرانان كه آقايان دكتر منوچهر اقبال، دكتر محمود خانى، دكتر محسن هشترودى، دكتر كمال جناب و دكتر رضازاده شفق بودند، در موضوع انديشه هاى علمى اينشتين و نتايج فلسفى آنها سخنرانى كردند. مجموعه آن سخنرانى ها را شادروان غلامرضا عسجدى در كتابى به نام «نقد و تحقيق درباره نسبيت همزمانى» به شماره ثبت ۴۲۹- ۳/۴/۱۳۵۴ كتابخانه ملى چاپ و منتشر كرده است.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 11:7 ] [ مصطفی زنگنه ]

زندگینامه اسحاق نیوتون







اسحاق نيوتون Isaac newton 25 دسامبر 1642 متولد شد. ازخانواده اي است كه افراد آن كشاورزان مستقل
و متوسط الحال بوده اند و زادگاهش مجاور دريا، قريه و ستورپ در ده كيلومتري جنوب گرانتهام Grantham
كنت لينكلن Linceln انگلستان واقع است.
نيوتون نارس به دنيا آمد و موقع تولد آنقدر ضعيف بود كه هيچ كس انتظار نداشت او زنده بماند.
سه ماه قبل از تولد نيوتون پدرش در سن 30 سالگي مرد و پردش مردي بوده با رفتار غير عادي و ضعيف،
زودرنج و عصبي مزاج. مادرش هاناآسيكاف Hannah Ayscongh حدود 2 سال بعداز تولد نيوتون با بارنابه
اسميت Barnabesmith شريعتمدار كليساي مجاور نورث ويتهام North Witham ازدواج كرد كه حاصل اين
ازدواح 3 فرزند بوده است. پس از ازدواج مادر نيوتون سرپرستي و مراقبت از نيوتون به مادربزرگ پيروسالخورده
اش محول گرديد. بدين ترتيب نيوتون دوران كودكي خود را در قريه اي دور افتاده گذرانيد نه مادري
داشت كه اورا در سينه گرم خود فشار دودست رافت بر سرش كشد و نه خواهر و برادري داشت كه با بازي
و غوغاي كودكانه سرگرمش سازد به طوري كه گوشه گيري وانزواطلبي نيوتون را بيشتر معلول زندگي انفرادي
و تنهايي حزن انگيز دوران طفوليت او مي داند.
نيوتون در دوراني رشد و نمود كرد كه هنوز انگلستان طعم تلخ ترس و وحشت جنگهاي طولاني و مخوف
داخلي را زيربان داشت و دستجات راهزنان و غارتگران سراسر خاك اين كشور را عرصه تاخت و تاز خود
قرار داده بودند. چارلز اول بعداز مرگ پدرش جك اول به سلطنت رسيده بود مردي مستبد بود در طول 11
سال حكومت بارها پارلمان را منحل كرد و انقلاب و حمله اسكاتلندي ها موجب بروز جنگهاي داخلي در
انگلستان شد.
در اين اوضاع و احوال مادربزرگ نيوتن هم متهم به هواخواهي از نيروهاي سلطنتي بود. بديهي است
كه زني سالخورده، درآن اوضاع و احوال و اين اتهام نه مي توانست از ترس و وحشت نيوتون بكاهد و در
روح و فكر مرغوب و رنجديده اش را آرامشي بخشد.
نيوتون كودكي نبود كه ساختمان بدني قوي و مستحكم داشته باشد بنابراين مجبور بود از بازي هاي
پرهيامو و زدوخوردهاي هم سالان خود كنار گيري كند. لذا شخصا براي خويش تفريحاتي اختراع كرده بود
كه نبوغ وي در ضمن آنها خودنهايي مي كرد كه از آن جمله: ساخت بادبادكي كه چراني درخودپنهان داشت،
چرخهايي كه با نيروي آب كار مي كردند و...
نيوتون اولين تعليمات مقدماتي را در دهكده خود يا مدرسه ابتدايي دهكده هاي مجاور يافت و اولين
بار دايي او كه كشيشي به نام ويليام آسيكاف بود متوجه نبوغ و استعداد نيوتون شد اين شخص از شاگردان
قديمي دانشگاه كمبريج بود مادر نيوتون را كه بعداز مرگ شوهر دومش به دولستورپ برگشته بود مچاب
كرد كه نيوتون را به دانشگاه كمبريج بفرستد.
طبق نصايح دايي نيوتون ابتدا به كالج گر انتهام رفت و در كلاس ما قبل آخر درس خواند و همواره
مورد طعن و طنز شاگرداني بود كه از وي قوي تر بودند. در اين دوران بود كه مديران مدرسه ودايي نيوتون
متفق القول شدند كه وي قادر است برنامه دانشگاه كمبريج را درك كند. نيوتون دردوران تحصيل در كالج
نزد آقاي كلارك دوافروش و عطار دهكده منزل داشت و با نادختري عطار به نام خانم استوري آشنا شد
و به وي دلبستگي پيدا كرد. نيوتون در سن 19 سالگي قبل از اينكه و وستورپ را ترك گويد با استوري
نامزد شد با وجود اينكه نيوتون به اين دختر عشق مي ورزيد و محبت زياد داشت، اما غيبت طولاني و
دلبستگي روز افزون وي به كارهاي علمي موجب شد كه عشق بين اين دوكم شود به طوري كه نيوتون در زندگي
هرگز ازدواج نكرد.
در ماه ژوئن 1661(1040) نيوتون وارد ترنيتي كالج دانشگاه كمبريج گرديد و در عداد شاگرداني درآمد
كه در عين تحصيل مي بايست ليست كارهاي يدي انجام دهد تاكسر مخارج زندگي و تحصيل خويش را جبران
كند. هنگامي كه نيوتون وارد دانشگاه شد درنتيجه جنگهاي داخلي و بازگشت حكومت مطلقه در 1661 و اطاعت
كوركورانه عمال دانشگاه از مقام سلطنت، دانشگاه كمبريج به يكي از سافل ترين درجات خود نزول كرده
بود. در سالهاي اوليه تحصيل در دانشگاه، نيوتون شاگرد برجسته اي نبود تا آنكه ايزاك بارو، استاد
رياضيات دل در كار او فروبست و او را تحت نفوذ خويش درآورد چنانكه بعدها بارو از سمت استادي خود
استعفا داد و كرسي رياضيات دانشگاه كمبريج را به نيوتون داد. نيوتون در دوران تحصيل در دانشگاه
در رشته هاي رياضيات، مكانيك سماوي، مبحث نور تحقيقاتي انجام داد. از نظر بشري و زندگاني عادي
نيوتون عينا مانند دانشجويان آن زمان مي زيست و علائمي وجود دارد كه نشان مي دهد كه چندين جلسه
به مي خانه رفته و دوبار در قمار باخته است.
نيوتون درماه ژانويه 1664 ديپلم B.A را گرفت و ما بين سالهاي 65 و 64 دانشگاه كمبريج را ترك
گفته و به زادگاه خود برگشت و به مدت 18 ماه در زادگاهش به تحقيق و تفحص پرداخت و خودش در مورد
اين دوران مي گويد: در آغاز سال 1665 من روش سديها و گسترش دوجمله اي رابه صورت سري يافتم، در
ماه مه روش تانشرانت هاگرگوري و سلوزيوس را بدست آوردم. ودر ماه نوامبر روش مستقيم فلوكسيون و
در ژانويه سال بعدتئوري رنگها و در ماه مه روش معكوس فلوكسيون را كشف نمودم و بالاخره درهمان سال
به تفكر درباب اين مساله پرداختم كه نيروي جاذبه تا مدارماه امتداد پيدا مي كند و بدين ترتيب پس
از سنجش نيروي لازم براي نگهداري ماه بر مدار خود، باقوه جاذبه سطح زمين، دريافتم كه ايندو تقريبا
باهم برابرند.
در خصوص مطالعات علوم الهي، نيوتون مرد خداشناسي بود طوري كه به قدرت و دانش كامله الهي يعني
ايجادكننده جهان ايمان داشت و در عين حال مومن بود به اينكه خودش قادر به كشف تمام حقايق نيست
وبدون گفتگو به اين موضوع اعتقاد داشت كه درزمين و آسمان اموري وجود دارد كه ما فوق فلسفه اوست.
اين ملاحظات موجب شد كه وي با جدي ترين صورت ممكن كوشش به عمل آورد تا بتواند مفهوم پيش بيني هاي
دانيال بني و اشعار مقدس يوحنا را روشن سازد و نيوتون ازجمله كساني شد كه آنها را امروزه معتقدان
به «وحدت وجودي» مي نامند.
نيوتون در دوراني كه در وولستورپ بود توانست قانون جاذبه عمومي را كشف كند اما در انتشار اين
قانون 20 ساله وقفه حاصل شد كه بسياري از مورخين تاخير را به اين موضوع نسبت داده اند كه معلومات
عددي كه در اختيار نيوتون بوده است صحت كافي نداشته و وي نمي توانست صحت قانون خود را تحقيق كند.

نيوتون بعداز بازگشت از وولستورپ و ورود به كمبريج به عنوان عضو وابسته در ترنيبتي كالج پذيرفته
شد ودرسال 1669 در سن 27 سالگي به عنوان استاد رياضيات جانشين اسحاق باروگريد و در آنجا مباحث
نور، تئوري ذره اي نور و اكتشافات خود را تدريس نمود ولي در امر تدريس چندان موفقي نبود طوري كه
كمتر كسي در سركلاسهاي درس او حاضر مي شود و او در كمبريج مظهر استادان كم حافظه و فراموشكار به
شمار مي رفت. كلاسهايش فاقد جذابيت لازم براي دانشجويان بود و همواره كلاسهاي درس او خالي ازشاگردبود
با اين حال اين شغل براي او بسيار مطبوع بود زيرا در هفته فقط يك ساعت تدريس مي كرد و ما بقي وقت
خود را به مطالعه و تحقيق مي گذراند.
نيوتون در سال 1668 با دست خود يك تلسكوپ انعكاسي ساخت و به ارضاد و مشاهده اقمار مشتري پرداخت
و منظور وي از اين ارضاد آن بود كه اقمار مزبور را مورد تجربه قراردهد و به كمك آن ملاحظه كند
كه آيا قانون جاذبه وي واقعا عمومي است يا نه.
نيوتون درسال 1672 به عضويت جامعه پادشاهي انتخاب شد و گزارشي از كشف خود را كه در ساختن دوربين
نجومي به او كمك شاياني كرده بود در 6 فوريه 1672 به لندن ارسال گرديد. اين گزارش حاوي نظريات
جديد نيوتون در باب نور و رنگ بود و حاوي بسياري از مطالب تازه و مسائل بديع بود كه براي اولين
بار سخن از آنها به ميان مي آمد اين گزارش اولين اثر علمي نيوتون است.
كتاب اصول نيوتون درسال 1686 آماده شد و براي اظهار نظر به جامعه پادشاهي تقديم گرديد و درسال
1687 با خرج هالي منتشرگرديد.
اصول مشتمل برسه كتاب است: كه قسمت اول آن (كتاب اول) شامل قوانين سه گانه نيوتون درباره حركت
است در دومين نيوتون به تحقيق و تتبع در مساله حركت در مايعات پرداخته است و در قسمت سوم بحث از
جاذبه عمومي به ميان آمده است.
چندسال بعداز انتشار اين كتاب در سال 1699 در دانشگاه كمبريج تدريس شد و در سال 1704 در آكسفورد
نيز اين كار انجام گرفت. در فوريه 1689 نيوتون به نمايندگي از دانشگاه براي شركت در مجلس موسسان
(پارلمان) انتخاب شد و تا ماه فوريه 1690 كه اين مجلس منحل شد نماينده بود، در تمام جلسات اين
مجلس شركت مي كرد ولي هيچ در اين مجلس اظهار نظر كرد و اساس سياست نيوتون به آن قرار داشت كه كوشش
كند تا دانشگاهها نسبت به شاه و ملكه وفادار باشند.
بي خوابي هاي طولاني و كار زياد براي نوشتن كتاب اصول، نيوتون را طوري ضعيف كرده بود كه در پائيز
1692 به سختي مريض شد و تا مرزجنون پيش رفت و در همين ايام بود كه نامه هاي تند و زنده به دوستان
خود مي نوشت و حتي در يكي ازنامه هاي خود به جان لاك (فيلسوف انگليسي) شديدا حمله نمود كرد كه
فيلسوف مي خواهد ميانه او را با زنان برهم بزند.
نيوتون درسال 1696 زندگي دانشگاهي را ترك گفت و با سمت ناظر ضرابخانه سلطنتي مشغول كار شد و
درسال 1699 به مقام استاد بزرگ مسكوكات ارتقاء يافت. در سالهاي 1701 و1702 نيوتون بار ديگر نماينده
دانشگاه كمبريج در پارلمان شد و درسال 1703 به مقام رياست جامعه پادشاهي انتخاب شد و تا هنگام
مرگ اين مقام را حفظ كرد. درسال 1705 ملكه انگلستان بوي عفوان سر Sir اعطا كرد.
نيوتون در اواخر عمر خود دچار سنگ مثانه شد و بالاخره در سيستم مارس 1727 درسن 85 سالگي ازدنيا
درگذشت و وي را در كليساي وست مينستر West minster در جوار پادشاهان انگلستان به خاك سپردند .

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 10:59 ] [ مصطفی زنگنه ]

چارلز داروین در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در خانواده پزشکی ثروتمند اهل شروزبری در ناحیه شراپشایر در انگلستان دیده به جهان گشود. او پنجمین از شش فرزند خانواده بود. پدرش رابرت داروین و مادرش سوزانا وِجوُود هر دو از خانواده‌های اصیلزاده انگلیسی مسیحی یونیتارین بودند.

وقتی داروین هشت سال داشت مادرش درگذشت. یک سال بعد او را برای تحصیل به مدرسه شبانه‌روزی در شهر مجاور فرستادند. در ۱۸۲۵ پس از صرف یک سال کارآموزی در کنار پدرش برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبرو رفت. اما خشونت عملیات جراحی باعث شد که از پزشکی بیزار شود و در عوض نزد یک برده سیاهپوست آزاد شده به نام جان ادمونستن به آموختن تاکسیدرمی مشغول شود. داروین شیفته داستان‌هایی بود که ادمونستن از جنگل‌های بارانی آمریکای جنوبی برایش تعریف می‌کرد.

یک سال بعد داروین یکی از اعضای فعال انجمن دانشجویی طبیعی‌دانان و شاگردی مستعد در مکتب رابرت ادموند گرانت، یکی از پیشگامان نظریه فرگشت بود. وی همچنین در کلاس‌های تاریخ طبیعی رابرت جیمسون در زمینه جغرافیای چینه‌شناختی شرکت می‌کرد و طریقه طبقه‌بندی گیاهان را در موزه بزرگ دانشگاه ادینبورگ می‌آموخت.

در سال ۱۸۲۷ پدر ناخشنود از این که پسر جوانش به پزشکی علاقه‌ای نشان نمی‌دهد، نام او را در کالج کریست دانشگاه کیمبریج نوشت تا در کسوت روحانیت در آید. این تصمیم عاقلانه‌ای برای داروین جوان بود چرا که در آن زمان کشیش‌های کلیسای انگلستان درآمد خوبی داشتند و بسیاری از طبیعیدانان خود روحانی بودند. با اینحال داروین در کیمبریج ترجیح می‌داد که به جای درس خواندن همراه با پسر عمویش ویلیام داروین فاکس به سوارکاری، تیراندازی و جمع‌آوری سوسک بپردازد و در این کار آنچنان پیشرفت کرد که او را به عنوان سوسک شناس به جناب کشیش جان استیونس هنسلو استاد گیاه‌شناسی معرفی کردند. داروین در کلاس‌های تاریخ طبیعی هنسلو شرکت جست و چیزی نگذشت که محبوب‌ترین شاگرد وی شد. با نزدیک شدن فصل آزمون، داروین بر درس‌هایش متمرکز شد و سرانجام امتحانات نهایی را با کسب نمره خوب در الهیات و نمره‌های متوسط در ادبیات یونانی، ریاضیات و فیزیک با موفقیت پشت سر گذاشت.

پس از دانش‌آموختگی، داروین و همکلاسی‌هایش تصمیم گرفتند که برای مطالعه تاریخ طبیعی مناطق گرمسیر به جزایر مادیرا سفرکنند. وی برای کسب آمادگی بیشتر در کلاس‌های جغرافیای جناب کشیش ادام سجویک نامنویسی کرد؛ اما هنگامی که به اتفاق او برای نقشه‌برداری از لایه‌های صخره‌ای ولز در آن ناحیه به سر می‌برد خبر لغو سفر به او رسید. داروین در راه بازگشت به خانه بود که نامه دیگری دریافت کرد؛ نیروی دریایی به دنبال یک طبیعیدان می‌گشت که ناخدا رابرت فیتزروی را در یک سفر اکتشافی به آمریکای جنوبی همراهی کند و هنسلو داروین را پیشنهاد کرده بود. این سفر فرصتی گرانبها بود برای داروین تا علائقش را به عنوان طبیعیدان دنبال کند.

پدر ابتدا این سفر را بیهوده می‌دانست و با آن مخالف بود ولی با اصرار برادر زنش جوزیا وجوود بالاخره با تصمیم پسرش موافقت کرد. این سفر نه دو سال که پنج سال به درازا کشید و مقدر بود که دانش بشر را به مسیری نو رهنمون شود.

سفر با بیگل

مسیر سفر داروین با کشتی بیگل

سفر با کشتی بیگل پنج سال به طول انجامید. داروین بیشتر این مدت را صرف پویش‌های زمین‌شناختی، بررسی سنگواره‌ها و مطالعه بر روی ارگانیسم‌های زنده کرد. او از موجودات زنده آمریکای جنوبی هزاران نمونه گرد آورد که بسیاری از آنها تا آن زمان برای دانشمندان غربی ناشناخته بودند. همه این‌ها به علاوه یادداشت‌های مفصلی که داروین از مشاهدات خود تهیه کرده بود، در نظریه‌پردازی‌های آینده او بسیار به کار آمدند.

دستاوردهای علمی پیش از ارائه نظریه فرگشت

در تمام طول سفر، داروین همواره از حمایت‌های استاد سابقش برخوردار بود. هنسلو ترتیب چاپ نوشته‌های داروین را می‌داد و سنگواره‌های جمع‌آوری شده را در اختیار طبیعیدانان معتبر می‌گذاشت؛ بطوریکه وقتی در دوم اکتبر ۱۸۳۶ بیگل به بریتانیا بازگشت، داروین در جمع دانشمندان شهرتی پیدا کرده بود. او پس از دیداری از خانه و ملاقات با پدر به لندن رفت و گروهی از بهترین طبیعیدانان را گرد آورد تا بر روی نمونه‌های گیاهی، جانوری و زمین‌شناختی جمع‌آوری شده مطالعه کنند. هنسلو داروین را به ریچارد اوون زیست‌شناس معروف معرفی کرد. وقتی اوون در کالج پادشاهی جراحان[۱] بر روی مجموعه سنگواره‌های داروین کار کرد با کمال شگفتی متوجه شد که آن متعلق به گونه‌هایی از جوندگان غول‌پیکر و تنبل‌هاست که نسلشان منقرض شده‌است. این کشف بیش ازپیش بر اعتبار داروین افزود.

در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷ لایل سخنرانی خود در مقام رئیس انجمن زمین‌شناسی را به یافته‌های ریچارد اوون درباره مجموعه سنگواره‌های داروین اختصاص داد با این مضمون که گونه‌های منقرض شده با گونه‌های فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه داروین به عنوان عضو شورای انجمن زمین‌شناسی برگزیده شد.

نگارش کتابی درباره زمین‌شناسی آمریکای جنوبی و تألیف کتاب چند جلدی «جانورشناسی کشتی بیگل» از جمله دیگر پروژه‌هایی بود که داروین در آن مشارکت کرد.

فعالیت‌های علمی شدید داروین تا اواسط ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار کم و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.

این مرخصی یک ساله فرصت مناسبی برای وی بود تا بیش از پیش روی موضوع مورد علاقه‌اش یعنی تحقیق در مورد نظریه فرگشت متمرکز شود.

پیدایش نظریه فرگشت

داروین ابتدا به هیچوجه در پی به چالش کشیدن فرضیه ثبات انواع نبود ولی ادامه تحقیقات سؤالات بی‌پاسخ زیادی پیش پایش می‌گذاشت. یک سال پیش از شروع سفر، کتاب جنجال‌برانگیزی از چارلز لایل منتشر شده بود به نام اصول زمین‌شناسی که داروین نسخه‌ای از آن را همراه خود داشت. نویسنده در این کتاب مدعی شده بود که سطح زمین بر اثر فرآیندهای تدریجی تغییر می‌کند و دگرگونی پوسته زمین جریانی یکنواخت در طبیعت در طول تاریخ این کره‌است. وی توضیح می‌دهد که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد می‌کند و از آن نقطه پخش شده‌است و نشان داد که مدتی دوام آورده تا تدریجا از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر داده‌است و آن را اصل مراکز آفرینش می‌نامد. از این رو او نتیجه گرفت که پیدایش انواع جدید جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. این نظریات که کاملاًً بر خلاف باورهای رایج زمانه بود، سر و صدای زیادی در محافل علمی برانگیخت. داروین با بررسی لایه‌های سنگی و سنگواره‌ها در نقاط مختلف شواهد زیادی در تأیید نظریات لایل یافت. در جزایر گالاپاگوس او فسیل‌هایی بسیار نزدیک ولی نه کاملاً همانند با اشکال زنده پیدا کرد. وی مشاهده کرد که لاک‌پشت‌های ساکن در هر جزیره اندکی با لاک‌پشت‌های جزیره مجاور متفاوتند و سهره‌های جزیره‌های مختلف تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از نظر داروین بهترین توضیح آن بود که انواع تغییر می‌کنند و اعضای هر گونه نیای مشترکی دارند.

چهل سال پیش از او دانشمندی به نام تامس مالتوس در مقاله‌ای مدعی شده بود که سرعت رشد جمعیت آدمیان بیش از میزان تولید غذاست و چنانچه جمعیت بشر به طریقی کنترل نشود، با گذشت چند دهه غذای کافی برای همگان وجود نخواهد داشت و آدمی مجبور است برای به دست آوردن آن مبارزه کند.

داروین دریافت که آموزه‌های مالتوس نظریات او را تکمیل می‌کند. او نتیجه گرفت که پس از ایجاد تغییر در موجودات زنده، انواعی که با محیط طبیعی ناسازگار گشته‌اند حذف می‌شوند و انواعی که تغییراتشان آنها را محیط طبیعی سازگارتر کرده‌است، جای آنها را می‌گیرند. داروین این پدیده را انتخاب طبیعی نامید.

از سال ۱۸۳۶ تا ۱۸۵۸ داروین مخفیانه و در اوقات فراغت روی نظریه انقلابیش کار می‌کرد. او دیگر به وجود فرگشت موجودات زنده یقین پیدا کرده بود ولی از آن بیم داشت که با علنی کردن آن از سوی گروه‌های تندرو به کفرگویی متهم شود. او که می‌دانست با مطرح شدن نظریه‌اش چه جنجالی د رجامعه و محافل علمی بر پا می‌شود، کوشید با انجام دادن آزمایش‌های فراوان روی گیاهان و جانوران و استفاده از تجربیات پرورش‌دهندگان کبوتر و خوک شواهد کافی و علمی برای نظریه‌اش فراهم آورد.

رائه نظریه فرگشت

صفحه اصلی کتاب منشاء انواع (۱۸۵۹)

پژوهش‌های داروین به آرامی پیش می‌رفت. در سال ۱۸۴۲ مقاله خلاصه‌ای از نظریه‌اش تألیف کرد و در سال ۱۸۴۴ رساله‌ای ۲۴۰ صفحه‌ای درباره انتخاب طبیعی نوشت. با وجود اصرار دوستان، وی همچنان در انتشار گسترده نظریاتش مردد بود و نتایج تحقیقات خود را فقط با برخی همکاران نزدیکش همچون چارلز لایل و جوزف هوکر در میان می‌گذاشت؛ اما دریافت نامه‌ای در ژوئن ۱۸۵۸ داروین را واداشت تا تردیدهایش را کنار بگذارد. نویسنده نامه زیست‌شناس جوانی بود به نام آلفرد راسل والاس که در بورنئو کار می‌کرد. او نیز درباره فرگشت به همان اندیشه‌های داروین رسیده بود. داروین ظرف دو هفته مقاله‌ای تهیه کرد و همراه با مقاله والاس به انجمن علمی لینیان فرستاد. دوستانش ترتیبی دادند که هر دو مقاله با هم عرضه شود اما همراه با مدارکی که حق تقدم داروین را ثابت کند. داروین که اراده‌اش بر اثر آگاهی از وجود رقابت برانگیخته شده بود پس از ارائه مقاله شروع به نوشتن کتابی کرد با عنوان «پیرامون اصل انواع به وسیله انتخاب طبیعی یا بقای اصلح در تنازع برای بقا». در این کتاب که بعدها به عنوان «اصل انواع» مشهور شد،وی کوشید نظریه فرگشت به وسیله انتخاب طبیعی را توضیح دهد و مدارک علمی برای آن ارائه کند.

 

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 10:55 ] [ مصطفی زنگنه ]

گاليله
دانشمند ايتاليايي ( 1564- 1642)

گالیلئو گالیله در سال 1564 در شهر پیزا واقع در ایتالیا متولد شد. وی تا سن 19 سالگی، تمام مطالعات خود را بر ادبیات متمرکز کرده بود، تا اينکه روزی در یکی از مراسم مذهبی کلیسا، نوسان چهل چراغی که در بالای سرش بود، توجه او را جلب نمود. او هنگام مشاهده متوجه شد که اگرچه دامنه نوسان هربار کوتاهتر می شود، لیکن زمان نوسان همواره ثابت باقی می ماند. شاید اغلب انسانها در این مشاهده چیز خاصی را نمی یافتند، ولی گالیله از روح کنجکاو و پژوهشگر دانشمندان برخوردار بود. او از آن لحظه شروع به اجرای یک رشته آزمایشهای عملی کرد. به این ترتیب که وزنه هایی را به یک ریسمان بست و از محلی آویزان نمود و آنها را به این سو و آن سو به نوسان درآورد. در آن زمان، هنوز ساعتهای دقیق با عقربه ثانیه شمار وجود نداشت و بنابراین، گالیله برای اندازه گیری زمان حرکت وزنه های آویزان و در حال نوسان، از ضربات نبض خود استفاده مي كرد. او به اين نتيجه رسيد که مشاهداتش در کلیسای جامع پیزا صحت دارد. اگر چه دامنه نوسان هر بار کوتاهتر می شد، اما هر نوسان، زماني مشابه با نوسانهای قبلی را در بر می گرفت. به این ترتیب، گالیله قانون آونگ را کشف کرد. امروزه قانون آونگ گالیله همچنان در امور گوناگون به کار می رود. مثلاً‌ برای اندازه گیری حرکات ستارگان و یا مهار روند کار ساعتها از این قانون استفاده می کنند. آزمایشهای او درباره آونگ، آغاز فیزیک دینامیک جدید بود؛ واکنشی که قوانین حرکت و نیروهایی که باعث حرکت می شوند را در بر می گیرد. گالیله در سال 1588 در دانشگاه پیزا مدرک دکتری (استادی) گرفت و در همانجا به تدریس ریاضیات مشغول شد.
او در سن 25 سالگی، دومین کشف بزرگ علمی خود را به انجام رسانید؛ کشفی که باعث از بین رفتن یک نظریه به جا مانده دو هزار ساله شد و دشمنان زیادی برایش آفرید. در دوران گالیله، بخش بزرگي از علوم بر اساس فرضیه های فیلسوف بزرگ یوناني- ارسطو که در قرن 4 پیش از میلاد می زیست- بنا شده بود. اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامی علوم به شمار می آمد. هر کس که به یکی از قانونها و قواعد ارسطو شک می کرد، انسان کامل و عاقلی به شمار نمی آمد. یکی از قواعد ارسطو، طرح این ادعا بود که اجسام سنگین، تندتر از اجسام سبک سقوط می کنند. گالیله ادعا می کرد که این قاعده اشتباه است؛ به طوری که می گویند او برای اثبات این خطا از استادان هم دانشگاهی خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترین طبقه برج مایل پیزا بروند. گالیله دو گلوله توپ یکی به وزن 5 کیلو و دیگری به وزن نیم کیلو با خود برداشت و از فراز برج پیزا هر دو گلوله را به طور همزمان به پایین رها کرد. تمام حاضران در صحنه در کمال شگفتی مشاهده کردند که هر دو گلوله به طور همزمان به زمین رسیدند. به این ترتیب، گاليله یک قانون مهم فیزیکی را کشف کرد (سرعت سقوط اجسام به وزن آنها بستگی ندارد ).
زمانيكه گالیله مشغول مطالعه بود، ناگهان شایع شد که در سوئیس عدسی‌ها را با هم ترکیب کرده اند و توانسته اند اجسام را از مسافت هاي دور مشاهده نمایند. از این موضوع اطلاع صحيحي در دست نیست، ولی اینطور مشهور است که زاخاری یانسن که در میدلبورک عینک ساز بود، اولین دوربین نزدیک کننده اشیاء را بین سالهای 1590 و 1609 ساخته است، ولی عینک ساز دیگری بنام هانس یپرشی اختراع  او را با تردستی از او ربوده و در اکتبر 1608 امتیاز آن را به نام خود ثبت می نماید. در اين زمان، گالیله هم موفق به ساختن دوربین مشابهی گردید كه قدرت زیادی نداشت. اما مطلب مهم این بود که اصل اختراع کشف شده بود و ساختن دوربین قوی تر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت ونیز تقدیم شد و در کنار ناقوس سن مارک قرار گرفت. سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند؛ چرا كه خروج مؤمنین از کلیسای مجاور و همچنين کشتی هایی که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند را مشاهده  نمودند. گالیله فوراً دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت. مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی قادر به تماشای آن نبود، شور و شعف فراواني در وي به وجود آورد. گالیله مشاهده نمود که ماه بر خلاف گفته ارسطو که آن را کره ای صاف و صیقلی می دانست، پوشیده از کوه ها و دره هایی است که نور خورشید آنها را بيشتر مشخص می سازد. به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکه های خورشید را به چشم دید. اين دانشمند بزرگ در سال 1610 تمام این نتایج را در قالب کتابي به نام « قاصد آسمان» منتشر نمود که موجب تحسین و تمجید بسیار گشت. انتشار اين کتاب تنها تحسین و تمجید به همراه نداشت ، بلکه جمعی از مردم، عليه او اعتراض کردند و از او می پرسیدند كه چرا تعداد سیارات را 7 نمی داند و حال آنکه تعداد فلزات 7  است و شمعدان معبد 7 شاخه دارد و در کله آدمی 7 سوراخ موجود است. گالیله در جواب تمام سؤالات فقط مي گفت، با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا اشتباه شما برطرف شود.
گاليله بر مبناي مشاهدات و پژوهش هاي خود، فرضیه های علمی را که بر اساس آنها، زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و ستارگان به دور آن می گشتند، مردود شمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن، کوپرنیک اثر بزرگ خود را- که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستاره ای ما نیست و زمین و سیاره ها به دور آن می گردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود. این فرضیه کوپرنیک مورد لعن و نفرین کلیسا قرار گرفت و زمانی که گالیله آشکارا اعلام داشت که این فرضیه صحت دارد و او با آن موافق است ، نظریه کوپرنیک بدست فراموشی سپرده شده بود. اعلامیه گالیله، اعتراضات شدیدي را برانگیخت. فرضیه کوپرنیک بار ديگر از سوي روحانیون عالی مقام کلیسای کاتولیک به شدت محکوم گرديد. گالیله با شخصیت های بزرگی مانند کاردینال بلارین و کاردینال باربرینی سابقه دوستی داشت که از او حمایت می کردند، ولي روحانیون برای هر چیز غیر از کتاب مقدس و ارسطو ارزش قائل نبودند و کلیسا هرگز اجازه نمی داد که یک فرد غیر روحانی، کتاب مقدس را مطابق میل خود تغییر دهد. طبعاً گاليله می بایست محکوم شود و حتی اگر خود پاپ هم از صمیم قلب به نظرات کوپرنیک اعتقاد داشت، محاکمه گالیله و محکومیت او اجتناب ناپذیر مي نمود. در سال 1632 که دوست کاردینال باربرینی بنام اوربن هفتم به مقام پاپ رسيد، از موقعیت استفاده کرد و ضربت بزرگی را وارد نمود. وی کتابی به زبان ایتالیایی منتشر کرد که در آن سه نفر مشغول گفتگو بودند. یکی از آنها بطلمیوس و دو نفر دیگر از کوپرنیک دفاع می کردند. با انتشار این کتاب، خشم  و غضب روحانیون چندين برابر گشت و بدتر از همه اینکه، برای شخص پاپ این سوء تفاهم ایجاد شد که شخص ابله و احمقی كه در مکالمات از بطلمیوس دفاع می کند، خود اوست. گالیله را به رم احضار کردند و او را در منزل یکی از اعضای عالی رتبه دیوان تفتیش عقاید جای دادند. در روز 20 ماه ژوئن 1633 محکوم را به آنجا احضار کردند و در 22 ژوئن وادارش نمودند که توبه نامه زیر را امضاء کند :
«در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم، توبه كرده و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آنرا منفور و مطرود می نمایم».
وي بعد از محاکمه در منزل دوستش پیکولومینی اسقف شهر سین محبوس شد، ولی بعد از مدتی به او اجازه داده شد تا در خانه ییلاقی خود واقع در آرستری اقامت کند.
گالیله تا زمان مرگ، بر اعتقاد خویش پا برجا ماند. او به طور پنهانی به آزمایش‌های تجربی خود ادامه داد و پیش از آنکه در سال 1642 در آستری واقع در حومه فلورانس، دار فانی را وداع گوید، دو کتاب ارزشمند دیگر را نیز به رشته تحریر درآورد. آثار او در سال 1835 از سوی کلیسای کاتولیک از لیست سیاه ( لیست کتابهای ممنوعه ) خارج شد و اجازه انتشار یافت. امروزه ما به گالیله به عنوان یک پژوهشگر سخت کوش که بشریت بسیار به او مدیون است، احترام می گذاریم. او به جهانيان آموخت که یک دانشمند باید اين آزادی را داشته باشد تا نظریه هایی را که اشتباه هستند، نقد کند و نظریه های جدیدی را بنیان گذارد.
 

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 10:53 ] [ مصطفی زنگنه ]

زندگي نامه آلفرد وگنر

در سال 1912 آلفرد وگنر ژئوفيزيكدان و هواشناس آلماني با ارائه يك سخنراني وانتشار كتابي با عنوان "منشا قاره ها و اقيانوس ها" نظريه اشتقاق قارهاي را براي اولين بار و به طور جدي مطرح كرد. وي بر اساس شواهد گردآوري كرده خود اعتقاد داشت كه در گذشته قاره ها توده اي يكدست و به هم پيوسته بوده اند و قاره هاي جنوبي امروزي در پيرامون قطب جنوب آن زمان و قاره هاي شمالي نيز در استوا قرار داشته اند. وگنر اين مجموعه قاره اي را پانژه آ Pangaea))به معني "تمام زمين" ناميد و اقيانوس دربرگيرنده آن را پانتالاسا ((Panthalassa نام نهاد.
   اين ابر قاره در حدود 200 ميليون سال پيش يعني اوائل دوران دوم در مناطق گوناگوني دچار شكستگي شد و قطعات حاصل، از آن زمان به كندي اما پيوسته در حال پراكنده شدن بر روي سطح كره زمين هستند.
   الكساندر دوتوا زمين شناس آفريقاي جنوبي در سال 1937در كتاب "قاره هاي سرگردان ما" نظريه جدايش قاره اي را به گونه اي جديد مطرح ساخت كه بر اساس آن، در آغاز دو ابرقاره اصلي به نام هاي لوراسيا Laurasia) )در شمال و گندوانا( Gondwana )در جنوب وجود داشته اند و بين آنها را اقيانوسي به نام تتيس( Tethys) در بر مي گرفته است. ابر قاره شمالي در بر دارنده امريكاي شمالي، گرينلند، اروپا و آسيا و ابرقاره جنوبي شامل امريكاي جنوبي، قطب جنوب، افريقا، ماداگاسكار، هند و استراليا بود

☻گزيده اي از زندگي آلفرد وگنر پيشنهاد دهنده ي فرضيه ي رانش قاره اي (Lfred Wegner)

دانشمندان آدم هاي كليشه اي نيستند كه تمام روز را با روپوش بلند و سفيد آزمايشگاهي بگذرانند ، آن ها آدم هايي مانند ما هستند.

در تمام مدتي كه وگنر در برلين دانشجو بود براي دريافت درجه ي دكترا در اخترشناسي كار مي كرد ، هر گاه امكان مي يافت گريزي به كوهستان مي زد تا با كوهنوردي و اسكي ، توان خود را افزايش دهد. او اميدوار بود كه روزي مجال يابد در گرينلند جزيره اي پهناور و پوشيده از يخ امّا ناشناخته به كاوش بپردازد. در 26 سالگي اين فرصت را يافت، و پست خود را به عنوان دستيار مركز بررسي هاي هوا نوردي سلطنتي ليندنبرگ ترك كرد و به عنوان يك هواشناسي به گروه اعزامي دانمارك پيوست.

گروه دانماركي (1908-1906) درشرايطي طاقت فرسا كار خود را انجام داد. در پي اين سفر وگنر يك كار آموزشي در هوا شناسي و اختر شناسي در دانشگاه مابورگ به دست آورد و در ژانويه 1912 نخستين اظهار نظر خود را درباره ي جابه جايي قاره اي در دو مقاله ارائه كرد كه در انجمن زمين شناسي فرانكفورت و انجمن پيشرفت علوم ماربورگ قرائت شد. اين مقاله در اواخر بهار، درست پيش از آن كه عازم دومين سفر اكتشافي به گرينلند شود، به چاپ رسيد.

در اين سفر يك دنده ي وگنر در 16 سپتامبر شكست ولي ظرف يك ماه سلامت خود را بازيافت. نخستين كتاب وگنر ( منشاء قاره ها و اقيانوس ها) در سال 1915 به آلماني منتشر شد و تا سال 1929 چهار بار تجديد چاپ شد.

☻شواهد وگنر

در سال 1991 وگنر هنگام جستجو در کتابخانه ماربورگ متوجه شباهت فهرست نام فسيل هاي گياهي و جانوري در دو سوي اقيانوس اطلس شد. وي از اين اطلاعات شگفت زده شد و شروع به جستجو براي موارد مشابه بيشتر کرد. وگنر به جورشدگي سواحل آمريکاي جنوبي و آفريقا توجه کرد و چنين انديشيد که ممکن است شباهت ميان جانداران، به دليل پيوستگي قاره ها در آن زمان بوده باشد. وگنر دريافت که سيماهاي زمين شناختي بزرگ مقياس در قاره هاي جداشده هنگامي که قاره ها را به هم بچسبانيم، جورشدگي بسيار جالبي را نشان مي دهند. براي مثال کوه هاي آپالاش در شرق امريکاي شمالي، ادامه بلندي هاي اسکاتلند و چينه هاي سنگي سيستم کارو در افريقاي جنوبي، درست هم ارز سيستم سانتاکاتاريناي برزيل است.
وي همچنين دريافت که فسيل هاي يافت شده در نواحي خاص، شرايط اقليمي متفاوت با شرايط کنوني را نشان مي دهند. براي مثال، فسيل هاي گياهان حاره ، امروزه در جزيره شمالگاني اسپيتنزبرگن يافت مي شوند.

☻زمين ساخت ورقه اي

در اوايل قرن بيستم نظريه اي به نام جابه جايي قاره ها توسط آلفرد وگنر، هواشناس و زمين فيزيكدان آلماني عنوان شد كه با نظريه هاي قبلي در مورد ثابت بودن وضعيت قاره ها و اقيانوسها، تضاد داشت . به همين سبب هم، اين نظريه در ابتدا با شك و ترديد تلقي شد و عده اي حتي آن را به مسخره گرفتند!
در واقع بيشتر از 50 سال زمان لازم بود تا اطلاعات كافي براي تأييد نظريه ي جديد جمع آوري شود تا سرانجام آن نظريه ي ضعيف جاي خود را به نظريه ي زمين ساخت ورقه اي بدهد. نظريه اي كه براي نخستين بار، ديد جامعي درباره ي فعاليت هاي دروني زمين به دانشمندان مي داد.  

 

  ☻عقيده اي پيشرفته در زمان خود

وگنر، در كتابي كه در سال 1915 منتشر كرد، اصول عقايد خود را شرح داده است. او معتقد به وجود قاره اي عظيم به نام پانگه آ (به معناي همه ي خشكي ها ) است كه در حدود 200 ميليون سال پيش، شروع به قطعه قطعه شدن كرد و سرانجام قاره هاي امروزي را به وجود آورد.
اين قاره (پانگه آ) چند ميليون سال بعد مبدل به دو قاره بزرگ لورازيا (laurasia) و گندوانا (Gondwana) شد كه اولي شامل آمريكاي شمالي، گرينلند و بيشتر قسمتهاي آسيا و اروپاي امروزي است و دومي آمريكاي جنوبي، آفريقا ، قطب جنوب، هندوستان ، استرالياي كنوني را شامل مي شده است.
فاصله دو قاره لورازيا و گندوانا را دريايي به نام تتيس (Tethys) پر مي كرده است كه امروزه درياهاي مديترانه، مازندران و سياه را بازمانده هاي آن مي دانند. وسعت اين درياي اوليه را هم از روي طبقات چين خورده اي كه از جبل الطارق تا اقيانوس آرام امتداد دارند مي توان تشخيص داد، زيرا اين رسوبات در كوه هاي پيرنه، آلپ، قفقاز، البرز، اطلس و هيماليا يافت مي شوند.
چيزي از تقسيم شدن پانگه آ نگذشته بود كه آمريكا جنوبي و آفريقا نيز به صورت يك قطعه از گندوانا جدا شدند . بعدها با پديد آمدن اقيانوس اطلس جنوبي، اين دو قاره نيز ازهمديگر مجزا گشتند.
در حدود 65 ميليون سال قبل اقيانوس اطلس توسعه بيشتري به سمت شمال يافت، استراليا از قطب جنوب جدا شد و هندوستان نيز شروع به حركت به سمت شمال و پيوستن به آسيا كرد.
به طور كلي دلايلي كه در كتاب ونگر براي درست بودن نظريه ي جابه جايي قاره ها ارائه شده اند عبارتند از :

1 انطباق حاشيه ي قاره ها:
وگنر، شباهت زيادي را ميان دو حاشيه ي شرقي آمريكاي جنوبي و غربي آفريقا يافته بود، و همين شباهت ظاهري مي توانست دليل بر اين موضوع باشد كه در گذشته، اين دو قاره به هم متصل بوده و بعدها از هم جدا شده اند.

2
سنگواره ها :
بعضي از سنگواره هايي كه امروزه در روي دو قاره مجاور هم پيدا مي شوند، حاكي از آنند كه در گذشته آن قاره ها يك پارچه بوده اند.

3 اقسام سنگ ها و شباهت هاي ساختاري :
اگر قاره ها در گذشته به هم متصل بوده اند، قاعدتاً بايد سنگ هايي مربوط به زمانهاي گذشته كه امروز در آنها دريافت مي شود، از لحاظ سن و جنس مشابه باشند. وجود چنين شباهتي ميان سنگ هاي شمال غرب آفريقا و شرق برزيل به اثبات رسيده است. در اين مناطق ، سنگهاي متعلق به 550 ميليون سال پيش ، در كنار سنگ هاي قديمي و دو ميليارد ساله هستند، تشابه سنگها طوري است كه فقط با فرض متصل بودن قاره ها به هم در گذشته هاي بسيار دور قابل توجيه است.



4 آب و هوا :
‌ وقتي ثابت شد كه در قسمتهايي از قاره هاي واقع در نيم كره ي جنوبي كه امروزه در حدود منطقه استوا قرار دارند، آثار يخچالي مشاهده شده است وگنر نتيجه گرفت كه در گذشته، همه ي آن مناطق در محل قطب و در كنار همديگر واقع بوده اند

 

 

  ☻عقايد موافق و مخالف

اگر چه بيشتر معاصران وگنر، با نظريات او مخالف بودند، ولي يك زمين شناس اهل آفريقاي جنوبي به نام دوتوا و يك زمين شناس اسكاتلندي به نام هولمز، آن را شايسته ي توجه دانستند. دوتوا در سال 1937 مطلبي با عنوان قاره هاي سرگردان ما منتشر كرد و در آن، استدلالهاي ضعيف وگنر را كنار گذاشت و خود شواهد محكم تري در اين زمينه ارائه داد. هولمز نيز در كتاب زمين شناسي فيزيكي خود پيشنهاد كرد كه وجود جريانهاي كنوكسيون در داخل گوشته ي زمين مي تواند دليل احتمالي حركت قاره ها باشد. نظريه ي هولمز هنوز هم با آن كه تاكنون زمين شناسان در مورد عوامل حركت دهنده قاره ها به توافق عمومي نرسيده اند، از اعتبار برخوردار است.  

 

 ☻ مغناطيس ديرين

مسئله ي جابه جا شدن قاره ها براي بار دوم وقتي بر سر زبانها افتاد كه عده اي به كاوش در بستر اقيانوسها علاقه مند شدند.
مطالعه اي كه در دهه 1950 ، در اروپا روي مغناطيس ديرين انجام گرفت، به كشف ارزنده اي منجر شد. به اين معني كه آرايش دانه هاي مانيتيت موجود در گدازه هاي زمانهاي مختلف، كاملاً با هم تفاوت داشت. با اين ترتيب معلوم بود كه يا نوعي سرگرداني قطبي در طول زمان وجود داشته ، يا آن كه قاره ها جا به جا شده اند. با آن كه قطبين مغناطيسي جاي خود را عوض مي كنند، مطالعه در روي ميدان مغناطيسي زمين نشان مي دهد كه قطبين مغناطيسي تقريباً هميشه در نزديكي قطبين جغرافيايي قرار مي گيرند. اگر قطبهاي جغرافيايي سرگرداني قابل ملاحظه اي نداشته باشند – كه ما نيز به اين واقعيت معتقديم – قطبهاي مغناطيسي هم نبايد زياد جا به جا شوند. در اين صورت، تنها دليل سرگرداني قطبي را مي تان به جابه جا شدن قاره ها نسبت داد.
با اين همه ، يافته هاي مغناطيس ديرين هم نتوانست كمك چنداني به اثبات نظريه ي جابه جايي قاره ها بكند زيرا مغناطيس سنجي روشي جديد بود و هنوز مورد تأييد قرار نداشت. گذشته از آن خاصيت مغناطيسي سنگ ها به مرور ضعيف مي شود و يا سنگ ها مي توانند مجدداً مغناطيسي شوند.  

 

 ☻ سرآغاز يك تحول فكري

در طول دو دهه ي 1950 و 1960 ، اطلاعات زيادي درباره جزئيات ساختماني بستر اقيانوسها به دست آمد. از جمله معلوم شد كه :
1 – رشته كوه هاي بسيار طويل در اقيانوسها وجود دارد.
2 – جريان گدازه ها و فعاليتهاي آتش فشاني در محل رشته كوه ميان اقيانوس مشاهده شد
3 – مطالعات زلزله شناسي نشان داد كه در اعماق پوسته ي اقيانوسي، فعاليتهايي در كار است.
4 – نمونه برداري از سنگ هاي بستر اقيانوس، در هيچ نقطه سنگهايي قديمي تر از 200 ميليون سال را نشان نداد.  

 

  گسترش بستر اقيانوس ها :

در اوايل دهه ي 1960، هري هس ، زمين شناس آمريكايي،‌اين واقعيتها را كنار هم گذاشت و از مجموعه ي آن فرضيه ي گسترش بستر اقيانوسها را ارائه داد.
فرضيه ي هس اين بود كه ، بستر اقيانوسها درمحل جريانهاي كنوكسيوني ويژه اي كه در گوشته رخ مي دهند پديد مي آيد
با خروج مواد از گوشته، بستر اقيانوس به دو طرف رانده مي شود، پس مواد مذاب جايي براي بيرون آمدن و پخش شدن پيدا مي كنند. در اين صورت، پوسته ي جديدي در محل شكاف تشكيل مي شود، هس ، همچنين اعلام داشت كه به جبران اين افزوده شدن بر پوسته اقيانوسي، در محل گودالهاي عميق كه در حاشيه ي بعضي از اقيانوسها قرار دارند، پوسته ي اقيانوسي قديمي تر دوباره به درون گوشته كشانده و كم هضم مي شود. پس ، پوسته ي اقيانوسي گذشته از جوان بودن، دائماً در حال تجديد شدن است.  

 

  وارونه شدن ميدان مغناطيسي زمين :

در همان زمان كه هس فرضيه ي خود را ارائه داد، عده اي ژئو فيزيك دان دريافته بودند كه جهت ميدان مغناطيسي زمين در گذشته، چندين بار وارونه شده، يعني قطب شمال مبدل به قطب جنوب و بالعكس شده است. شواهد اين تغيير جهت ميدان مغناطيسي، از مطالعه روي گدازه ها و رسوبات بستر دريا در نقاط مختلف جهان حاصل آمد.  

 

 ☻ تعبيري تازه از يك نظريه ي قديمي

در سال 1968، از نظريه هاي جابه جايي قاره ها و گسترش بستر اقيانوس ها، نظريه ي كامل تري به نام زمين ساخت ورقي (تكتونيك ورقه اي) ارائه شد. اين تئوري چنان جامع است كه بيشتر فرايندهاي زمين شناسي را به كمك آن مي توان تعبير كرد.
بر اساس نظريه ي زمين ساخت ورقه اي ، سنگ كره ( ليتوسفر) خارجي و جامد شامل 7 ورقه ي بزرگ و تعدادي ورقه كوچك تر است ضخامت ورقه ها در محل اقيانوسها اندك است و بين 70 تا 100 كيلومتر تغيير مي كند
در مقابل ، ورقه ها در زير قاره ها بين 100 تا 150 كيلومتر و گاهي بيشتر، ضخامت دارند.
حركت ورقه ها نسبت به هم ، به سه شكل مختلف زير مي تواند صورت بگيرد:

1 ورقه هاي دور شونده (واگرا) :
درچنين محل هايي، ورقه ها از خط مركزي رشته كوهي كه در بستر دريا پديد مي آيد، فاصله مي گيرند اما فاصله ي ايجاد شده را مواد مذابي كه از درون زمين و سس كره ي داغ بالا مي آيند، پر مي كنند. با اين ترتيب، پس از سرد شدن آن مواد، پوسته ي اقيانوسي جديدي (ليتوسفر) در بين دو ورقه ي دور شونده پديد مي آيد.
سرعت متوسط باز شدن بستر درياها، حدود 5 سانتي متر در سال است. همين سرعت اندك باعث شده است كه بستر اقيانوسها در طول 200 ميليون سال اخير ايجاد شود. در امتداد حاشيه هاي دور شونده، برآمدگي هايي ايجاد شده است كه طول مجموعه ي آن ها در اقيانوس هاي جهان، به حدود 60 هزار كيلومتر مي رسد.


در محل ورقه هاي دور شونده، مرتباً سنگ كره جديد تشكيل مي شود. اگر پديده جبراني وجود نداشته باشد، بايد بر وسعت زمين همچنان افزوده شود. حال آن كه سطح زمين مقداري ثابت است، يعني در مناطقي بايد قسمتي از سنگ كره از بين برود. محل برخورد ورقه هاي نزديك شونده، از اين جمله است.

2
ورقه هاي نزديك شونده (همگرا) :
بسته به اين كه صفحات نزديك شونده از چه نوعي باشند، پديده ي حاصل به يكي از صورت هاي زير خواهد بود:
الف) در محل برخورد ورقه ي اقيانوسي با ورقه ي قاره اي ، ورقه ي اقيانوسي خم مي شود و به زير مي رود و به تدريج در گوشته هضم مي شود كه اين فرآيند را اصطلاحاً فرو رانش مي گويند. در اين حال ، مقداري از رسوبات را نيز همراه خود به پايين مي كشاند. وقتي اين مواد به عمق در حدود يكصد كيلومتر مي رسند، حالت ذوب بخشي مي يابند، كه حاصل آن، ايجاد ماگمايي با تركيب بازالتي و آندزيتي است. چنين ماگماهايي از سنگ هاي اطراف محل خود سبك ترند. بنابراين، وقتي مقدارشان به اندازه اي كافي زياد شد، حركتي آرام را به سمت بالا در پيش مي گيرند و در ميان لايه ها، منجمد و متبلور مي شوند. مقداري از اين ماگما هم ممكن است به سطح زمين برسد و آتش فشانيهاي از نوع انفجاري را باعث شود.

ب) وقتي دو ورقه ي اقيانوسي به هم برخورد كنند، يكي به زير ديگر فرو مي نشيند و پديده ي آتش فشاني مشابه حالت قبل رخ مي دهد. اما اين بار، محل آتش فشانها در بستر دريا است نه در روي خشكي . اگر اين آتش فشاني ها ادامه يابد، ممكن است بعد از مدتي جزاير آتش فشاني در دريا پديد آيند كه به قوس جزاير معروفند.


ج) هنگامي كه دو ورقه ي قاره اي به هم برخورد كنند، هيچ يك ، به داخل گوشته فرو نمي رود زيرا چگالي هر دوكم است. نتيجه چنين برخوردي ، ايجاد كوه است. رشته كوه هاي بزرگ اورال، آلپ و آپالاش نيز نتيجه چنين برخوردهايي هستند. كوه هاي زاگرس نيز بايد حاصل برخوردهايي هستند. كوه هاي زاگرس نيز بايد حاصل برخورد ورقه ي عربستان به قاره آسيا باشد. فشار حاصل از برخورد دو ورقه، آن رسوبات را چين داده و به صورت كوه درآورده است.


3 ورقه هاي امتداد لغز :
در اين نوع حركت، پوسته جديد ايجاد يا تخريب نمي شود، زيرا دو ورقه ي مجاور، در كنار هم مي لغزند، بنابراين ، عملاً در اين محل ها گس هاي متعددي وجود دارد و زلزله هاي مكرري رخ مي دهد.
در سال 1965 ، توزوويلون ، زمين شناس كانادايي با مطالعه در اين نوع گسل هاي امتداد لغز و بزرگ، كمربندهاي فعال زمين را به هم ارتباط داد و براي نخستين بار، ايده ي وجود ورقه هاي تشكيل دهنده ي ليتوسفر زمين ومرز آنها را عنوان كرد. زمين ساخت ورقه اي و پراكندگي زلزله ها : در سال 1968 ، يعني در همان زمان كه نظريه ي زمين ساخت ورقي ارائه شد، سه زلزله شناس، مقاله اي منتشر كردند كه نشان مي داد چگونه نظريه ي مذكور با توزيع نقاط زلزله خيز جهان هماهنگي دارد.
حفاري در بستر اقيانوس :‌در فاصله ي سال هاي 1968 تا 1983 ، حفرياتي در 1092 نقطه ، در ميان رسوبات بستر اقيانوس ها صورت گرفته است.
اندازه گيري هاي انجام شده در اقيانوس ها، نشان مي دهد كه سرعت رسوب گذاري، چيزي در حدود يك سانتي متر در يك هزار سال است . اگر قرار بود كه بستر اقيانوس ها بسيار قديمي باشد، بايستي رسوباتي به ضخامت چندين كيلومتر در آن ها يافت مي شد، حال آن كه حداكثر ضخامت رسوبات بيشتر از چند صد متر نشان داده نشد.

نقاط داغ :
محققان عقيده دارند كه نوعي مخزن در حال بالا آمدن از مواد گوشته، در زير جزاير هاوايي قرار دارد، ذوب اين مواد در هنگام رسيدن به اعماق كم و كاسته شدن از مقدار فشار، باعث پديد آمدن نوعي نقطه ي داغ مي شود. نقاط داغ نيز دليلي ديگر بر حركت ورقه ها و حتي جهت آن هستند. البته هنوز در مورد چگونگي تشكيل نقاط داغ و نقش آن ها در زمين ساخت ورقي بحث وجود دارد. تعداد نقاط داغ حدود 50 تا 120 مورد تعيين شده است.  

 

☻  عامل هاي حركت دهنده

تئوري زمين ساخت ورقي، فقط از حركت ورقه ها و آثار اين حركت بحث مي كند بدون آن كه از نيرو يا نيروهاي دست اندر كار در اين فرآيند صحبتي به ميان آورد. در اين باره البته، هنوز دليل قانع كننده اي داده نشده است، اما به احتمال زياد، توزيع نامساوي گرما در درون زمين بايد عامل اين حركت باشد.  

 در 1930 وگنر با يك گروه 20 نفري عازم اكتشاف دقيق گرينلند شد. اما در 27- اكتبر وگنر و همراهش در سرماي زمستان (50- درجه سانتي گراد)گرفتار شدند و تصميم گرفتند زمستان را همان جا بمانند. آن ها در اول نوامبر پنجاهمين سالروز تولد وگنر را جشن گرفتند. بهار سال بعد يك گروه امدادي جسد وگنر را كه در ميان برف ها دفن شده بود يافتند. گرچه او زنده نماند تا پذيرش عمومي فرضيه اش را شاهد باشد اما پيشتاز مطرح شدن ايده اي بزرگ بود كه  زمين ساخت ورقي نام گرفته است.

 در سال ۱۹۱۲آلفرد وگنر ژئوفيزيكدان و هواشناس آلماني با ارائه يك سخنراني وانتشار كتابي با عنوان " منشا قاره ها و اقيانوس ها " نظريه اشتقاق قارهاي را براي اولين بار و به طور جدي مطرح كرد. وي بر اساس شواهد گردآوري كرده خود اعتقاد داشت كه در گذشته قاره ها توده اي يكدست و به هم پيوسته بوده اند و قاره هاي جنوبي امروزي در پيرامون قطب جنوب آن زمان و قاره هاي شمالي نيز در استوا قرار داشته اند.وگنر اين مجموعه قاره اي را پانژه آ (Pangaea) به معني " تمام زمين" ناميد و اقيانوس دربرگيرنده آن را پانتالاسا (Panthalassa) نام نهاد.

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 10:52 ] [ مصطفی زنگنه ]

قرار دادن یک آهن‌ربای قوی روی سر باعث می‌شود تا شما به طور موقت چپ دست شوید.

در یک تحقیق عجیب، دانشمندان متوجه شدند در صورتی که سر انسان در یک میدان مغناطیسی قدرتمند قرار

بگیرد به طور موقت باعث می‌شود که آن‌ها از دست دیگر خودشان برای انجام کارها استفاده کنند. البته این اثر

فقط تا زمانی باقی می‌ماند که سر آن‌ها در معرض میدان مغناطیسی باشد و بعد از آن دوباره همه چیز به

حالت عادی باز می‌گردد.

اوایل سال جاری نیز مطالعاتی انجام شده بود که نشان می‌داد استفاده از روشی موسوم به آهنربا درمانی

باعث می‌شود شیوه قضاوت شما تغییر پیدا کرده و عاقلانه‌تر در مورد مسائل گوناگون فکر کنید.

در آخرین تحقیق، دانشمندان بررسی کردند که مغز انسان چگونه تصمیم می‌گیرد که از کدام دست استفاده

کند.


در این مطالعات محققان دانشگاه کالیفرنیا در برکلی از راست‌دست‌ها خواستند تا دست خود را به سمت اشیا

روی میز دراز کرده و آن‌ها بردارند. سپس سر این افراد در معرض یک میدان مغناطیسی قوی قرار گرفت و دوباره

آزمایش تکرار شد. این میدان مغناطیسی در قسمت‌های کوچکی از جمجمه اعمال می‌شود و باعث رد شدن

جریان‌های ضعیف الکتریکی از مغز می‌شد.

در این تحقیقات مشخص شد زمانی که آهنربا در سمت چپ مغز قرار می‌گیرد، انسان‌ها بیش‌تر از دست چپ

خود استفاده می‌کنند. اما قرار دادن آهنربا در سمت راست سر هیچ تغییری در عملکرد انسان‌ها به وجود

نمی‌آورد.

دکتر فلاویو اولیویرا که این تحقیقات را انجام داده است در این باره گفت: ما متوجه شدیم که با تهییج مغز با

کمک آهن‌ربا می‌توان انسان‌ها را وادار کرد به شکل دیگری در مورد انتخاب‌های خود تصمیم گیری کنند.

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 17:22 ] [ مصطفی زنگنه ]



توان بدنی، کارهای روزمره را برای شما ساده تر می کنند.  دویدن راه حلی  مناسب برای درگیر کردن عضلات

ناحیه میانی بدن و در نتیجه افزایش قدرت  و  بنیه بدنی خواهد بود.به نظر شما پیش نیاز یک بدن سالم 

چیست؟ برای  داشتن یک اندام مناسب و عالی چه باید کرد؟ شاید دویدن بهترین  انتخاب باشد. اما اگر  هنوز

در خصوص دویدن به عنوان بهترین کار برای کاهش  وزن و رسیدن به اندام ایده آل  خود شک دارید، این علل را

از دست ندهید.


1 -
می توانید هر جایی، شروع به  دویدن کنید


چه روی تردمیل، چه در پارک و چه هر جای دیگر  که فکر می کنید، می توانید
بدوید. بد نیست حتی می توانید

برنامه خود را برای دویدن  طوری تنظیم کنید،
که بدانید تا چند ماه دیگر مجبور به خرید کفش ورزشی جدید

 هستید.


 2-
دوستان جدیدی پیدا می  کنید

‎به راحتی می توانید با افراد جدیدی آشنا  شوید. چه آنها که می دوند و چه آنها که می توانید به دویدن

تشویقشان کنید، همه می  توانند دوستان شما
باشند. بسیاری از مردم به دنبال یک تفریح سالم هستند که

در کنار  آن
بتوانند دوستان خوبی هم برای خودشان پیدا کنند. دویدن یکی از بهترین گزینه

ها برای آنهاست.


3 -
کمتر خرج می  کنید


 هزینه های کوچک و بزرگ باشگاه ورزشی را به  یاد آورید. از شهریه تا خرید
ابزار و وسایل خاص برای انجام

ورزش. اما برای دویدن،  تمام چیزی که نیاز
است یک کفش مناسب و یک گرمکن ورزشی است.

4 -
کمتر مجبور به ملاقات دکتر می  شوید


افراد فعال، کمتر از سایر افراد به مشکلات  خاصی مانند سرطان روده بزرگ و …
مبتلا می شوند. همچنین

شانس ابتلا به سرطان پستان  در خانم هایی که نسبت
به بقیه زمان بیشتری را به دویدن اختصاص می دهند،

نسبت به  سایر زن ها تا
30 درصد کاهش میابد.

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 17:20 ] [ مصطفی زنگنه ]

بعضی از میوه ها قند دارند و باعث چاقی می شوند،بعضی دیگر بر عکس لاغر می کنند اما تا کنون درباره میوه

هایی که چربی را بسوزانند شنیده بودید؟آیا این میوه ها را می شناسید؟

یک سری مواد غذایی وجود دارد که به نام " غذاهایی با کالری منفی " (NEGATIVE CALORIE FOODS)

معروف هستند.این مواد غذایی نسبت به سایر مواد،انرژی بیشتری برای هضم خود نیاز دارند، یعنی بدن انرژی

بیشتری برای هضم آنها می سوزاند و در عین حال بدن نمی تواند کالری زیادی از آنها برای خود ذخیره کند.پس

علاوه بر اینکه باعث سوخت چربی ها می شوند، کمتر به چربی تبدیل شده و ذخیره می شوند.مواد غذایی

دارای چربی،پروتئین،کربوهیدرات،کالری،ویتامین و املاح هستند.ویتامین ها،بافت های بدن را تحریک می کنند تا

آنزیم تولید کنند که این آنزیم ها باعث تجزیه و مصرف انرژی موجود در غذاها می شوند.بنابراین غذاهایی با

کالری منفی، غذاهای غنی از ویتامین و املاح هستند که نه تنها باعث مصرف انرژی حاصل از خود می

شوند،بلکه انرژی اضافی موجود در طی عمل هضم را مصرف می کنند.البته مصرف اینگونه مواد غذایی زمانی در

کاهش وزن مؤثر است که غذاهای پُرکالری و فاقد مواد مغذی مثل انواع تنقلات، چیپس و ... را مصرف نکنید.

مواد غذایی با کالری منفی (NEGATIVE CALORIE FOODS) یاچربی سوز شامل انواع مختلفی از میوه ها و

 

سبزی ها است که شامل مواد غذایی زیر می باشد:

 

از سبزی ها:

 

مارچوبه – چغندر – کلم – کلم بروکلی – هویج - گل کلم – کرفس – کاسنی – فلفل قرمز – خیار – شاهی –

 

سیر – لوبیا سبز – کاهو – پیاز – تربچه – اسفناج – شلغم و کدو سبز است.

 

از میوه ها:

 

سیب – زغال اخته – طالبی و گرمک – گریپ فوروت – لیمو ترش – انبه – پرتقال – هلو – آناناس – تمشک –

 

توت فرنگی – گوجه فرنگی – نارنگی و هندوانه است.

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:http://mostafa0831,loxblog,com, ] [ 17:18 ] [ مصطفی زنگنه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

من مصطفی زنگنه هستم دانش اموز سال سوم راهنمایی مدرسه سلیمانی نظر یادتون نره
موضوعات وب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 10713
تعداد مطالب : 176
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1


  • گوگل پلاس
  • گریزون